eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 شب تا صبح را در شاه عبدالعظیم بسر بردم. تمام شب را خلوت ڪردم و اشڪ ریختم. بعد از نماز صبح بہ بیمارستان رفتم. زهرا پیش سیدعلے مانده بود و فاطمہ هم با پاے گچ شده بہ خونہ رفتہ بود. با دڪتر سیدعلے صحبت کردم دڪتر: جواب عکس ها هیچی نشون نمیده ،الحمدلله حالش خوبہ و مشڪلے نداره صبح مرخصش کردند . سید علے را بہ الہام دادم ڪہ پیش حوریہ خانم ببرد. ساعت ۸ صبح پروفسور مدنے همراه با دڪتر ناصحے آماده رفتن بہ اتاق عمل بودند. از ڪنارم ڪہ گذشتند پروفسور مدنے لبخندے زد و دستش را بہ شونہ ام زد: "نگران نباش جوون ، توڪل بخدا ڪن" مامان ، طاهره سادات و زهرا پشت اتاق عمل نشستہ بودند .چندے بعد بابا و احسان و حبیب هم بہ جمع مان پیوستند. احسان بہ طرفم آمد احسان_مامان از دیروز همش پاپیچ ما شده ڪہ شما دوتا ڪجا میرید. چرا چشمهاے الہام قرمز بوده .دیگہ نمیدونم چے بہش بگم . _الان ڪے پیشش هست؟ احسان_خالہ حانیہ و ریحانہ ،الہام ڪہ سیدعلے را آورده میگہ یہ چیزے شده وگرنہ این بچہ رو صبح نمیاوردن اینجا . مجبور شدم بہ خالہ حانیہ گفتم ،وقتے شنید خیلے حالش بد شد. ولے بعدش گفت من مشڪلے ندارم،خودم وریحانہ پیش حوریہ میمونیم مہرداد هم ڪہ ایران نیست . خونہ شون ڪارے نداره یادم بہ مہرداد افتاد بعد از ازدواج ما دوباره بہ ڪانادا برگشت. بعد از حالِ دیشبم یڪ نور امید ،یڪ باور عمیق در قلبم ایجاد شده بود. مطمئن بودم خدا تنہا رهایم نمیڪند. ثانیہ هاے پشت در اتاق عمل بہ کندے میگذشت. از شدت استرس طول راهرو را آنقدر رفتم و آمدم ڪہ صداے مادر بلند شد. مامان _مادر بشین سرگیجہ گرفتم ، باور ڪن اینجورے ما هم استرس میگیرتمون طاهره_مامان چیڪارش دارے ڪسے ڪہ استرس داره نمیتونہ یہ جا بشینہ . مجبور شدم روے صندلے نشستم. بابا رحمان ڪنارم نشست. دستش را جلو آورد و تسبیحش را دراز ڪرد. سیدرحمان_اینو بگیر باهاش ذکر بگو آروم میشے تسبیح را از دستش گرفتم . آرامش من فقط درصورت بهبودے حُسنا بدست مے آید. شروع میڪنم بہ ذڪر گفتن. صلوات میفرستم و تقدیم میڪنم بہ خانم حضرت زهرا سلام اللہ علیها یادم مے آید در مواقع مشڪلات سخت توسل بہ حضرت زهرا عجیب ڪار گشایے میڪند. ذڪر اللّهمّ صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها بعدد ما أحاط به علمک را 530 بار میگویم. بعد از دوساعت انتظار ڪہ چشمانم بہ در خیره بود پروفسور مدنے را دیدم ڪہ از اتاق عمل خارج شد. با سرعت هرچہ تمام بہ طرفش رفتم . _چطور بود آقاے دڪتر؟ دڪترمدنے_عمل خوبے بود، از اینجا بہ بعد همہ چیز بہ همسرتون بستگے داره. باید بهوش بیان .ممڪنہ بہ همین زودے بهوش نیان . _یعنے تا ڪے؟ دڪتر_من امید دارم ظرف دو ،سہ روز آینده هوشیاریشون رو بدست بیارن. ولے اگر طول کشید تا تا یڪ هفتہ جاداره. ان شاء اللہ ڪہ اینطور نیست و همین امروز فردا چشماشون رو باز ڪنند. دڪتر میرود و من براے دیدن یارم لحظہ شمارے میڪنم. یڪساعتے طول میکشد تا دوباره اورا بہ بخش منتقل ڪنند. بعد از وصل مجدد دستگاه و لولہ هاے تنفسے پرستار از اتاق خارج میشود من هنوز همسرم را ندیده ام .هنوز باهاش حرف نزدم. بہ سمت پرستار میروم و با ڪلے خواهش و التماس اجازه میدهد براے چند دقیقہ داخل بروم. لباس مخصوص میپوشم و وارد اتاق میشوم. جلو تختش می ایستم. لولہ هایے بہ دهانش وصل است و قفسہ سینہ اش بالا پایین میشود. یڪے از دستہایش را گچ گرفتہ اند. دندانم را بہ لب میگیرم ، فقط نمیدانم چطور جلو بغضم را گرفتہ ام . جسارت بہ خرج میدهم و جلوتر میروم. ڪنارش مےایستم. سلام ڪہ میدهم اشڪم میچڪد. _سلام خانومم ... اینجا براے یہ مرد تنہا یہ مرد خجالت زده یہ مرد شرمنده جایے هست؟ صندلے را میڪشم و رویش مینشینم. دستم را جلو میبرم و دست سالمش را میگیرم این دستہا روزے مرهم خستگے هایم بود. _حُسنا تو چہ ڪردے با خودت؟ با من؟ تو چہ جور آدمے هستے؟ تو ڪے بودے من نشناختمت . سرم را روے دستهاے سردش میگذارم و هق هق وار گریہ میڪنم . ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯