♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت18☘
نگاهش کہ بہ من افتاد تعجب ڪرد.
حاج آقا _خانم حکیمے شما اینجا چیکار میکنید؟چطورے بدون اجازه اومدید؟اقای ثابتے اگر بفهمه ... براے من مسئولیت داره خانم .آخہ چطورے شما ...
مشخص بود کلافہ شده.
_میدونم الان بهشون زنگ میزنم و خبر میدهم.
موبایلم را از کیفم درآوردم و شماره آقاے ثابتے را گرفتم. چندبارے آنتن نداد بالاخره گرفت.
آقای ثابتی وقتی متوجه شد من سامرا هستم خیلی ناراحت و عصبانی شد.
_اگر اتفاقی بیفته جواب خانواده تون رو چے بدهم ؟چرا بدون اجازه رفتید؟
_فعلا که سالمیم به خانواده ام هم خودم اطلاع میدهم که شما بی تقصیرید.نگران نباشید.
هرچه فکر کردم تماس گرفتن با خونه هرچند کار خوبیہ اما بہ نگرانیش نمی ارزد.
بهتر اینہ به دايے پیام بدهم مختصر و کوتاه براش نوشتم کہ کجا هستم .میدونستم توضیح دادن اضافے کار را خرابتر میکند.
داخل حرم شدم، از بدو ورود در درونم انقلابے به پا بود.
بعد از خواندن زیارتنامه ، نماز خواندم و بعد از آن "زیارت جامعہ کبیره ".
قصد کردم به سمت سرداب برم .
بہ خانم شریفے هم گفتم انگار از خداشون بود ، سریع بلند شدند و همراه من آمدند.
بہ پله هاے ورودی سرداب کہ رسیدیم همانجا ایستادم .آنہا پایین رفتند اما من روے همان پله اول نشستم.
فقط نگاه مے کردم. گویے در این عالم نبودم.
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چہ شود
پیش پایے بہ چراغ تو ببینم چہ شود
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گرمن سوختہ یک دم بنشینم چہ شود ...
بہ اینجای غزل حافظ کہ رسیدم چشمہام سوخت و اشکهایم بے اختیار جارے شد.
صدايے سکوت مرا شکست:
«آخر اے خاتمِ جمشیدِ همایون آثار
گر فِتد عکس تو بر نقش نگینم چہ شود»
صداے چہ کسے بود؟
از کنارم دو نفر بہ سختے رد شدند ، از پلہ ها پایین رفتند .
خوب کہ نگاه کردم حاج آقا پناهے بود و آن یکے سید طو...
نهههههه . او بود.
یعنے صدامو شنیده ؟
امکان نداره.من بہ قدرے آرام این ابیات را خوندم که صداے خودم را هم بزور میشنیدم.
حتے اگر شنیده باشہ چہ دلیلے داره این کارش؟
افکارم را پَس زدم و آرام اذن ورود گرفتم و پایین رفتم.
نگاهے کردم بہ سجده افتاده بودید و شانہ هایش می لرزید.
دلهره داشتم ، یہ حالت بیقرارے خاص .
من اینجا باید دنبال چہ چیزے باشم؟
بعد از نماز عصر در صحن نشستیم و با خانم شریفے مشغول صحبت بودیم.
ناگهان بہ فاصله نزدیک ، صداے ۴ انفجار بلند شد، به قدرے صدا بلند بود کہ زیر پایمان لرزید.
سراسیمه خودمون رو بہ بیرون حرم رساندیم.
بقیہ همسفرها منتظرمان بودند .
همهمه اے بہ پا شده بود. نیروهاے نظامے آماده باش کامل بودند و هر کدام بہ سمتے میرفتند.
بہ ما کہ رسیدند گفتند خیلے سریع از اینجا دور شید.یا بہ داخل حرم برید احتمالا حرم را میبندند.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯