♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت28☘
براے این درد باید فکرے میکردم . بہ آشپزخونہ رفتم ، همہ جا را برای پیدا کردن قرص مسکن گشتم . در آخر تو یہ قوطے پیداش کردم .
قرص رو بہ همراه مقداری زردچوبہ و روغن کہ مثل ضماد درستش کرده بودم برداشتم و بیرون اومدم.
صداے شلیک مداوم بہ گوشمان میرسید.
قرص رو با یک لیوان آب بہ سمتش گرفتم
_لطفا این قرصو بخورید .مُسکنہ
چشماشو باز کرد ،ازنگاه مستقیمش سرم را بہ زیر انداختم .ولے چشماش قرمز شده بود . قرص و تو کف دستش انداختم .
پا شدم و لگن فلزی کہ گوشه آشپزخونہ بود برداشتم با کترے آب گرمے کہ درست کرده بودم به حال برگشتم.
_اگر ممکنہ جورابتون رو در بیارید
باید پاتون رو با آب گرم بشورید.
جورابشو درآورد و پاشو توی لگن گذاشت .
با کترے روے پاش آب گرم ریختم و اون آروم ماساژ میداد.
_این ضماد رو بزارید رو پاتون
از اتاق یه روسری پیدا کردم و اومدم براش دوباره با چوبها آتل بستم.
سعے کردم مثل دفع قبل نگاه نکنم .
خواستم بلند شم کہ گفت:
_این دفعہ دیگہ فڪر انتقام نبودید؟
چشمام گرد شد فڪر کردم الان میخواد کلی تشکرکنه .
بہ کنایہ گفتم
_خواهش میڪنم ، وظیفہ ام بود .
سیدطوفان_چی؟انتقام وظیفه تون بود؟
نمے دونم چرا احساس کردم داره اذیتم میڪنہ
خیلے جدے سرم رو پایین انداختم و با اخم گفتم :
_انتقامے در کار نبود ، من وظیفہ پزشکیم رو انجام دادم.
یہ لحظہ نگاهم را بالا آوردم.
احساس کردم گوشہ لبش باز شد.یعنے لبخند زد؟
سیدطوفان_پزشک خوبے هستید.
شاید در موقعیت دیگرے این تعریف را میکرد خوشحال میشدم . اما الان ازدست این نابغہ ناراحت بودم.سریع از اونجا دور شدم و بہ اتاق پناه بردم .
این خونه محل اسکان ما شده و هرکس گوشہ اے براے خودش زانوے غم بغل گرفتہ بود.
شاید هر کس بہ سرنوشت نامعلومش فڪر میڪرد.
نہ غذایے داشتیم و نہ پولے .
حاج آقا تصمیم گرفت براے پیدا کردن غذا بیرون برود .اما راننده عرب کہ اسمش عبدالله بود مخالفت کرد و گفت :
شما نه! با این محاسن و ظاهر بیرون نرید بهتره.
عبدالله و آقاے شریفے(محمود آقا) بیرون رفتند.
دوساعت از رفتنشون گذشتہ بود و هیچ خبرے از اونہا نبود.
همہ نگران بودیم. زهره خانم و مادرش گریہ میکردند.اونہا رو بہ اتاق بردم.
بہ سمت حاج آقا رفتم .
_چرا نیومدند؟نکنہ اتفاقے براشون افتاده
حاج آقا هم تو فکر بود.
حاج اقا _نمیدونم .
سید طوفان بلند شد کہ بیرون برود
_شما کجا با این پاتون راه افتادید؟
_یہ جورے میرم.
"ولے مگہ من اجازه میدهم تو با این پا برے.بہ همین خیال باش"
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯