#قسمت_هشتاد_و_یکم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
عاطفه-: واسه چي؟ پسره-: بخاطر بودنت...عاطفه باز اون خنده هاش رفت. پسره هم گازشو گرفت و رفت.اگه ايستاده بود هيچ دندوني توي دهنش باقي نميموند. هيچ کدوم منو نديدن. يه يکم بالا تر از آپارتمان زير درخت و روي جدول نشسته بودم . عاطفه دويد توي آپارتمان. چرا واسه يه پسر غريبه اون طوري خنديد؟ اصلا با اون کجا بود اين همه مدت؟ اصلا اون پسره کي بود؟ خون جلو چشمام رو گرفته بود. رگ گردنم بدجور متورم شده بود . کاملا حس ميکردم . دستام مشت بود وبا پام ضرب گرفتم روي زمين. نفسام تند و بلند شده بود. اصلا برا چي بايد اونو به اسم کوچيک صدا کنه؟بلند شدم و با قدم هاي تند رفتم سمت خونه. بايد واسم توضيح ميداد... بايد ...پله ها رو دو تا يکي رفتم بالا و کليد رو داخل قفل چرخوندم. داخل شدم و کفشامو درآوردم و دمپاییامو پام کردم .رفتم جلو تر. ديدم سرشو برده داخل استديو عاطفه-: محمد؟ کجايي؟چه عجب؟ از بس بهش خوش گذشته يادش افتاده منم اسم دارم. درست پشت سرش ايستادم
-: خوش گذشت؟؟ يه دفعه اي چرخيد. کلي ترسيده بود طفلک . ولي انقدر عصباني و پريشون بودم که الان فقط ميخواستم بدونم اون شهاب لعنتي کيه. چشماش از خوشحالي برق ميزدن .با يه دنيا ذوق و شوق گفت عاطفه-: آره ... خييليييي... جااات خاااالييي واي . کاش اين حرفو نميزد. منفجر شدن واسه حال اون لحظه ام کمه . فقط دلم ميخواست خودم رو خفه کنم. دلم ميخواست سرم رو بکوبم به ديوار. از زور حرص حس ميکردم راه گلوم بسته شده و نفسم بالا نمياد.بي اختيار زدم زير گوشش. با بهت نگام کرد و لبخندش محو شد. اونقدر شوکه شد که حتي دستش رو هم نگرفت روي صورتش. خيلي محکم زدم. به زور لباش از هم باز شد. عاطفه-: شهاب ...خون جلو چشامو گرفته بود . رگ گردنم داشت ميترکيد . نذاشتم حرفشو ادامه بده و يکي ديگه زدم زير گوشش. اين بار محکمتر و با اختيار. دست روي غيرت من گذاشته بود. از بهت درومد و چشماش پر شد. همه وسيله هاي توي دستش رو پرت کرد جلوي پام . دويد تو اتاقش. دستم رو مشت کردم و کوبيدم به ديوار. خيلي دردم گرفت ولي بيشتر از درد زخم غيرتم نبود . پيشونيم رو چند بار محکم کوبيدم روي دسته مشت شده ام روي ديوار. و ديگه توي اون حالت موندم. خيلي ... تا وقتي که صداي نفسام منظم و آروم شن . نميدونم چقدر گذشت ولي طولاني بود. به اندازه يک قرن ...سرم رو که از روي ديوار برداشتم چشمم خورد به يه جعبه. جلوي پام. نشستم روي زمين و چادر عاطفه رو از روش کنار زدم. در جعبه رو باز کردم. واي واي تازه آروم شده بودم. يه لباس خيلي خوشگل و مجلسي توش بود .با حرص کشيدمش بيرون و نگاش کردم. فقط ميخواستم با همين دستام جرش بدم. عوضي. سايز تن زن منو از کجا ميدونه که اينو واسش خريده؟ ديگه نميتونستم تحمل کنم. محتويات کيفش رو ريختم بيرون. گوشيشو چنگ زدم و و دويدم سمت اتاقش. با لگد به در کوبيدم. سريع باز کرد. وحشت کرده بود. داد زدم. -: شااارژرررررت سريع دويد و واسم آورد. با خشم نگاهش کردم. با صداي آرومي گفت عاطفه-: يادت باشه که هر جور دوست داري قضاوت ميکني... صورتش بدجور قرمز شده بود. در رو کوبيد . اصلا وحشي شده بودم . رفتم تو استديو و گوشيو
زدم شارژ و روشنش کردم بعدش در رو بستم تا صداي دادو بيدام بيرون نره . ميدونستم قراره چاک دهنم رو وا کنم و... خوانندگي و وجهه و شهرت رو گذاشته بودم کنار. فقط ميخواستم بدونم اين پسره کيه . دوباره حمله کردم به گوشي و آخرين شماره اي که افتاده بود . چي؟ شهاب جان ؟من محمد نصرم ...آقاي خواننده ام و و اون شهاب جان ؟؟ واقعا کم مونده سکته کنم . شماره رو گرفتم. بلا فاصله جواب داد شهاب-: جونم عزيزم؟ مشکلي پيش اومده ؟ يا فاطمه زهرا... خودت امشب به دادم برس... صدام از زور خشم ميلرزيد.جونم عزيزم؟به زور گفتم -: فقط بگو کي هستي؟ طول کشيد تا جواب بده . شهاب-: شما؟ داد زدم -: من شوهرشم... تو کي هستي لعنتي؟ شهاب-: شوهرش؟؟ شوهر؟ -: گفتم بگو کي هستي؟ همين ... شهاب-: آروم باش پسر ... من پسردائيشم... چرا اينقدر عصبي هستي؟ چي شده؟ کمي آروم شدم . -: اگه .... اگه پسر دائيشي چرا من تاحالا نديدمت ...اسمتم نشنيدم؟ شهاب-: الان عاطفه کجاس؟ها؟ دندونامو جوري به هم فشار دادم که کمي مونده بود خورد بشن -: اسم زن من رو نيار... باهاش چيکار داشتي؟باهاش کجا بودی؟ شهاب-: مثل اينکه خانم شما نه از من چيزي بهت گفته نه از تو به من .... باشه داداش .. ميفهمم حالتو .. بذار واست توضيح ميدم و خودمو معرفي ميکنم...
http://eitaa.com/cognizable_wan