eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💫❤️ *تربیت_کودک* برای آموزش كار خوب يا نشان دادن بدی یک كار به كودكتان می توانيد از کمک بگیرید؛ اسم کودکتان را روی شخصيت قصه بگذاريد. قصه بايد مفهومی شاد و مثبت داشته باشد و پايان خوب و خوشی داشته باشد. هرگز از شخصيتها و حوادث ترسناک يا منفی برای ترساندن کودک استفاده نكنيد. فراموش نکنید كودكان با قصه هایی كه می شنوند زندگی می كنند. http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ با استفاده از راه های زیر بهتر می توانیدنکات را به فرزندان خود منتقل کنید❗️ 1️⃣ استفاده از و داستان در راستای هدف 2️⃣ بیان یک بی نیاز به پاسخ و محرک به سمت هدف 3️⃣ ذکر یک آمار یا خبر مهم و دهنده پیرامون هدف 4️⃣ بیان نقل قول قوی از انسانهای معتبر نزد فرزند (این انسانها را والدین باید برای فرزندان خود بسازند) 5️⃣ نشان دادن یک تصویر گیرا 6️⃣ استفاده از یک ابزار کمکی ابتکار آمیز 7️⃣ نمایش یک کوتاه در مورد هدف http://eitaa.com/cognizable_wan
ضرب المثل ها 📕فوت کوزه گری 🔹استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه مي ساخت خيلي مشتري داشت . شاگردي نزد وي كار مي كرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد . 🔹شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت . شروع کرد به ايراد گرفتن و گفت مزد من كم است . و كم كم زمزمه كرد : من مي توانم بروم وبراي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم . 🔹هرچه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد ، پسرك قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت . 🔹 شاگرد رفت و كارگاهي راه اندازي كرد وهمانطور كه ياد گرفته بود كاسه ها را ساخت و رنگ كرد و روي آن لعاب داد و در كوره گذاشت . ولي متوجه شد كه رنگ كاسه هاي او مات است و شفاف نيست . دوباره از نو شروع كرد و خاك خوبتر انتخاب كرد و در درست كردن خمير بيشتر دقت كرد و بهترين لعاب را استفاده كرد و آنها را در كوره گذاشت ولي باز هم مشكل قبلي بوجود آمد . 🔹شاگرد فهميد كه تمام اسرار كار را ياد نگرفته . نزد استاد رفت و مشكل خود را گفت . و از استاد خواهش كرد كه او را راهنمائي كند . استاد از او پرسيد كه چگونه خاك را آماده مي كند و چگونه لعاب را تهيه مي كند و چگونه آنرا در كوره مي گذارد . شاگرد جواب تمام سوالها را داد . استاد گفت : درست است كه هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي . بيا يك سال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري كار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمائي خواهم كرد و تو به كارگاه خودت برو . 🔹شاگرد قبول كرد يكسال آنجا ماند ولي هر چه دقت كرد متوجه اشتباه خودش نمي شد . يك روز استاد او را صدا زد و گفت بيا بگويم كه چرا كاسه هاي لعابي تو مات است . استاد كنار كوره ايستاد و كاسه ها را گرفت تا در كوره بگذارد به شاگردش گفت چشمهايت را باز كن تا فوت وفن كار را ياد بگيري . استاد هنگام گذاشتن كاسه ها در كوره به آنها چند فوت مي كرد . بعد از او پرسيد : ” فهميدي ؟ شاگرد گفت : نه . استاد دوباره يك كاسه ديگر برداشت و چند فوت محكم به آن كرد و گرد وخاكي كه از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت : اين فوت و فن كار است ، اين كاسه كه چند روز در كارگاه مي ماند پر از گرد و خاك مي شود در كوره اين گرد وخاك با رنگ لعاب مخلوط مي شود و رنگ لعاب را كدر مي كند . وقتي آنرا فوت مي كنيم گرد وغبار پاك مي شود و لعاب خالص، پخته مي شود و رنگش شفاف مي شود . حالا پي كارت برو كه همه كارهايت درست بود و فقط همين فوت را كم داشت . 🔹 اين ضرب المثل اشاره به كسي دارد كه بسيار چيزها مي داند ولي از يك چيز مهم آگاهي ندارد . ضرب المثلهایی كه به اين موضوع اشاره دارند عبارتند از : 👈فلاني هنوز فوتش را ياد نگرفته 👈اگر كسي فوت اين كار را به ما ياد مي داد خوب بود 👈برو فوت آخري را ياد بگير 👈همه چيز درست است و فقط فوتش ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
پسرک غرغرو در زمان های قدیم پسرک غرغرویی بود، به همه چیز ایراد میگرفت و به زمین و زمان غر میزد. او دوستان زیادی داشت و خانواده اش نیز به شدت او را دوست داشتند، اما او همیشه حس می کرد که هیچ لذت و خوشی در دنیا نیست و همه چیز دنیا ایراد دارند. اگر در ماشینی سوار می شد ، می گفت : ” پس چرا این ماشین اینقدر کند می رود؟” . اگر روزی هوا آفتابی بود می گفت : ” پس چرا باران نمی آید. ” . اگر هوا بارانی بود می گفت : “پس کی آفتاب می شود؟ ” یک روز در میان همین غر زدن ها بود که تکه ابر سیاهی حرف های او را می شنود. تکه ابر از شنیدن این همه غر عصبانی می شود و تصمیم می گیرد درس بزرگی به آن پسر بچه بدهد. ابر سیاه از آن پس هر کجا که آن پسر بچه می رفت با او می رفت و بر سرش شدید ترین باران ها را می بارید. از وقتی ابر سیاه دنبال او افتاد ، دیگر هیچ کس با او رفیق نمی شد. همه او را مسخره می کردند و بعضی ها هم می گفتند که او نفرین شده است. خود پسر بچه نیز نمی دانست چرا این ابر همیشه دنبال اوست و مدام غر می زد. او تنها شده بود و ابر نیز به او رحم نمی کرد. هر بار که پسر بچه با لباسی جدید بیرون می آمد ، او را خیس و آبکش می کرد. این پسر بچه اما رفیقی داشت که همیشه و در همه حال کنار او بود. رفیق پسربچه ، هر روز با او همراه بود و یکی از روزها که از غر زدن های پسر بچه خسته شده بود برگشت و به او گفت : ” رفیق من ، تو خیلی بدبینی . چرا به این فکر نمی کنی که تو ابر شخصی خودت را داری. یک نگاه به اطرافیانت بکن. هیچ کدام ابر شخصی ندارند. این را قبول نداری؟ ما با همین ابر سیاه می توانیم کلی بازی کنیم . موافقی؟ “. پسر بچه هر چند که در دلش موافق این حرف نبود ، اما از ترس اینکه این رفیقش را نیز از دست بدهد قبول کرد و گفت : ” آره موافقم. فقط بگو باید چیکار کنیم؟ ” . رفیقش به او گفت : ” بهترین کار این است که اول برویم و آب دریاچه را با این ابر پر کنیم. مگر تو نمی گویی که هر جا که تو باشی این ابر می بارد. پس بهتر است که از این ابر استفاده های مثبت بکنیم.” . آن ها به دریاچه رفتند و آب دریاچه را پر کردند و دریاچه دوباره پر از آب شد. وقتی دریاچه پر آب شد و خبر به گوش دوستان پسربچه رسید، همگی به سوی دریاچه رفتند که در آن شنا کنند. آنها از پسر بچه تشکر کردند و به شادی پرداختند. پسر بچه از این کار خوشحال شد و از دوستش تشکر کرد و ناگهان فکری به ذهنش رسید. او به دوستش گفت : ” نظرت چیست که به زمین های کشاورزی برویم و آنجا را نیز آبیاری کنیم. “. دوستش قبول کرد و آنها به زمین های کشاورزی رفتند. وقتی آنها باران را برای کشاورزان بردند ، کشاورزان خوشحال شدند و پسربچه را روی دستشان بالا و پایین می کردند. پسر بچه خیلی خوشحال بود. او سرش را به روی آسمان بلند کرد و گفت : ” خدایا ببخشید که پیش از این ، این همه به جان زمین و آسمان غر می زدم. زندگی هنوز زیبایی های خودش را دارد.”. این را که گفت ، ابر آرام گرفت و از روی سر پسر بچه کنار رفت و ناگهان رنگین کمان زیبایی در آسمان پدید آمد. بچه ها از دیدن رنگین کمان ذوق کردند و دوباره همگی عاشق پسر بچه شدند و با او رفاقتشان را از سر گرفتند. دوستان عزیز من ، بچه های گل ، در زندگی همیشه مثبت نگر باشید. اگر می خواهید از هر شرایطی بهترین نتیجه را بگیرید ، سعی کنید همیشه مثبت نگر باشید. 🌱    ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
27.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 عبرت آمیز گمشده‌ی پروفسور ‌کردوانی... 🌱🕊 ┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
16.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 🏴انیمیشن کودکانه از زندگی حضرت رقیه (س) 💠       ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan