دم دمای عصر بود صادق اومد
منم رفتم پایین براش شربت زعفران بردم
چون بردارشوهرم بودنب ا حجاب رفتم پایین
پیش صادق نشستم
دستش انداخت دور شونه ام
و گفت :خوبی عزیزم ؟
-ممنونم توخوبی آقا؟
خسته نباشی
صادق:ممنونم خانم گلم
توهمین حین بود که گوشیم زنگ خورد
صادق: خانم گوشیت خودش کشت بالا
نمیخوای بری جواب بدی
پله ها بدو بدو رفتم
*******************
روای صادق
پریا رفت گوشیش جواب بده
۵دقیقه نشد که صدای گریش به گوش رسید
با وحشت رفتم طبقه دوم
چندبار نزدیک بود با سربخورم به پله ها
درباز کردم نشستم کنارش
پریا داشت هق هق گریه میکرد
-خانمم چی شده عزیزم
پریا فقط گریه میکرد
-مامان زهرا یه لیوان آب بیارید
آب بزور به خوردش دادم
بعداز۵دقیقه
خودش پرت کرد تو بغلم
پریا:صادق
صادق
از جامعة الزهرا قم بود
گفتن سفر افتاده عقب
این جواب دورغمونه
-پریا حاضر شو بریم تپه نورالشهدا
پریا:تپه نورالشهدا چرا؟
-پاشو میفهمی
رواے صادق
بس بود این شنکجه برای پریا
میبرمش تپه نورالشهدا بهش میگم دوسش دارم
تمام طول مسیر پریا سرش به شیشه بود و گریه میکرد
رسیدیم تپه
-پریا رسیدیم
رفتم در باز کردم دستش گرفتم تو دستم
پریا هق هق گریش بلند شد
دستش گرفتم تو دستمو فشار دادم
-پریا
پریا:جانم
-خیلی دوستت دارم
دیگه صوری نیست
غصه نخوریا
میخوام عروسیمون برای سالروز ازدواج آقا امیرالمومنین باشه
-ها 😳😳😳😳
پاشدم جلوش زانو زدم گفتم
پریا عاشقتم
************************
روای پریا
از حرفاش شکه شدم اما خیلی عجیب نبود چون منم حالا عاشقش شدم
دوست داشتم منم مثل صادق بگم عاشقتم
اما گذاشتم برای جایی که مرکز عاشقیه
بعداز یه ساعت سوار ماشین شدیم دستم بردم دست سمت صادق که روی دنده بود
دستم گذاشتم روی دستش
اونم دستم گرفت
#چه_قشنگه_این_رانندگی_های_دونفره_
#مرکز_عاشقی_کجاست؟
ادامه دارد...💙❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan