❄️چرا نگاه به نامحرم ممنوع است⁉️
یک سوال اساسی ➕ یک جواب اساسیتر 😉
از مشاور مدرسمون پرسیدم:
آقا اجازه چرا نباید به جنس مخالف نگاه کنم؟😕
گفت:
چون برات ضرر داره ☠
گفتم: آقا اجازه ضرر؟! چه ضرری؟؟ 😐
گفت:
1⃣👈 میبینی، دلت میخواد، بهش نمیرسی، پدرت درمیاد! 😔
2⃣ 👈 میبینی، عاشقش میشی، عیباشو نمیبینی، ازدواج میکنی، بعد که عاقل میشی برمیداری طلاقش میدی!! 😐
3⃣ 👈 میبینی، دائم بهش فکر میکنی، از یاد خـدا غافل میشوی، گند میزنی به زندگیت! 😔 (غفلت عامل همه گناهان است)
4⃣ 👈 حالا اصن فرض کن زنم داشته باشی؛ میبینی، با زن خودت مقایسه میکنی، ناراحت میشی، بدقلقی میکنی، هی بهونه میاری، میزنی روزگار خودت و زنتو سیاه میکنی! 😡
5⃣ 👈 میبینی، لذت میبری، به این لذت عادت میکنی، #چشم_چرون میشی! 😓
6⃣ 👈 میبینی، لذت میبری، علاقهات به خدا کم میشه، ایمانت ضعیف میشه، با یه ذره مشکل خورد میشی؛ با اشتباهات دوبارهات مشکلاتتو بیشتر میکنی! 👺
7⃣ 👈 میبینی، عاشقش میشی، بعد میبینی از راه حلالش نمیتونی! پامیشی دنبال گناه راه میفتی!!👺
#اسلام اومده یه کلمه گفته:
🔴 غضّوا ابصارکم 🔴
آقایون - خانوما نگاه نکنید، تمام این بدبختیا روهم نکشید...
⭕️ 👇👇👇🇮🇷
⭕️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹
❄️#تلنـــــــــــگر❄️
فرض کن حضرت مهدی(عج)به توظاهرگردد:
ظاهرت هست چنانیکه خجالت نکشی؟
باطنت هست پسندیده ي صاحب نظری؟
خانه ات لایق اوهست که مهمان گردد؟
لقمه ات درخوراوهست که نزدش ببری؟
پول بی شبهه وسالم زهمه داراییت
داری آن قدرکه یک هدیه برایش بخری؟
حاضری گوشی همراه توراچک بکند؟
باچنین شرط که درحافظه دستی نبری!
واقفی بر عمل خویش توبیش ازدگران
می توان گفت تو را شیعهی اثنا عشری؟
❣الـلـهـــم عجـــل الولـیــــــــک الفـــــرج❣
⭕️ 👇👇👇👇👇 🇮🇷
⭕️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹
❄️#یک_واقعیت_تکان_دهنده_زیبایی_به_چه_قیمتی
عروس خانم 5 میلیون داد و آرایشگر معروف غرب تهران او را کچل کرد!
🔹دختر جوان که شب عروسیاش به آرایشگاهی معروف در غرب تهران رفته بود بهدلیل اشتباه آرایشگر قسمتی از سرش کچل شد.
💬«ستاره» درباره اتفاقی که شب عروسی برایش رخ داد گفت:
◽️صبح روز عروسی ام، سر ساعت آنجا حاضر شدم. مسئولیت آرایش صورت و موهایم با دو نفر بود. وقتی کار صورتم تمام شد نتیجه خیلی برایم رضایتبخش بود. نفر دوم بالای سرم آمد و شروع به درست کردن موهایم کرد. اما موقع بستن موهایم، سرم بشدت درد گرفت.
◽️اعتراض کردم و از او خواستم موهایم را کمتر بکشد اما او گفت باید موهایم را طوری ببندد که چشمانم کشیدگی پیدا کند و گرنه صاحب آرایشگاه از او ایراد میگیرد. درد سرم هر لحظه بیشتر میشد و او برای اینکه کمی حالم بهتر شود یک قرص ژلوفن به من داد. از آنجا که درد سرم آرام نمیشد تا پایان کارم 4 قرص مسکن دیگر هم به من دادند تا بتوانم سرم را تکان بدهم.
◽️در طول مراسم مدام سرگیجه داشتم و وقتی به خانه رسیدیم مسکنها آنقدر رویم اثر گذاشته بود که بلافاصله بیهوش شدم. صبح روز بعد اثر داروها کم و دردم دوباره شروع شده بود. در قسمتی از بالای سرم درد شدیدی داشتم.
◽️از همسرم خواستم سرم را نگاه کند تا ببیند علت این همه درد و سوزش چیست که ناگهان همسرم گفت وسط سرت به اندازه سهبند انگشت زخم شده و خونریزی کرده است. چون برای ماه عسلمان بلیت داشتیم روی زخم را ضدعفونی کرده و راه افتادیم.
◽️چند روزی که گذشت، متوجه ریزش شدید موهایم در آن قسمت شدم. کم کم موهایم در جایی که زخم شده بود به طور کامل ریخت و وسط سرم خالی شد.
◽️چند روز بعد پیش دکتر رفتم و آنجا بود که فهمیدم در اثر فشاری که به سرم آمده، پیازهای مویم در ناحیه وسط سر از بین رفته و به گفته پزشکم شاید برای همیشه حتی نتوانم مو بکارم.
◽️«ستاره» سه ماه بعد از اتفاقی که برایش رخ داده بود به توصیه پزشکش با مراجعه به دادسرای جرایم پزشکی و دارویی تهران(دادسرای ناحیه 19) از صاحب آرایشگاه شکایت کرد.
◽️اعضای کمیسیون پس از معاینه سطح آسیب دیده، بررسی مدارک و شنیدن اظهارات طرفین، با توجه به اینکه از 20 سانتیمتر مربع سطح آسیب دیده سر، 18 سانتیمتر مربع بهبود یافته و رویش دوباره مو داشته، آرایشگاه را معادل یک و نیم درصد دیه کامل مقصر خوانده و بهخاطر بخشی که پیازهای مو از بین رفته بود، معادل سه دهم درصد دیه تعیین کردند./روزنامه ایران
⭕️ 👇👇👇🇮🇷
⭕️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹
❄️ملاقات دختر مسيحي تازه مسلمان❄️
در کتاب داستانهاي حج مي نويسد: به نقل از داستانها و پندها:
دانشجويي مسلمان و ايراني در آمريکا تحصيل مي کرد . حسن اخلاق و برخورد اسلامي او موجب شد که يکي از دختران مسيحي آمريکا يي به او محبت خاصي پيدا کرد در حدي که پيشنهاد ازدواج با او نمود .
دانشجو به او گفت : اسلام اجازه نمي دهد که من مسلمان با تو که مسيحي هستي ازدواج کنم ، مگر اينکه مسلمان شوي ، دانشجوبه دنبال اين سخن کتابهاي اسلامي را در اختيار او گذاشت ، او در اين باره تحقيقات و مطالعات فراواني کرد و به حقانيت اسلام پي برد و مسلمان شد و با آن دانشجو ازدواج کرد.
سفري پيش آمد و اين زن و شوهر به ايران آمدند، زماني بود که حرف از حج در ميان بود، شوهر به همسرش گفت:
ما در اسلام کنگره عظيمي به نام حج داريم، خوبست اسم نويسي کنيم و در حج امسال شرکت نماييم.
همسر موافقت کرد و آن سال به حج رفتند، در مراسم حج روز شلوغ عيد قربان زن در سرزمين منا گم شد، هرچه تلاش کرد و دنبال شوهر گشت تا اينکه به يادش آمد در مکه کنار کعبه شوهرش مي گفت:
ما امام زمان عليه السلام داريم که زنده است و پنهان است.
توسل به امام زمان عليه السلام جست و عرض کرد: اي امام بزرگوار و پناه بي پناهان، مرا به همسرم برسان.
هنوز سخنش تمام نشده بود که ديد شخصي به شکل و قيافه عربي، نزد او آمد و به او
گفت: چرا غمگين هستي ؟
او جريان را عرض کرد.
آن شخص به او گفت: ناراحت مباش با من بيا شوهرت همين جا است او را چند قدم با خود برد ناگهان او شوهرش را ديد و اشک شوق ريخت ولي ديگر آن عرب را نديدند.
آن بانو جريان را از آغاز تا انجام شرح داد. معلوم شد حضرت ولي عصر عليه السلام اورا به شوهرش رسانده است
⭕️ 👇👇👇🇮🇷
⭕️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹
❄️راشد همدانی و امام زمان(عج)
یک ثانیه از عمر دراز شب یلدا
باعث شده تا صبح به یادش بنشینیم
ده قرن ز عمر پسرفاطمه بگذشت
یک شب نشد از داغ فراقش بنشینیم!
احمد بن فارس ادیب از اساتید شیخ صدوق می گوید:
راشد همدانی از مردم هَمَدان به حج می رود. هنگام بازگشت، کاروان در بیابانی منزل می کنند تا شب را به روز آورند.
مرد، در انتهای کاروان به خواب رفته بود. وقتی که از حرارت آفتاب بیدار شد، کاروان رفته بود و اثری از آن به جای نمانده بود.
حاجی همدانی در این زمینه می گوید:
در آن لحظه وحشت زده از جا برخاستم و بدون آن که بدانم به کجا می روم، با توکل له خدا به راه افتادم. مقداری راه رفته بودم که سرزمین سبز و خرمی را دیدم و در وسط آن منطقه سرسبز، خانه ای را دیدم که دربانی بر درِ آن ایستاده است. به سوی دربان رفتم، تا مرا راهنمایی کند.
دربان، مرا با خوشرویی پذیرفت و بعد از اجازه گرفتن از صاحب خانه مرا به درون خانه نزد صاحب خانه برد. جوانی در اتاق نشسته بود و در بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویزان بود. سیمای آن جوان مانند ماه شب چهارده می درخشید. سلام کردم بعد از پاسخ فرمود: می دانی من که هستم. گفتم: نه.
فرمود: من قائم آل محمد هستم. من آن کسی هستم که در آخر الزمان ظهور خواهم کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهم کرد؛ وقتی که از ظلم و بیداد پر شده باشد.
تا این سخن را شنیدم، به رو بر زمین افتادم و چهره ام را به خاک ساییدم. فرمود: این کار را نکن سرت را بلند کن.
من اطاعت کردم. سپس فرمود: تو فلانی هستی و نام مرا بر زبان آورد. از شهری هستی که در دامن کوه قرار دارد و هَمَدانش گویند.
گفتم: آری سرورم چنین است.
فرمود: می خواهی نزد خانواده ات بازگردی.
گفتم: بلی ای آقای من، و به آنان مژده دیدار شما را خواهم داد.
حضرتش به خادم اشاره ای فرمود.
خادم، دستم را گرفت و کیسه ای به من داد و چند قدم همراه من برداشت که من تپّه و ماهورها و درختانی و مناره مسجدی را دیدم.
پرسید: این شهر را می شناسی. گفتم: نزدیک ما شهری است به نام اسد آباد و این بدان شهرماند.
گفت: این همان اسد آباد است برو به خوشی و سعادت. دیگر او را ندیدم. وقتی که داخل اسد آباد شدم، کیسه را باز کردم. دیدم محتوی چهل یا پنجاه دینار زر است. پس به سوی همدان رفتم و تا دینارها باقی بود روزگار خوشی داشتم.
همسفران او که در حج بودند، پس از زمانی نه چندان کوتاه رسیدند و گم شدن او را به همه می گفتند. وقتی او را در شهر خودشان دیدند، تعجب کردند. فرزندان و خاندان او و بسیاری از کسان، از سفر این مرد هدایت یافتند.[1]
پی نوشت
[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 188
منبع : امام زمان (ع) سرچشمه نشاط جهان، ص: 147؛ پاک نیا، عبدالکریم
⭕️ 🇮🇷
⭕️ 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن:
⛔ راز دل به زن مگو، با نو کیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو!
⚰ بعد از این که پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟
پیش خودش گفت: امتحان کنم ببینم پدرم درست گفته یا نه!!
💅 هم زن گرفت،
💰 هم قرض کرد،
و هم با آدم کم عقل دوست شد.
🌤 روزی زن جوان از خانه بیرون رفت.
🐑 مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان کرد!
💅 زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت:
⁉ چه شده؟ خون ها مال چیست؟
مرد گفت:
🔪 آهسته حرف بزن، من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود.
اگر حرفی زدی تو را هم می کشم، چون غیر از من و تو کسی از این راز خبر ندارد، اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای!!
💅 زن، تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد:
مردم به فریادم برسید، شوهرم یک نفر را کشته، حالا می خواهد مرا هم بکشد.
مردم ده به خانه آنها آمدند.
کدخدای ده که کم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محکمه قاضی ببرد.
در راه که می رفتند به آدم نوکیسه برخوردند.
مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت:
پولی را که به تو قرض داده ام پس بده، چون ممکن است تو کشته بشوی و پول من از بین برود!!
به این ترتیب، مرد، حکمت این #ضرب_المثل را دانست.
🐑 سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.
⭕️👇👇👇🇮🇷
⭕️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹
. 💐#سید_سکوت💐
حضرت آیت الله بهاء الدینی فرمودند:
من سیزده ساله بودم، سیدی در کوه خضر می نشست که به او می گفتند:
سید سکوت.
بیست سال بود که حرف نمی زد.
من با بعضی بچه ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد گفت:مریض داریم او را دعا کنید!سید با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد، بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! همچنین مثل اینکه فهمیده بود ما بچه ها گرسنه هستیم با اشاره دست به ما بچه ها فهماند که در فلان منطقه پائین کوه دارند اطعام می کنند، بروید بخورید، ما رفتیم پائین به همان مکانی که آدرس داده بود، دیدیم در یک باغی آش پخته اند و به مردم می دهند.
پس از بیان این مطلب آیت الله بهاالدینی فرمودند:
بزرگان هم به او سر می زدند.
عرض شد : آقا این سید سکوت را که فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سری داشت؟!
استاد فاطمی نیا در جلسه ای با ذکر چند نکته اخلاقی و عرفانی فرمودند:
خدمت آیت الله بهاالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دستشان را بردند به طرف لبشان و فرمودند: در آتش را بسته بود
خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته اند آبرو بردن را.
ببینید خدا چند گناه را نمی بخشد:
۱- عمدا نماز نخواندن
۲- به ناحق آدم کشتن
۳- عقوق والدین
۴- آبرو بردن.
⭕️ 👇👇👇🇮🇷
⭕️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹