#من_و_طلبه_سیاه
من در شهرکی ساکنم که عادت خوب و خیر سواره های ساکنین این بوده و هست که پیاده ها را تامقصدشون مجانی می رسونند!جلوه زیبا و حال خوشی به آدم دست میده این رفتارها ؛آنچنان که همه خود را اعضای یک خانواده می بینند!هر وقت خودرویی پیاده ای را سوار میکنه بعد از سلام و احوال پرسی گرم سوال می پرسه برادر یا خواهر مقصد شما کجاست؟ورودی اول؟دوم؟سوم؟
اما یک نوع از این آدما وقتی سوار می شوند دیگه کسی نمی پرسه آقا یا خانم کجا می ری؟همه میدونند اینا کدوم فاز ساکنند و بدون سوال اونا را می رسونند!#سیاه_های شهرک منظورمه!
یک فاز از این شهرک مخصوص سکونت #سیاه_ها است.
امشب در مسیرم ورودی شهرک #سیاهی ایستاده بود عذری داشتم که نایستادم ایشونو سوار کنم اما جلوتر که رفتم دور زدم سوارشون کردم و پس از احوالپرسی به سمت مقصدش حرکت کردم!دیگر حرف و صحبتی نبود یک لحظه به ذهنم گذشت #سیاه_های شهرک ما جاشون معلومه!قیامت هم که میشه یک عده #سیاه جاشون معلومه!دیگه کسی نمی پرسه کجا می ری ! #قیافه آدرس میده که مقصدشون جهنمه!قران میگه "يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ"الرحمن/۴۱
گنهکارا از سیماشون از صورت
#سیاهشون شناخته میشوند دیگه نمی پرسند کجا باید بری دو پاشونو میگیرن میندازن تو جاشون(جهنم)
اما #سیاه شهرک ما کجا و #سیاه آن سرا کجا!؟این سیاه چه با آبرو آن سیاه چه رسوا!
سفید اینجا فردا چه بسا #سیاه !
#سیاه اینجا فردا چه بسا سفید.😭
#ممنونم_از_اینکه_هستید🌹
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مادرم_بهجت_من
حتما میدانید و دیدید و خدا کند که نشوید و دیگر نبینید #مریضی_اعصاب را!
۲۱ ساله بودم که در آن زمان هر چه از #مادرم یاد داشتم فشار اعصاب بود !دکتر به دکتر و نسخه های زیاد!خانه ما داروخانه بود!آخرین بار که نزد متخصص رفتند؛تشریف آوردند به در مدرسه ام و فرمودند : متخصص نوبت ۲۰روز بعد راداده که جراحی شوم.آن روز یاد سخن دوست طلبه ای افتادم که گفته بودند "آیت الله بهجت فرموده هر کی #شفا میخواد جمعه ها بیاد #روضه"منظور ایشان همان روضه هفتگی بود که صبحهای جمعه در #مسجد_آیت_اله برگزار می شد!از شهر من تا قم ۱۲ساعت راه بود و آن روز روز پنج شنبه!بلافاصله ترمینال رفتم و سوار اتوبوس تا اینکه وقت اذان صبح رسیدم قم ! #نماز خواندم و سراغ مسجد آیت الله را گرفتم؛بلکه زرنگتر شدم و آدرش منزل ایشان را!نزدیک ساعت ۹ صبح یک #هیکل از نور از منز ل خارج شد و هیبتش مرا گرفت!دست به سینه ایستادم و صدا در گلویم ایست نمود حتی سلام!
پشت سرش راهی مسجد شدیم #آیت_ الله رو به مردم نشستند و دست خود را کنارش مثل یک تکه گوشت رها نمودند بعضی ها دست بوسی می نمودند اما #آیت_خدا جای دیگر بود و بی توجه به این تشریفات!
آن روزها مثل سالهای بعد خیلی دور #قرص_نور شلوغ نبود.دو زانوی ادب در محضرش زمین گذاشتم و دست بوسی نمودم .سرم به نزدیک گوش مبارک بردم و گفتم مادرم مریض است شفا میخواهم .یک دست بالا آورد و نگاهی کوتاه به آسمان حرفی آهسته با خدا گفت؛ که البته نمی دانم چه گفتند!
دست را پایین آورد باز آهسته گفتم حاجتی دیگر دارم ؛با صدایی شبیه #فریاد ولی آهسته گفتند بگذار یکیش مستجاب بشه ببینی بعد یکی دیگه بخواه!
گفتم چشم مثل گفتن غلط کردم!
برگشتم روز موعود رسید مادر نزد متخصص رفت باز عکس گرفت جواب شنید که : #لختی_خونی دفعه قبل در یکی از رگها بود اکنون نیست!آری از آن به بعد مادرم نور چشمم را آرام می بینم.
از آن روز معنای این روایت قدسی را خوب فهمیدم که خودش یعنی خدای من و شما فرموده :بنده من تو مرا اطاعت کن من تو را #مثل خودم قرار می دهم من به هرچه بگم بشو می شود تو هم به هر چی بگی بشو می شود(حرکت لخته خون که چیزی نیست #جان_رفته را دوباره می دهی)
#بهجت_حکایت_ما_مثل_خدا_بود.
#ممنونم_از_اینکه_هستید🌹
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan