eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت صبح که کامل از خواب دیدم تو رختخواب غلت میخوردم که عطیه گفت : _کوفت مرگ مثل خرس اینجا قل میخوره.. نصف شب چرا از خواب بیدار شدی؟ در حالیکه دستام میکشیدم گفتم خواب دیده بودم عطیه : چه دیدی تو خواب -یه مزار شهید.. گوشیم کوش؟ عطیه : زینب بمیری اون چشمات باز کن بعد دنبال گوشی بگرد _بیا اینم گوشیت 📲-سلام بهار خوبی ؟کجایی ؟ بهار : سلام عزیز دلم خوبی ؟کربلام از معراج چه خبر؟ -خانواده شهید قربانخانی دعوت کردیم بهار: چقدر عالی.. آفرین خواهر کوچولوی نازم😊 -بهار یه چیزی یادم رفت به مامان بگم. چند روز پیش از سپاه زنگ زده بودن گفتن سال نو میبرنمون سوریه.. باید گذرنامه و ... ببریم سپاه بهار : ای جانم عزیزدلم خوش به سعادتتون حتما به مامان میگم -بهار راستی تو شهیدی به نام مهدی قاضی خانی میشناسی ؟😊 - آره عزیزدلم اون دختر شهیدی ک به آقا گفته بود این کلاه، مامانت برام خریده -آره اسمش چی بود یادم نیست بهار : نهال😊 -آره نهال بهار : اون دختر کوچلو دختر شهید قاضی خانی بود -اه چطوری بشناسمش؟ بهار : تو همون آرشیو مصاحبه با خانم قاضی خانی هست -مرسی خواهر جان بهار : زینبم - جانم بهار : محسن امروز حرف تو رو با مامان و من میزد.. بد نیست بهش یکم فکر کنی تو این دوره زمونه پسرای مثل محسن کمن یه متن برات میفرستم حتما بخون😊 -باشه مواظب خودت باش.. بوس بهار : تو هم مواظب خودت باش _یاعلی عطیه در حالیکه از اتاق خارج میشد گفت : _زینب امروز پنجشنبه است مدرسه هم که تعطیله من یه سر برم خونه مادر شوهرم اینا.. بعدم برم خونه خودمون جمع و جور و نظافت کنم مامان اینا هفته بعد میان تو هم یه تکونی به خودت بده اگه میخوای ولیمه بدی -واااااااای خاک به سرم.. وایستا حاضر بشم تا یه مسیری بیام برم دنبال عاطفه اون هتل متل آشنا داره عطیه : بدو تو روخدا تو مترو نشسته بودیم،گوشیم رو درآوردم پیوی بهار رو چک کردم هو الرحیم قبل ازدواج ... هر خواستگاری که میومد ، به دلم نمی نشست... اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود... دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.. میدونستم مومن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله.... شنیدم بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده ... این چله رو آیت الله حق شناس توصیه کرده بودن ... با چهل لعن و چهل سلام ... کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود .... ارزشش رو داشت واسه رسیدن به بهترین ها سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان .... ۴،۳ روز بعد اتمام چله... خواب شهیدی رو دیدم.. چهره ش یادم نیست ولی یادمه .... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود .... دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان.. ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار ... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت : " حاجت روا شدی ..." به فاصله چند روز بعد اون خواب .... امین اومد خواستگاریم ... از اولین سفر سوریه که برگشت گفت : " زهرا جان... واست یه هدیه مخصوص آوردم ..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت : زهرا ،این یه تسبیح مخصوصه به همه جا تبرک شده و .... با حس خاصی واست آوردمش... این تسبیحو به هیج کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم : خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش.... خوابم برام مرور شد ... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود.... . ✨همسر شهید امین کریمی چنبلو✨ تا مطلب رو خوندم و تموم شد، نیت کردم بخونم تا خدا یه همسر زینبی نصیبم کنه عطیه : زینب من اینجا باید پیاده بشم تا شب بر میگردم که بریم معراج برای تزیین فضای داخلی.. فعلا یاعلی -یاعلی تا شب که عطیه بیاد.. الحمد لله رب العالمین من تونستم یه هتل پیدا کنم😅 ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan