eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﯿﻢ⁉️ ﺍﻭﻝ به ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺑﻌﺪ ﻃﺮف چپ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺳﺮ ﺑﮑﺶ. ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﻮﺑﯿﺪ ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺘﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ: ﺍﻫﻬﻬﻬﻬﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ: ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦﺳﺎﺩﮔﯽ 😂 ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯿﺪ ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
داستان کوتاه؛ قشنگه بخونید نه سیخ بسوزه نه کباب 😉 در دوران اولیه "حکومت سلسله قاجار" بر ایران پهناور آن زمان شاهزاده ای از "تبار فتحعلی شاه" حاکم کرمان بود و در آن جا به حکومت مشغول بود به نام "حسنعلی میرزا" معروف و ملقب به "شجاع السلطنه." شجاع السلطنه، حاکم داستان ما خیلی به "سفر و شکار" علاقه وافری داشت و بیشتر عمرش را به جای این که در شهر باشد و به کار مردمان رسیدگی کند و به "حکومت داری" مشغول باشد به دشت و "کوه و نخجیرگاه" می رفت و وقتش را "صرف شکار و خوش گذراندنی" می کرد. روزها و هفته ها در شکارگاه به سر می برد و به شکار می پرداخت و از "گوشت حیوانات،" خدم و حشمش "کباب هایی" آماده می کردند و می خوردند. کباب را با "ترکه انار" سیخ می گرفتند تا از شاخه درخت "مزه" بگیرد و خوش مزه تر شود. اما چون ترکه انار روی آتش زود می سوخت و "تبدیل به زغال می شد،" درست کردن این کباب "قلق خاصی" داشت و از عهده هر کسی بر نمی آمد. شجاع السلطنه همیشه موقع درست کردن کباب به خدمه اش می گفت: "" جوری کباب رو آماده کنید که نه سیخ بسوزه نه کباب خام بمونه.!"" "یعنی به موقع کباب را روی منقل جا به جا کنند." این جمله کم کم در اثر کثرت استعمال به صورت؛ * نه سیخ بسوزه نه کباب در آمد.* "این ضرب المثل" اشاره به این دارد که؛ * هر کاری را باید درست و در سر وقتش انجام داد و گرنه به کیفیت مد نظر نمی‌رسد و دیگر کارآیی خاصی نخواهد داشت..."👌 گویا این کباب هنوز در کرمان به اسم کباب حسنی معروف 🍃🍃🍃 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
💢 محل را نکنید‼️ 🔸 همسرانی که به هایی مثل 👈 ، همسر، 👈 و اجبار برای خوابیدن کنار او و..... جدا از هم بخوابند، 📛 زودتر به می رسند. ✅ در هر شرایطی ولو بسیار سخت ؛ حداقل پاسی از شب را در کنار هم بگذرانید و یک دیگر را در بگیرید ؛💏 ✅ اجازه ندهیم ناملایمات ما را از همسرمان جدا کند .👌 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دخترا بعد حمام ... مامااااااان حوله...سشوار....کرم دست....مام.....کرم صورت....لوسیون .....عطر ..ریمل رژلب خطه چشم لطفا!! اما پسرا . . . . . ننه شورتم کو ......... ..... 10 دقیقه بعد ...ننه شورتمو کجا گذاشتی.. 30 دقیقه بعد .. نمیخواد همون قبلیرو برعکس پوشیدم👻 😂😂😂😂😂😂😂 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
یه بار بابا بزرگم با مامان بزرگم دعواشون شد وسط دعوا دندونای مصنوعی هردو از دهنشون پرت شد بیرون😑 قاطی کردن کدوم مال کی بود، بابا بزرگم گفت اونی ریحون چسبیده بهش برا منه، مامان بزرگم گفت ریحون نداشتیم که ما، باز رفتی بیرون تنهایی کباب خوردی، دعوا جدی تر شد😵😐😂 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یارو زنگ میزنه رادیو، میگه:آقا رادیوس؟ میگن:بله بفرمایید. میگه:صدام دارد پخش میشد؟ میگن:بله. میگه:تو نونوایی هم پخش میشد؟ میگن:بله. میگه:محسن،بابا، نون نسون نند از روضه غذا آورد😄😄 ‌‌‌‌ ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
یه لواشک ترش و بزرگ دارم چسبوندم به دیوار اتاقم ولی نمیخورمش گذاشتمش وقتایی که تشنمه ولی روزه ام و نمیتونم برم آب بخورم نگاش کنم هی آب دهنمو قورت بدم تشنگیم رفع شه ..!!! فوروارد کنید تو گروهاتون خیلیا به این روش نیازمندند😂😂 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
رهبر انقلاب عصر امروز (سه‌شنبه)، در دیدار با کارگزاران نظام در تبیین علل مذاکره نکردن با آمریکا فرمودند: جنگی به وقوع نمی ‌پیوندد و گزینه قطعی ملت ایران مقاومت است. در هشتمین روز از ماه مبارک رمضان، سران قوا، مسئولان و کارگزاران نظام، جمعی از مدیران ارشد دستگاه‌های مختلف، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و عناصر فعال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، عصر امروز (سه‌شنبه) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب به شرح زیر است: * گزینه‌ی قطعی ملت ایران، مقاومت مقابل آمریکا است و در این رویارویی، آمریکا وادار به عقب‌نشینی خواهد شد. * این رویارویی، نظامی نیست؛ چون بنا نیست جنگی انجام بگیرد. * نه ما دنبال جنگ هستیم، نه آنها؛ که میدانند که به نفعشان نیست. * این برخورد، برخورد اراده‌ها است و اراده‌ی ما قوی‌تر است، چون علاوه بر اراده‌ی خود، توکل به خدا را هم داریم. * بعضی در داخل میگویند مذاکره چه عیبی دارد؟ مذاکره سم است، تا وقتی آمریکا این است که الان هست و مذاکره با دولت کنونی آمریکا یک سم مضاعف است.  * مذاکره یعنی معامله و داد و ستد اما آنچه در نظر آمریکاست، نقاط قوت ماست. * میگویند مذاکره کنیم درباره‌ی سلاح دفاعی شما که چرا موشکی با فلان برد میسازید؛ این برد را کم کنید که اگر شما را زدیم نتوانید پایگاه ما را بزنید و جواب بدهید! خب معلوم است که هیچ ایرانی غیرتمند و باشعوری درباره‌ی نقاط قوت خود معامله نمیکند.  * یا مثلاً میگویند درباره‌ی عمق راهبردی‌تان در منطقه صحبت کنیم؛ یعنی این را از دست بدهید. پس اصل مذاکره غلط است، حتی با آدم حسابی. اینها که آدم حسابی هم نیستند و به هیچ چیز پایبند نیستند. البته هیچ‌کس در عقلای ما هم دنبال مذاکره نیست. * شکی نیست که دشمنی آمریکا که از اول انقلاب شروع شده، امروز شکل آشکار به خود گرفته است. قبلاً هم همین دشمنی بود ولی به این صراحت نبود. الان صریح میگویند و تهدید میکنند. باید دانست کسی که با صدای بلند تهدید میکند، قوه‌ی واقعی‌اش آن‌قدر نیست. * اینها [دولتمردان آمریکا] مصالح رژیم صهیونیستی را بیشتر از هر دولت دیگری رعایت میکنند. فرمان بسیاری از کارها دست جامعه‌ی صهیونیست‌ها است. * آمریکایی‌ها احتیاج دارند به اینکه هارت و پورت کنند. میگویند رفتار ما ایران را تغییر داد! بله، این را درست میگویند؛ تغییرش این بود که نفرت مردم ایران از آمریکا ۱۰ برابر شده و نزدیک شدن آنها به منافع جمهوری اسلامی برایشان دست‌نیافتنی‌تر شده؛ همت جوانان ما برای آماده نگه داشتن کشور بیشتر شده و نیروهای نظامی و امنیتی ما حواسشان جمع‌تر شده. * ببینید چقدر دستگاه محاسباتی دشمن [دچار اشتباه است] که رئیس‌جمهورشان میگوید هر جمعه در تهران علیه نظام راه‌پیمایی است. * اولاً جمعه نیست و شنبه است؛ ثانیاً تهران نیست و پاریس است. * برخی ناظرین جهانی میگویند اگر این تحریم‌های علیه ایران در جای دیگری بود، تغییرات مهمی اتفاق می‌افتاد * اینکه آقای رئیس‌جمهور بیان کردند که بایستی مدیریت و برنامه‌ریزی بهتر شود، درست است؛ باید بشود و بکنند دیگر و بروند دنبال فعالیت جدی در این زمینه و راه هم باز است. *امروز مسئله‌ی اقتصاد مشکل عمده است؛ علت آن هم فشار بر طبقات ضعیف و حتی متوسط است. *وقتی اقتصاد کشور دچار مشکل شد، دشمن طمع میکند و اعتبار کشور هم کاهش پیدا میکند. لذا باید به اقتصاد به‌طور جدی پرداخت و هیچ بن‌بستی هم در کشور نیست. * دشمنان برای ضربه به جمهوری اسلامی، تحریمها را زیاد کردند؛ منتها مهم این است که جمهوری اسلامی فلز محکمی دارد. *بعضی ناظرین جهانی هم این را میگویند که این تحریمها هر جا بود تغییرات مهمی اتفاق می‌افتاد، لکن جمهوری اسلامی با تکیه به مردم و همت مسئولین استحکام دارد. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فقط #بخند ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ #کانال_ما👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
"زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است" در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را بر می داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد. یک روز که مشغول کارش بود صدای ناله ای را شنید و به طرف صدا رفت. دید توی علف ها شیری افتاده و یک پایش باد کرده، به خودش جرات داد و جلو رفت. شیر به زبان آمد و گفت: «ای مرد یک خار به پام رفته و چرک کرده بیا و یک خوبی به من بکن و این خار را از پایم درآور.» مرد جلو رفت و خار را از پای شیر درآورد. بعد از این قضیه شیر و مرد هیزم شکن دوست شدند. شیر بعد از آن به مرد در شکستن هیزم کمک می کرد و آنها را به آبادی می آورد. روزی از روزها مرد هیزم شکن از شیر خواست که به خانه او برود تا هر غذایی که دوست دارد زنش برای او بپزد. شیر اول قبول نمی کرد و می گفت: «شما آدمیزاد هستید و من حیوان هستم و دوستی آدمیزاد و حیوان هم جور درنمیاد.» اما مرد آنقدر اصرار کرد که شیر قبول کرد به خانه آنها برود و سفارش کرد که براش کله پاچه بپزند. روز میهمانی سر سفره نشستند، شیر همانطور که داشت کله پاچه می خورد آب آن از گوشه لبهاش روی چانه اش می ریخت. زن هیزم شکن وقتی این را دید صورتش را به هم کشید و به شوهرش گفت: «مرد، این دیگه کی بود که به خانه آوردی؟» شیر تا این را شنید غرید و به مرد گفت: «ای مرد! مگه من به تو نگفتم من حیوان هستم و شما آدمیزاد هستین و دوستی ما جور درنمیاد؟ حالا پاشو تبرت را بردار و هرقدر که زور در بازو داری با آن به فرق سرم بزن!» مرد گفت: «اما من و تو دوست هم هستیم.» شیر گفت: «ای مرد ! به حق نون و نمکی که با هم خوردیم اگه نزنی هم تو، هم زنت را پاره می کنم.» مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا که می توانست آن را محکم به سر شیر زد. شیر بعد از اینکه سرش شکافت پا شد و رفت. آن مرد دیگر به آن جنگل نمی رفت. یک روز با خودش گفت: «هرچه بادا باد می روم ببینم شیر مرده است یا نه؟» مرد وقتی به جنگل رسید شیر را دید. گفت: «رفیق هنوز هم زنده ای!؟» شیر گفت: «می بینی که زخم تبر تو خوب شده و من زنده ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نمیشه برای اینکه (زخم زبان خوب شدنی نیست) تو هم برو و دیگر این طرف ها پیدات نشه که این دفعه اگه ببینمت تکه پاره‌ات می کنم. جای تیغ ها خوب شد زخم زبان مانده به جا خون دلها خوردم از دست رفیق بی وفا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇🌷 ‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیه السلام) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟ حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی و دیدی غیبت می کنند ، بگو: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» پروردگار ، ملکی را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند. 📚 داستان های صلوات ص۵۷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌
‍ یکی ازعلمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. درراه یکی از دوستانم به اسم ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم . گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد . بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند . اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم . روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم . که ناگهان ابانصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای ! در خانه ات خیر و ثروت است ! گفتم: سبحان الله ! از کجا ای ابانصر؟ گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است گفتم : او کیست؟ گفت : تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد . سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم. درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم . شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند . به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت . از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم . آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند : این برایش باقی مانده ! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم . سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت کتاب (وحی القلم)نویسنده مصطفی صادق رافعی 👇🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌