eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌟🌟 💚 : گردان زمین گیر میشه. سیّد کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلاً بچّه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن! یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد... بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس! پاشو فرماندهی کن بچّه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مُرده بود و اصلاً توجّهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت! گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سیّد کاظم گفتم بله، گفت سیّد کاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچّه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو! گفتم بچّه ها اصلاً نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچّه ها. چی میگی؟ گفت خون همه بچّه ها گردن من، من میگم همین... گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو! بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم! گفت بگو یا زهرا و شلیک کن! گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد! تمام فضا آتیش گرفت و روشن شدفضا! گفت اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم! چند روز بعد که پیش رَوی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست! قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردّد می کرده! اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم! ۴۰ قدم رفتم جلو، دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اوّلین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن! شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچّه ی فاطمه ام ، من سیّدم، به جدّه ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِرّ اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصّه چیه؟ گفت سیّد کاظم دست از سرم بردار... گفتم نه تا این سِرّ رو نگی رهات نمیکنم... گفت میگم، ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی! گفتم باشه گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد،"توعالم مکاشفه" یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان! موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟ گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچّه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاء الله تانک منفجر میشه و شما پیروز میشی... 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan