🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت128
سینی ای جلومدن گذاشتن.دوتا کاسه آش بود با نون سنگک و کشک و سبزی.دوتا چایی هم گذاشتن جلومون...چون توی مهمون خونش بخاری نبود.حسابی سرد بود و دماغم کلا بی حس شده بود.چایی و برداشتم و بین دستام گرفتم که بخاطرش توی صورتم خورد و صورتم گرم شد.حسابی وسوسه شده بودم سریع بخورمش.فوت محکمی توی لیوان چایی کردم که هرچی قطره چایی بود ریخت رو صورتم.چشمامو بستم که صدای خنده احسانو شنیدم.منم ریز خندیدم و شروع کردم به خوردن چایی ایم.طعم اون چایی..کنار احسان؛اون موقع شب تا همیشه زیر زبونم موند.
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
از حرص داشتم سکته میکردم.کاغذو که کنار دستم بود توی مشتم مچاله اش کردم...نزدیک یک ساعت بود غنچه رفته بود توی اتاق احسان و صدای هرهر کرکرشون میومد.آخر سرهم که این غنچه ی کثافت اومد سمت پنجره و پردشو کشید.حس میکردم همه تنم ار حرص و حسودی داره میلرزه.یعنی دارن چیکار میکنن؟!..بیشتر از غنچه از احسان حرصم گرفته بود که انقدر ادم مغروری بود ولی کنار غنچه انقدر خاکی بود..نیم ساعت پیش به بهانه ای خودمو توی اتاق چپونده بودم ولی غنچه سریع پیچونده بودم..به دور و برم نگاه کردم تا یک بهونه جدید پیدا کنم.همینجوری داشتم دور خودم میچرخیدم که در اتاقم باز شد آوا اومد تو
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت129
آوا-سلام هستی جون.
بلند شدم ولی هرکاری کردم لبخند قشنگی روی لبم نیومد و نگاش کردم
من-سلام آوا خانم
آوا-هستی جان آقا احسان تو اتاقشه؟!
سرمو تکون دادم که رفت سمت در تا بره تو اتاق منم سریع پوشه امو برداشتمو پشت سر آوا دویدم سمت اتاق.احسان روی صندلی ای نشسته بود و مشغول کار با کامپیوترش بود غنچه هم به میز احسان تکیه داده بود و مشغول حرف زدن باهاش بود.با دیدن ما سرشونو بالا آوردن و مارو نگاه کردن.منتظر موندم تا آوا بره و کارشو بگه بعد اینکه توضیحاشو به احسان داد.اونم چند تا چیز توی برگه ها نوشت و داد به آوا.آوا که رفت منم رفتم جلو و کنار میزش واستادم نزدیک ۱۰ تا برگه الکی آوردم تا امضاء کنه.احسان با تعجب نگام کرد.واقعانم چرت و پرت بود.داده بودم پای برنامه روزانه هامو امضاء بزنه.دیگه آخرا که فهمیده بود قضیه چیه خندش گرفته بود.برگه ها که تموم شد داشتم همه تلاشمو میکردم که یک دلیل پیدا کنم که یهو سینا اومد تو ذهنم سریع گفتم
من-راستی آقا احسان آقا سینا کارتون داشت.
یک تای ابروشو انداخت بالا در حالی که خودشو با وسایل روی میزش مشغول میکرد گفت
احسان-خیله خب بهش بگو خودم بعدا میرم پیشش
انقدر حرصم گرفته بود دوست داشتم همونجا دوست داشتم خرخره احسانو بجوئم.درحالی که ولم صدام دستم نبود گفتم
من-نخیر..نمیشه..آقا سینا گفتن یه کار فوری باهاتون دارن.
احسان درحالی که ابروهاش بالا رفته بود و مشخص بود تعجب کرده گفت
احسان-خیله خب هستی.نیازه انقدر بلند حرف بزنی؟!
سرمو پایین انداختم و شرمنده گفتم
من-ببخشید
از سر جاش بلند شد و درحالی کت سورمه ای رنگشو روی تنش مرتب میکرد و جلوتر از من راه افتاد منم سریع دویدم دنبالش.برگشتم سمتمو دستشو تکون داد گفت
احسان-تو میخوای تا اتاق سینا هم با من بیای یا دیگه بس میکنی؟!
آب دهنمو قورت دادم و گفتم
من-امممم..چیزع.آخه منم با آقا سینا کار دارم.
دستاشو توی جیب شلوارش گذاشت و آروم و خبیثانه گفت
احسان-تو که منو از اتاق انداختی بیرون دیگه بهونه ات چیه؟!
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت130
با دهن باز نگاش کردم...انقدر ضایع بودم.برای بیرون اومدن از اون حالت لبخند مسخره ای زدم و گفتم
من-وای نههه.من به شما چیکار دارم.الانم آقا سینا گفت بیام صداتون کنم.خودمم باهاشون کار واجب دارم با اجازه
بعدم سریع دویدم سمت اتاق احسان باید بهش میگفتم چه دست گلی به باد دادم.دیگه بر نگشتم ببینم احسان چه عکس العملی نشون میده سریع رفتم سمت اتاقش.انقدر عجله داشتم که یادم رفت در بزنم و فقط درو باز کردم و خودمو پرت کردم تو.در پشت سرم بستم و برگشتم که از قیافه سینا زدم خندم گرفت.با چشمای گرد و دهن باز داشت نگام میکرد و پشت میزش واستاده بود ولی الان وقت خندیدن نبود با قدم های بلند رفتم سمتش و دستامو توی هم قلاب کردم و با استرس گفتم
من-آقا سینا احسان داره میاد اینجا؟!
اصلا حواسم نبود جلوی سینا دارم احسان صداش میکنم.سیناهم حواسش نبود چون چهرش نگران شد و گفت
سینا-
سرمو تکونی دادم
من-خب همین دیگه...احسان داره میاد اینجا.
سینا-یعنی هیچیش نشده؟!سالمه؟!
من-آره بابا سالمه فقط داره میاد اینجا.
صاف واستاد و چپ چپ نگام کرد.مونده بودم چرا احسان نمیرسید به اتاق مگه چقدر راه بود؟!دوباره نگامو به سینا دادم وگفتم
من-آقا سینا فقط خواهش میکنم یه بحث مهمی پیدا کنید
دوباره چشماش گرد شد
سینا-یعنی چی؟!
از کلافگی پوفی کردم و گفتم
من-ببینید آقا سینا!!غنچه رفته بود چسبیده بود به آقا احسان منم حرصم گرفت برای اینکه یکجوری آقا احسانو دور کنم گفتم آقا سینا باعاتون کار خیلی فوری ای داره.
حرفم که تموم شد .سینا زد زیر خنده..کجای حرفم خنده داشت واقعا؟!!همینجور داشتم نگاش میکردم که در باز شد و احسان اومد تو.چند قدم رفتم عقب و کنار در واستادم.احسان رفت جلو با سینا دست داد و روی مبل دونفره نشست...همینجوری ایستاده بودم و نگاشون میکردم که سینا گفت
سینا-هستی تو میتونی بری!.
چشمی گفتم و از در بیرون اومدم
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت131
به پشتی صندلی های ماشین تکیه دادم و دستمو روی سرم گذاشتم.سرم داشت از شدت درد نصف میشد..این سر و صداهم که شده بود قوز بالا قوز...تازه حس کردم خفه شدن که صدای داد امیر بالا رفت
امیر-من برای تو مهم نیستم وگرنه راضی کردن مامانت که کاری نداره.
دیگه نزدیک بود گریم بگیره از این همه کلافگی
بهار-امیر الکی حرف نزن.چیکارش کنم به نظرت؟!برم بهش بگم من میخوام ازدواج کنم راضی هستی یا نیستی برام مهم نیست؟!
امیر-من نگفتم برو اینارو بگو ولی حداقل حرف که میتونی بزنی.تو حتی خودتم هیچی نمیگی.انگار خودتم خیلی بدت نمیاد دیگه همو نبینیم.
صدای بلند و بغض آلود بهار بلند شد
بهار-خیلی نامردی بخدا.من بدم میاد با تو باشم؟!من که صبح تا شب دارم التماس مامانمو میکنم بزاره با تو ازدواج کنم؟!تو چی؟! تو که فقط بلدی سر من داد بکشی..کار دیگه ای هم یادداری؟!
سرعت ماشین بیشتر شده بود..مثلا خیره سرم اومده بودم با بهار و امیر بریم دور بزنیم.اینام افتاده بودن به جون هم.صدای ضبط وهم ته تهش کرده بودن که مثلا من نفهمم دارن دعوا میکنن.اوسکلا نمیفهمن صدای دادشون خیلی بلنده..از شرکت که اومده بودم بیرون سرم درد میکرد حالا هم که با صدای سرسام آور آهنگ و داد وبیداد امیر وبهار چیزی نمونده بود خودمو بکشم..اصلا دلم نمیخواست توی بحثشون دخالت کنم ولی انگار خودشونم حالیشون نبود که ساکت بشن و نزدیک ۱ساعت بود داشتیم الکی توی خیابونا میچرخیدیم و اینا داد میزدن.رفتم بین دوتا صندلی و ضبطو خاموش کردم که دوتاشون ساکت شدن.با حرص و بلند گفتم
من-نمیخواین بحثتونو تمومش کنین؟!واقعا نمیفهمین یکی دیگه هم این عقب نشسته.شاید حوصله جیغ و دادهای شمارو نداره؟!شما خوشتون میاد باهم دعوا کنین فکر کردین منم خوشم میاد هی صدای دادتونو بشنوم؟!
سرعت امیر خیلی کم شده بود چشمامو یه بار روی هم فشار دادم و دوباره بازشون کردم.
من-امیر همین گوشه نگه دار.
امیر زد کنار که دوباره توی همون حال گفتم
من-من نمیخوام فضولی کنم.ولی امیر اگه بهار از تو خوشش نمیومد هیچوقت انقدر برات گریه نمیکرد و زجه نمیزد پس خواهشا خرابش نکن...بعدشم شما که نمیتونین کسی رو ببرین بیرون خواهشا الکی علافش نکنین.
خودمو سمت در کشیدم و پیاده شدم ولی سرمو توی ماشین نگه داشتم و ادامه دادم
من-مثل آدم رفتار کنین تا بتونین پدر و مادرتونم راضی کنین.شما که خودتون اینجوری باهم حرف میزنین با اجازه مامان باباهاتونم به جایی نمیرسید
اومدم سرمو بیرون بیارم که دوباره چیزی یادم اومد و سرمو توی ماشین بردم
من-در ضمن هر وقت که تونستین درست باهم رفتار کنین.بیاین دنبال من و منو دعوت کنین بیرون.
ایندفعه سرمو کامل بیرون آوردم ودر ماشینو محکم کوبیدم و راه افتادم سمت مخالف ماشین که دستم کشیده شد و برگشتم که بهارو با چشمای خیسش دیدم
بهار-کجا داری میری دیوونه؟!بیا بشین تو ماشین..معذرت میخوایم.دیگه دعوا نمیکنیم.
لبخندی بهش زدمو بغلش کردم
من-قربونت برم.تو ناراحت نباش.منم دیگه باید برم خونه..شما برین با امیر حرفاتونو بزنین.از حرفای من ناراحت نشو.منظورم امیر بود.الکی به در گفتم که دیوار بشنوه..تازه سرمم درد میکنه.نفهمیدم چی گفتم.اگه حرف خیلی بدی زدم از طرف من از امیرم معذرت خواهی کن.
بهار دماغشو بالا کشید.که از بغلم کشیدمش بیرون.
من-برو..امیدوارم خوش بگذره بهت.منم باید برم دیگه
صدای آروم بهار اومد
بهار-اذیت نکن دیگه هستی.بیا بریم.من که قول دادم دیگه داد وبیداد نکنیم.
دوباره لبخندی روی لبم نشوندم
من-بخدا من بخاطر اون نمیخوام برم.کار دارم باید برم خونه
بهار-حداقل بزار خودمون برسونیمت.
دستشو گرفتم بین دستام
من-دستت دردنکنه.میخوام پیاده برم.اینجوری خودم راحت ترم.
باهاش روبوسی کردم که آروم کنار گوشم گفت
بهار-به جون خودم نمیخواستم ناراحتت کنم
خنده آرومی کردم و با مسخرگی گفتم
من-گمشو دیگه نکبت..چقدر صحنه رو احساسی میکنی.انگار من تورو نمیشناسم.برو.من خودم برم راحت ترم.
بعد خدافظیمون از هم جدا شدیم و من راه افتادم سمت خونه که صدای زنگ گوشیم در اومد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت132
احسان بود.باصدایی که سعی میکردم کاملا بی تفاوت باشه جواب دادم
من-الو
صدای آروم و مهربونش باعث شد همه ی ناراحتی هام از دلم بره بیرون
احسان-هستی؟!
بغضی که ناخواسته توی گلوم بود و قورت دادم و آروم و با عصبانیت کمی ناشی از حضور غنچه گفتم
من-بله؟!
احسان-ناراحتی از دست من؟!
انقدر مظلوم گفت که دلم سوخت.ولی من به هیچ عنوان باهاش آشتی نمیکردم..سکوتمو که دید نفسشو کلافه بیرون فوت کرد و گفت
احسان-پس ناراحتی...کجایی هستی؟!
با صدای آروم و خشداری گفتم
من-براچی میپرسین؟!
احسان-میخوام ببینمت.
دوباره ساکت شدم که گفت
احسان-هستی من باید ببینمت..کجایی؟!
من-توی بازارم.
احسان-کدوم بازار؟!
انگار تازه کارش یادم افتاد که چجوری به غنچه چسبیده بود که حرص و لج گفتم
من-نمیگم.
صدای اعتراض گرش بلند شد
احسان-هستی!
دوباره هیچی نگفتم که صدای اَه گفتنش اومد و بعد هم تلفونو قطع کرد.با تعجب به گوشی توی دستم نگاه کردم.یعنی به همین سادگی قطع کرد؟!نباید یکم پافشاری میکرد؟!چشمامو از حرص بستم..و راه افتادم سمت خونه.اصلا نمیفهمیدم دارم چجوری و چقدر تند راه میرم.فقط هی خودمو میخوردمو و راه میرفتم که صدای احسانو از پشت سرم شنیدم
احسان-هستی!!
با تعجب برگشتم سمتش.اون منو از کجا پیدا کرده بود؟!با اینکه تند راه رفته بودم ولی هنوزم راه زیادی تا خونه مون مونده بود و نزدیکش نبودم.دست از فکر کردن برداشتم ونگامو توی صورتش چرخوندم که نزدیکم شد و دقیقا روبه روم قرار گرفت.نمیتونستم نگامو ازش بگیرم..لبخندی روی صورتش نشوند و شیطون و مهربون گفت
احسان-الان سرکار خانم قهرن؟!
سرمو انداختم پایین.که صداش بلند شد
احسان-چرا ناراحتی؟!
سرمو آوردم بالا و چند ثانیه به صورتش خیره شدم.بیخیال سرمو برگردوندم طوری که نیم رخم بهش بود آروم و در حالی که همه تلاشمو میکردم نسبت بهش بی تفاوت باشم گفتم
من-ناراحت نیستم
خنده آرومی کرد و یک قدم نزدیک تر شد و با لحن بامزه ای گفت
احسان-اوه اوه.پس اگه این ناراحتی حساب نمیشه.خدا به دادمون برسه وقتی ناراحت میشی.
همه تلاشمو کردم تا لبخندی روی لبم نشینه.موفق هم شدم.همونطوری به منظره روبه روم زل زده بودم که صداش اومد
احسان-خیله خب..بیابریم تو ماشین باهم حرف میزنیم
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*والدین عزیزبخونن*
سوالات جنسی اصولا از سن چهارسالگی شروع میشود و تا بلوغ ادامه دارد، شما هم باید هر مرحله را با توجه به سن کودک و میزان اطلاعات او مدیریت کنید. قدم به قدم با او پیش روید و بگذارید احساس امنیت کند.
موضوع دیگری که کنجکاوی کودکان را ممکن است ایجاد کند، میل به کشف بدن خود و دیگران است. خیلی از والدین با فهمیدن این موضوع عصبانی میشوند، البته حق دارند، دیدن چنین صحنههایی ناراحتکننده است، اما فراموش نکنید که اینها یک کنجکاوی طبیعی است و مانند سوالاتی که میپرسد، باید با مدیریت شما برطرف شود.
شما باید بدانید که بچهها دچار کنجکاویهای جنسی میشوند و به بهانههای مختلف از تنها ماندن و وارسیهای آنها به بدن یکدیگر جلوگیری کنید. برای مثال نگذارید آنها در اتاق در بسته با هم بازی کنند.
اگر متوجه شدید که فرزندتان با دوستش بازی جنسی میکند، برای مثال دکتر بازی که اتفاقا بازی محبوبی است، خونسردی خود را حفظ کنید و در بازیشان مداخله کرده و سمت و سویش را تغییر دهید. مثلا بگویید بهتر است به دستان هم آمپول بزنید و یا دندانهای هم را معاینه کنید.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*پرسش*
*سلام علیکم . دختری سی ساله هستم که مشکلات بسیاری در زندگی داشته ام ؛ پدر عزیز و برادر جوانم را در سن نوجوانی از دست داده ام و مادرم چندین سال است به بیماری غیر قابل درمانی مبتلا شده و خیلی از خدا گله دارم که چرا با من چنین کرد . لطفا شما که همچون پدری دلسوز و مهربان برای ما جوانان هستید ، مطلبی را بفرمایید تا دلم کمی آرام بگیرد* .
✍️ *پاسخ*
با سلام و احترام خدمت شما . از نگاه دین ، این اتفاقات ، امتحانات الهی است و همه ما باید امتحان شویم ؛
البته هر یک به شکلی و شما هم این گونه امتحان شده اید . دستور این است که همیشه سپاسگزار خداوند باشید و بدانید که پس از سختی ، آسانی است ( فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ) . .
بدانید که خداوند در مقابل این سختی ها به شما پاداش می دهد و اگر در این دنیا با مشکلات زیادی رو به رو بوده اید ، مطمئن باشید
برای آخرتتان لنگه در بهشت است . هرگاه فشار مشکلات ، بار سنگینی را بر دلتان می گذراند ، ذکر آرام بخش اولیای الهی ( یا مُنزل السّکینة فی قُلو بِ المؤمِنین ؛ ای آرامش دهنده دلهای مؤمنان ) که فرازی از دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان است را چند بار تکرار کنید ؛
حتما بار غم از دلتان برداشته خواهد شد ؛ ان شاالله . بنده هم اگر قابل باشم ، برای آرامش شما دعا می کنم . موفق باشید . 🌸
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
〰✨🕊🌸༼༼ ﷽ ༽༽🌸🕊✨〰
#فلسفه_تحریم_محارم_رضاعی
#پرسش
میخواستم ببینم این محرمیت رضاعی که اسلام درست کرده از کجا اومده ❗️دلیلش چیه #مستندش کجاست❓اصلا چرا باید کسانی که همشیر بودند به هم محرم شوند الان با هرکی می خواهیم ازدواج کنیم می فهمیم که تو بچگی با هم همشیر بودیم❓
⭕️💠💠💠💠⭕️
#پاسخ✅
✍هرگاه زنى كودكى را با شرايطى كه در فقه اسلامی مقرر است شير دهد، آن زن به حكم #مادر اوست؛ و آن مرد كه شير مربوط به اوست به حكم پدر او است .
💠به عبارت ديگر هنگامى كه #زن ، بچّه اى را با #شرايطى شير دهد آن بچّه به اين عدّه #محرم مى شود:
1. خود آن زن و او را مادر رضاعى مى گويند.
2. شوهر آن زن كه شير مربوط به اوست و او را پدر رضاعى گويند.
3. پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعى او باشند.
4. بچّه هايى كه از آن زن به دنيا آمده اند يا به دنيا مى آيند.
5. بچّه هاى اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آنها را شير داده باشند.
6. خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعى باشند.
7. عمو و عمّه آن زن هرچند رضاعى باشند.
8. دايى و خاله آن زن اگر چه رضاعى باشند.
9. اولاد شوهر آن زن كه شير مربوط به اوست هر چه پايين روند، هرچند اولاد رضاعى او باشند.
10. پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مربوط به آن شوهر است، هر چه بالا روند.
11. خواهر و برادر شوهرى كه شير مربوط به اوست، اگر چه خواهر و برادر رضاعى او باشند.
12. عمو و عمّه و دائى وخاله شوهرى كه شير مربوط به اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعى باشند؛ همچنين عدّه ديگرى که به واسطه شير دادن محرم مى شوند.(1)
📌مستند این حکم گذشته از آیه قرآن ( نساء 23) ، #روایات فراوانی است که در مجامع روایی ما از اهل بیت علیهم السلام نقل شده است؛( 2)
💠فلسفه تحريم #محارم_رضاعى اين است كه با پرورش گوشت و استخوان آنها با شير شخص معينى شباهت به فرزندان او پيدا مى كنند ، مثلا زنى كه كودكى را به اندازه اى شير مى دهد كه بدن او با آن شير نمو مخصوصى مى كند يك نوع شباهت در ميان آن كودك و ساير فرزندان آن زن پيدا مى شود و در حقيقت هر كدام جزئى از بدن آن مادر محسوب مى گردند و همانند دو برادر یا خواهر نسبى هستند و همان حکم را طبیعتا دارند .( 3)
📚(1)رساله توضیح المسائل ، #مکارم_شیرازی ، ص 400
📚(2)وسائل الشیعه ، ج 20 ص 371 به بعد ، ابواب ما یحرم بالرضاع
📚(3)تفسیر نمونه ج 3 ص 329
⠀ ⠀ོ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ
╭═━⊰🍃🌸🌸🍃⊱━═╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰═━⊰🍃🌸🌸🍃⊱━═╯
╲\ ╭``┓
╭``🌸``╯
┗``╯ \╲
خوراکیهایی که به مبارزه
با افسردگی کمک میکنند
▫️شیر
▫️قهوه
▫️آجیل
▫️هویج
▫️بوقلمون
▫️ماهی قزل آلا
▫️صدف دریایی
▫️سبزیجات برگ سبز
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
☑️ پیاز و سیر
پیاز و سیر از رگهای خونی در برابر ایجاد پلاک محافظت میکنند.
همچنین آنتی بیوتیکهای طبیعی و تصفیهکننده خون هستند که به تقویت ایمنی و مبارزه با عفونتها کمک میکنند.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
❗️پزشکان توصیه اکید دارند سبزی خوردن را در وعده های غذایی روزانه خود قرار دهید. 🌸❤️🌸
▫️از مهمترین فواید سبزی خوردن برای دستگاه گوارش است که بسیاری از بیماری های گوارشی را بهبود می بخشد.
▫️سبزی خوردن یکی از واجب ترین مواد خوراکی در وعده های غذایی است که برای سلامت بدن به ویژه سلامت دستگاه گوارش ضروری است.
پزشکان توصیه اکید دارند که افراد سبزی خوردن را در برنامه غذایی روزانه خود قرار دهند.
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍋 تحقیقات نشان داده است که دانه به
براى درمان سرفه، خشونت حلق، رفع عطش، حرارت معده، رفع سوزش دهان و زبان و رفع گرفتگى صدا مفید است👌
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan