#تلنگــــر
بترسیم از روزۍ ڪه
صفحهۍ مجازیمون رنگِ
#خدا و #شهدا رو بگیره ؛
ولۍ زندگیامون نه...!!!
💠http://eitaa.com/cognizable_wan
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥انتشار برای اولین بار
🏴بمناسبت #وفات_حضرت_زینب (س)
🎥 تصاویری از باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) توسط حاج قاسم سلیمانی
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
#تلنگر
بعضی ها را ، هر چقدر بخوانی
خسته نمی شوی !
بعضی ها را هر چقدر ، گوش دهی
عادت نمی شوند !!
بعضی ها ، هرچه تکرار شوند ،
باز بکرند و دست نخورده !!!
مثل #شهدا...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ هفت #دوربین مدار بسته دنیا....!🔻
✔️دوربین ها در زندگی من و شما نصب شده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم.
☄هرکس باور کند که این دوربین ها در زندگی اوست و در حال فیلمبرداری است، گناه نخواهد کرد.
1ـ دوربین اول:
🔹 ، دوربین خود #خدا است.
آیه چهارده سوره ی علق: آیا نمی دانند که خدا آنها را نگاه می کند و چه زیباست این جمله:👌عالم محضر خدا است ، در محضر خدا معصیت نکنید.
2ـ دوربین دوم:
🔹 دوربین #پیامبراکرم ص است.
🌷آیه ی چهل و پنج سوره ی احزاب:
ای پیغمبر ما تو را در امت گذاشته ایم، هم شاهد هستی و آنها را می بینی.
هر کاری بکنند آنها را می بینی
و مبشراً، پیغمبر به باطن بهشت بشارت می دهد. و نذیرا، و انذار به جهنم می دهد.
❓آیا می توانم مقابل پیامبر، بی حیایی بکنم ، حرام خواری بکنم ، گناه بکنم و فردا روزی انتظار شفاعت داشته باشم؟!!
3ـ دوربین سوم:
🔹 #مومنان هستند. آیه ی صد و پنج سوره ی توبه. که در هر سه دوربین یک و دو و سه را در این آیه جمع کرده است. پیغمبر به مردم بگو هر کاری می خواهید بکنید،بکنید.
🔻اما اعمال شما را خدا می بیند، پیغمبر می بیند و مومنان نیز می بینند.
4ـ دوربین چهارم:
🔹 #شهدا هستند. آیهی صد و پنجاه و چهار
سوره ی بقره است:
🌷وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ.
5ـ دوربین پنجم:
🔹 #ملائک مقرب خداوند هستند .
آیه ی هیجده سورهٔ قاف.
🔻 از شما حرکتی سر نمی زند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند.
یکی مأمور نوشتن خوبی ها و یکی مأمور نوشتن بدی ها است.
✅ فقط این دو ملک یک تفاوتی با هم دارند.
این یکی اگر نیت خوبی هم بکنیم یادداشت می کند. آن یکی نیت بدی کنیم یادداشت نمی کند.
▫️ پس از ارتکاب گناه و عدم توبه در فرصتی که برای توبه داده اند خواهند نوشت.
6 ـ دوربین ششم:
#زمین است.
آیه ی چهار سوره زلزال.
🌷 روز قیامت همین زمینی که ما روی آن نشسته ایم می آید و خبرهای خود را می دهد.
🔻 خدایا من فیلمبرداری کردم، این افراد در این مکان نماز خواندند، در این مکان اشک ریختند.
▫️این آقا و این خانم در این مکان دست یک بینوا را گرفتند، این آقا وقتی در این مکان این کار را انجام می داد نیت قشنگی داشت.
خدای ناکرده زمین شهادت می دهد که این آقا، این خانم و این فرد در این مکان گناه کردند،
خدایا من ثبت کردم و هیچ چیزی را هم فراموش نکردم.
✅ این دوربین ها به اذن خدا در قیامت حرف می زنند.
7 ـ دوربین هفتم:
🔹 که از همه تکان دهنده تر است ، #اعضاء و #جوارح بدن ما می باشند.
🌷آیه ی بیست و یک سورهٔ فصلت،
روز قیامت اینها می خواهند شهادت بدهند.
▫️پوست دست من علیه من شهادت می دهد، این دست با همین پوست بر سر یک یتیم زد.
▫️می گویم اگر من لذتی هم بردم، با شما اعضاء و جوارح بردم،
می گویند ما مأمور مخفی خدا بودیم، خدا امروز به من گفته که به حرف بیایم.
بنابراین اگر از باطن اعمال نمی ترسیم و به سراغ آن نمی رویم، لااقل ، به این دوربین ها توجه کنیم، دوربین ها ما را کنترل می کنند.
╔═════ ೋღ
http://eitaa.com/cognizable_wan
ღೋ ═════╗
دختری ۳ساله بود که پدرش آسمانی شد
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده
ولی هیچ وقت نفهمیدند، کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا،
"یک هفته در تب سوخت" ...
#شهدا
http://eitaa.com/cognizable_wan
#یه_تلنگر🔥
به دختر خانمها میگیم #حجاب..
میگن خب پسرها نگاه نکنند..😒
به آقا پسرها میگیم #نگاه...
میگن خب دخترها اینجورۍ نگردن..😏
من میگم :
من اگر برخیزم..✋🏻
تو اگـر برخیزۍ...🌸
♨️ همه بر مےخیزند..✨
من اگر بشینم..😐
تو اگر بنشینے...🙇🏻♂
چه کسے برخیزد..؟!
امروز با #شهدا عهد ببندیم و برخیزیم...
✊🏻http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #اول
جلوی آینه ایستاده بودم و با مقنعه ام سروکله میزدم😧
خدا جای همه چیز به من مو داده
مامان:"توسکاخانم مدرسه است نه خونه خاله😒
_بله مامان میدونم حاضرم☺️
مامان:صبحونه نخوردی که😯؟
_نمیخواد خدافظ
مامان:توسکا امروز سالگرد #شهیدمحمده 💔من میرم کمڪ خالت توهم از مدرسه اومدی ناهار خوردی استراحت کردے حاضرشو بیا خونه خالت
_سالگرد😏
مامان:چرا قیافتو شبیه لوگوتلگرام میکنی؟
_من نمیدونم از این #محمد چارتااستخون و یه پلاکو یه چفیه به دست خاله نرسیده اونوقت هرسال هرسال جمع میکنه که چی بشه؟🤔😠
بابافهمیدیم شماخیلی #مرده_پرستی😏
مامان:"توسڪا بس میکنی یانه..😠دهنتو پر میکنی وهرکثافتی بیرون میاد ازش رو میگی.. باکارای دیگت هیچکاری ندارم میگم #جوونی #خامی هرغلطی دلت میخواد بکن. بالاخره سرت به سنگ میخوره.. اما حقشم نداری به #شهدا💔توهین کنے.. شب هم مثل بچه آدم پامیشی میای خونه خالت اگه چرت و پرت هم بگی من میدونم و تو.. حالا هم #گمشو برو #مدرسه😠
ازخونه خارج شدم رفتم 😖
ادامہ دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #نهم
امروز حال خانواده عطایی فرد داغون بود...
مادر و پدر با چشمای گریون..😭 وزینب با هق هق..😩😭 آماده اعزام حسین بودن.
حسین ساک رو روی زمین گذاشت..
و دستاشو واسه زینب از هم باز کرد.. زینب به آغوش حسین پناه برد.اشکهاش به حدی زیاد بودن که جلوی لباس نظامی حسین خیس شد😭
حسین تو گوش زینب گفت:
_خانم رضایی هواتو داره.. #همیشه همه جا هواتو دارم.. موقع #عقدت میام.. دوست دارم دکتربشی باعث #افتخارم
مواظب خودت و #حجابت باش
حسین رفت..
و زینب رفتنش را تماشا کرد.. غافل از اینکه رفت دیگه برگشتی وجود نداره..
حدود ده روزی از اعزام حسین میگذشت..
چند باری زنگ زده بود.
ازاون طرف توسکا پریشان حال بود..
حدود دوهفته بود ذهن و فکر توسکا بهم ریخته بود.
بعد از تشییع 🌷محمد🌷 خواب عجیبی دیده بود..
😴تو یه باتلاق گیر افتاده بود..
یه دست فقط..
#استخوان بود..
که اومده بود توسکارا نجات داد..
بعد..
یه #صدا گفت:
🕊"خواهرم! برو به همسنات بگو"..
اگه #شهدا نباشن شما تو #باتلاق_روزگار خفه میشین..🕊
توسکا میخواست به زینب بگه اما روش نمیشد..
دم دفتر منتظر خانم مقری بود
خانم مقری از دفتر خارج شد توسکا پرید خوابشو تعریف کرد.😔
خانم مقری وارد کلاس شد
_بچه ها قبل از شروع درس میخوام دوتا نکته بگم
🍃اول اینکه برادر زینب جان که #سوریه هستن چند روزیه هیچ تماسی نداشتن و قرار بوده واسه عملیات برن واسشون دعا کنین
🍃دوم اینکه خواب شهدا رو دیدن ینی چی؟!
هرکس نظری داد..
خانم مقری پای تخته رفت و نوشت:
✍" ولاتحسبن الذین قُتِلوا فی سبیل الله امواتا ًبلْ أحیاءُعند ربهم یرزقون.."
_بچه ها خدا این مورد رو واسه شهدا فرموده.. توجنگ تحملی عموهام شهید میشن توسل بهشون بارها مشکلاتم حل شد چرا که شهدا زندن.
زنگ آخر بود..
موقع خروج قلب زینب لرزید😥😭
حالش بد شد..
درخطر افتادن بود که خانم مقری و بچه ها گرفتنش...
ادامہ دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊#رماݩ_هادےدلہا
قسمت #بیسٺم
بعد از اون خواب بطور معجزه آسایی #آروم شدم.. وقتی خواب رو برای بهار گفتم بهار گفت این مصداق همون #آیه است
《#شهدا نزد ما زنده اند و روزی میخورند..》
چه روزی بالاتر اززیارت سید وسالار شهیدان..
_بهار؟😒
بهار: جانم؟😊
_دلم میخواد بقیه شهدای صابرین رو بشناسم..دلم میخواد شهدای بیشتری رو بشناسم😢
بهار:عالیه.. یه تیم تشکیل بده شروع کن البته بعداز راهیان نور.. تو وخانواده مهمان اختصاصی ماهستید😊
_آه...اولین عید بعداز حسین.. چجوری میشه؟...😞
بهار: الله اکبر! بازم شروع کردی؟این سفر برای تو یه نفر واجبه😕
_همچین میگی واجبه انگار جنوب نرفتم.!!!😐
بهار: رفتی ولی انگار باورشون نداری
#باور نداری حسین زندس و پیشته چون جسمشو نمیبینی نفی میکنی زنده بودنش رو.. لعنت کن شیطان رو نزار همین بشه نفوذ شیطان😒
_هیچی ندارم بگم... میشه من یه نفر رو همراه خودم بیارم؟😞
بهار: کی؟😊
_عطیه😅
بهار: عالیه😉.. اتفاقا کانال کمیل تو برناممونم هست.
ازمعراج الشهدا خارج شدم شماره عطیه رو گرفتم..
_الو سلام عطیه خوبی ؟ چیکلر میکنی؟
عطیه: ممنون توخوبی؟ خونم.داشتم مسائل فیزیک حل میکردم
_عه! من هنوز حل نکردم واایی😬
عطیه: خخخ زینب حالا چیکار داشتی زنگ زدی؟😄
_آهان عید کجا میخواید برید؟
عطیه: مامان میگن شمال ولی من دلم یه جای #شهدایی میخواد... اصلا هست همچین جایی؟
_پس چمدونتو ببند #شهدا دعوتت کردن😇جایی که قدم به قدمش جای پای #شهداست ومتبرک به گوشت و خون شهداست...
عطیه: زینب اینجا کجاست؟
_مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس.. ۲۴ اسفند میریم تا دوم فروردین.. خودمم میام اجازتو از مامانت میگیرم😊میشنوی عطیه چی میگم؟
عطیه: زینب!.. من چیکار کردم #شهدا به دادم رسیدن😰😢؟
_تو #عطیه شدی بخشیده شدی😊شهدا هم هوات رو دارن.. من برم کاری نداری؟
عطیه: مراقب خودت باش.. یاعلی
سوار مترو شدم..
برای بهشت زهرا وارد که شدم دیدم حاج خانم میردوستی و عروسشون سر مزار آقا سیدهستن.
مزاحم خلوتشون نشدم.
به سمت قطعه سرداران بی پلاک رفتم
ناخودآگاه سر یه مزار شهید نشستم شروع کردم به حرف زدن
《توهم مثل حسین من #گمنامی😭
من باورتون دارم اما یه خواهرم دلم گاه و بیگاه حضور برادر شهیدمو میگیره😭
زود بود من #داغ_برادر ببینم😭
بشکنه دستی که #حسینمو ازم گرفت😔
حتی جنازشو بهم ندادن که نازش کنم😭
مثل بقیه خواهرای شهدا صورت نازشو ببوسم. سینه نازشو لمس کنم..😭》
مداحی #شهیدگمنام گذاشتم باهاش گریه کردم😭
بازنگ گوشی یهو سرمو از مزار شهیدگمنام برداشتم
هواتاریک بود.. مامان بود
_الو مادر جان کجایی؟😨
_وای مامان😱بخدا متوجه گذر زمان نشدم بهشت زهرام قطعه سرداران بی پلاک💔
_گریه نکن مادر فدات بشه 😢همونجا بمون بابات میاد دنبالت..
یه ۴۵ دقیقه طول کشید تا بابا رسید
تارسید منو بغل کرد. دونفری گریه کردیم😭😭
بابا: پدرت بمیره که #بےحسین شدی😭😔
-نگووو بابا.. نگووو😭من الان بجز شما کدوم مرد و دارم.. حسین رو شما بزدگ کرده بودی. شما عطر حسینی
بابا: پس بخند تا منو مادرت بیشتر از این دق نکردیم
وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم نگاهم به تابلو حسین افتاد
✨ "إن الله یحب الصابرین"✨
رفتم دست و صورتم رو شستم ورفتم تو پذیرایی
_آقا و خانم عطایی فرد بنده شمارو دعوت میکنم بریم پیتزا🍕بخوریم مهمون من
مامان بابام تعجب کردن😳ولی همقدم شدن باهام
#یاعلی گفتم تا بشم پایه خونه تا مامان و بابام بیشتر پیر نشن...☺️
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #پنجاه_وچهار
راهی حرم میشویم...
و بین الحرمین.. تو بین الحرمین جیغ زدم و گریه کردم😭
من یک بار با ابراهیم هادی اینجا آمدم.. من میدانم در کربلا چه گذشت..
من چادری شدم..
چون دیدم حتی تو اسارت میان گله گرگان #حجاب_زینب_کبری تکانی نخورد
محمد : عطیه جان عزیزم حواست باشه تو عزاداریات صدات به گوش #نامحرم نخوره😊
دفعه دوم که رفتیم حرم خیلی آرومتر بود
محمد : خانمم یه خبر خوب بهت بدم
-چی شده ؟😳
محمد : محسن و خواهرِ حسین نامزد شدن.. الانم رفتن مزار شهید دهقان😊
-واااااای خدا عزیزدلم😍
محمد : الان عزیز دلت کی بود؟خواهر حسین یا محسن؟🤔
-عه سید اذیت نکن🙃
"کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود"
و اهالی این سرزمین غافل میماندن اگر #شهدا نبودن
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
#شهدا
چہزیباگفتحاجحسینخرازے♥️!'
یادمونباشھ!کہهرچےبراےِخُدا
کوچیکےوافتادگےکنیم
خدادرنظربقیہبزرگمونمیکنھ :)🖇
#شهیدحسینخرازی
🌹🍃🌹🍃
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #نهم
💓از زبان مینا💓
از دست گیر دادنهای الکی بابا و مامانم خسته شده بودم...😐
همش بهم میگفتن اینو بپوش...
با این بگرد..با این نگرد...
و همیشه محدودم میکردن.
هیچوقت نمیزاشتن مانتو و شالهای رنگی بخرم
و با اینکه چادر هم میزاشتم همیشه بهم میگفتن تیره و ساده بپوش..😤
یه روز با دوستام از کلاس بر میگشتم که یکی از دوستام گفت:
-مینا میای راهیان نور بریم😊
-راهیان نور؟!😯 نه...بریم چیکار کنیم اخه
-بریم همه فاله هم تماشا☺️
-اخه بریم لای خاک و خل چیکار کنیم🙄 اخه...جای دیدنی هم که نداره
-خب مگه خانواده تو میزارن سفر تفریحی بیای؟!😐
-نه😕
-خب دیگه...همین😐
-خب دیگه چیه؟!منظورت چیه؟!😟
-به #بهانه راهیان نور میریم ولی خوش میگذرونیم...دیگه این سفر تفریحی نیست که گیر بدن😌
-راست میگیا....تازه ببینن یه جا رفتیم اومدیم شاید جاهای دیگه هم اجازه بدن 😊
-اره...پس میای دیگه
-اره...پس برم خونه حرف بزنم ببینم چی میگن 😊
.
رفتم خونه و منتظر بودم سر شام حرفو بزنم.
اخه تو خونه ما فقط سر شام و ناهار فرصت دور هم نشستن و حرف زدن بود.
میدونستم سخت قبول میکنن ولی باید میگفتم.
سر سفره نشستم و اروم با غذام بازی بازی کردم.
مامانم فهمید
-چیه مینا؟!چیزی شده😟
-نه مامان چیز خاصی نیست
-خب پس چرا غذا نمیخوری؟!
-میخواستم یه چیزی بگم☺️
-چی؟!😯
-با بچه ها میخوایم بریم اردو 😇
تا اینو گفتم بابا که کل مدت سرش تو بشقابش بود با همون ارامش همیشگیش سرشو بالا اورد و چند نخ سبزی برداشت و گفت
_ لازم نکرده حالا دم کنکوری هوس اردو رفتن کنی...اونم معلوم نیست با کیا... حتما هم مختلطه😐هر وقت شوهر کردی با شوهرت برو...
-نه بابا جان...راهیان نور میخوایم بریم...
بابا در حالی که داشت یه لیوان اب برا خودش میریخت گفت سال دیگه دانشجو میشی با دانشگات میری..بچسب به درسات...
مامانم هم حرفای بابا رو تایید میکرد.
یهو نمیدونم چی شد که اینو گفتم ولی رو کردم به بابا و گفتم...
-میخوایم بریم از #شهدا کمک بگیریم برای کنکور....
.
بابا یه نگاه به من کرد و دیگه چیزی نگفت..
فردا صبح مامانم اومد تو اتاقم و گفت:
-بابات موافقت کرده☺
.
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
اخه اولین سفر با دوستام بود😆💃
.
.
.
💓از زبان مجید 💓
خاله به مامانم زنگ زده بود و گفته بود که مینا میخواد راهیان نور بره.
با خودم گفتم منم باید راهیان برم
باید مینا بفهمه چقدر شبیه همیم 😊😌
ولی خب کسی رو نداشتم😕 باهام بیاد با الیاس در میون گذاشتم و استقبال کرد..
ولی خب اکثر جاها لیستشون پر شده بود
کلی پایگاه رفتیم تا جا خالی پیدا کردیم.😍
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan