⁉️هنگام ظهور حضرت مهدی علیهالسلام، صدای آسمانی چگونه شنیده میشود؟
📌یکی از علائم حتمی ظهور امام زمان، شنیدن #ندای_آسمانی است، اما اینکه این ندا چیست و چگونه شنیده میشود، مطلبی است که پاسخش را در روایات اهل بیت جستوجو مینماییم.
👈امام صادق علیهالسلام در پاسخ به این سؤال که صدای آسمان چگونه شنیده میشود، فرمود: «#اول_روز، گویندهای از #آسمان صدا میزند، بهطوریکه تمامی مردم با زبانهای مختلف خود، آن را میشنوند. او میگوید: آگاه باشید! که حق در پیروی از #علی_و_شیعیان اوست؛ آنگاه شیطان در #آخر_همان_روز، از #زمین صدا میزند: آگاه باشید! که حق در پیروی از #عثمان و پیروان اوست. در آن هنگام است که اهل باطن دچار تردید میشوند».
و از روایاتی استفاده میشود که این صدای آسمانی که مردم را دعوت به پیروی از حق میکند، ندا و صدای حضرت #جبرئیل است، چنانکه محمدبنمسلم روایت میکند: «گویندهای از آسمان، قائم را با نام صدا میزند، بهطوریکه مردم شرق و غرب آن را میشنوند و از وحشت آن، هر کس که خوابیده، بیدار شده میایستد و هر کس که ایستاده، روی زمین مینشیند و هر کس که نشسته، برمیخیزد و آن صدای «جبرئیل امین» است».
📚پینوشتها
۱. الغیبة، شیخ طوسی، ص۲۶۶.
#ظــــــــهور 💫✨👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 چرا می گوییم اسرائیل به زودی نابود شدنی ست؟
✍ #محمد_عبدالهی
🔺بنيانهاي رژيم #صهيونيستی بر چند ستون متزلزل و دروغ بنا شده است:
1⃣ اسرائيل، موجوديت خود را بر «زمين» ملت ديگري ساخته است. شرط اول تشکيل يک جامعه و حکومت، #زمين است. جامعه و حکومتي که حتي زمين آن اشغالي و از آن مردم ديگري است، چگونه میتواند به بقاي خود اميدوار باشد؟
2⃣ دومين چالش بزرگ اين رژيم شهروندان و #مردم است. #اسرائيل، نه تنها حکومتي بدون زمين است که حتي #ملت واحدي ندارد. ساکنان آن مهاجراني از بيش از 100 کشور و مليت مختلف، با رنگ و نژاد و زبان و فرهنگهاي متفاوتند که به صرف #یهودی بودن، به فلسطين آمده اند. آنها هويتي يکسان و واقعي ندارند و گسلهاي فعال و شديدي بين آنها وجود دارد که مهمترين آن سياست #آپارتايد و برتري #نژادی است! برتري اشکنازي ها بر سفاردي ها! برتري سفيدها بر سياهها! برتري يهودي ها بر عربها و مسيحي ها و...
3⃣وجه سوم موجوديت و پاشنه آشیل اسرائيل، ايدئولوژي آن است: #يهوديت و #صهيونيزم. اکثريت ساکنان اين رژيم، #سکولار و #لائيک هستند. به تعبير #ايلان_پاپه، اسرائيلي ها ميگويند #فلسطين را #خدا به آنها بخشيده، ولي خدايي که آنها به وجودش باور ندارند! با افزايش زاد و ولد #حريدی ها و رسيدن آنها به 25% جمعيت اسرائيل، دعواي هميشگي سکولارها با يهوديان #ارتدوکس و حريدي ها در سالهاي اخير شدت گرفته، بحران سياسي «قداست شنبه يهودي»، بحران خدمت اجباري سربازي، آزادي همجنسبازان و اختلاطهاي زن و مرد و.. کشمکشهاي متعددي را برانگيخته است. #حريدی ها معتقدند دولت اسرائيل يک دولت #سکولار است و نه يهودي و بر مبناي #تورات! آنها حاضر به خدمت در #ارتش نيستند... تامير پاردو، رئيس سابق موساد گفته: «جنگ داخلي بزرگترين تهديد براي موجوديت اين رژيم به شمار ميرود حتی بزرگتر از تهديد ايران و حزبالله و يا گروههاي فلسطيني»
4⃣ پس از سالها «ايده سازش» اينک فلسطيني به عيان فهميده که تنها راه آزادي فلسطين، همان راهي است که باعث #اشغال فلسطين شده: #مبارزه. مبارزه #نظامي. مبارزه #رسانه اي. مبارزه در هر شکلي و با هر ابزاری. #حماس امروز جبهه جديدي از ناامني را براي اسرائيل گشوده که اسرائيل ناتوان از مواجهه با آن است. با وجود کشتارهاي وسيع، اسرائيل نتوانسته #انتفاضه هاي پي در پي را مهار کند و تنها در خون بيشتر در حال دست و پا زدن است. ايجاد ناامني دائمي براي اشغالگران بهترين راه براي ضعيف کردن اين رژيم است.
5⃣ #صهيونيسم بر اساس جنگ رسانه اي و خدعه هاي رواني شکل گرفته که مهمترين آن #مظلوم_نمايی و معروفترین آن ادعای #هولوکاست است. اما با فراگير شدن جنايات اين رژيم در رسانه ها، ظهور مورخان نوانديش انکارکننده هولوکاست و شهادت فعالان صلح غربي بدست اسرائيل و...، اينک تابلوي مظلوم نمايي اسرائيل فرو ريخته است. جنبش جهاني تحريم و انزواي اسرائيل #BDS توسط فعالان و اکتيويست هاي اروپايي و آمريکايي، امروز به يکي از چالش هاي جدي رژيم جنايتکار اسرائيل تبديل و سبب شده دول غربي نيز بتدريج حمايت هاي خود از اسرائيل را کاهش دهند و حتي مجالس کشورهاي مختلف غربي (ايرلند، انگلستان، فرانسه، سوئد و 136 کشور جهان و..) «دولت فلسطين» را به رسميت بشناسند. همين باعث شده اسرائيل با صرف هزينه هاي هنگفت در صدد اتحاد با کشورها و گروهک هاي جنايتکار و بدنام مثل ميانمار، نيجريه، سودان جنوبي و کشورهاي عربي حامي داعش يعني امارات و عربستان برآيد.
6⃣ براي فروپاشي اسرائيل، ترکيب همه اين عوامل ضروري است. فعال شدن گسست هويتي و مذهبي و نژادي در جامعه اسرائيل، ادامه مقاومت نظامي و شبکه سازي حماس در کل فلسطين، ايجاد شکايات حقوقي از اسرائيل براي اشغال کرانه باختري، قدس، جولان، سينا و.. با هدف آزادي کامل مناطق اشغالي، تداوم مقاومت نظامي و ايجاد ناامني و ترس و وحشت دائمي در اسرائيل براي پايان اشغال 70 ساله. تداوم کمپين هاي سياسي و رسانه اي (مثل کمپين تظاهرات بازگشت) و خصوصا آگاهي بخشي در جامعه آمريکا بعنوان مهمترين حامي مالي و سياسي اين رژيم که با #ماليات مردم آمريکا جنايت مي کند. جهان بايد به اين نتيجه برسد که چاره حل موضوع فلسطين، ايده يک کشوري (فقط اسرائيل) يا دو کشوري (هر دو اسرائيل و فلسطين) نيست. اولي سرنوشتي جز آپارتايد آفريقاي جنوبي ندارد و دومي با خوي جهانخواري اسرائيل در تصرف وجب به وجب خاک فلسطين و لبنان و سوريه و مصر و اردن محال است. راه حل چنانکه مورخ برجسته ضدصهيونيست "ايلان پاپه" بهعنوان يکي از سردمداران «بي دي اس» دنبال مي کند، تنها و تنها ايده "يک کشوري" با #بازگشت همه فلسطينيان به خانه هاي خود و بازگشت همه مهاجران غصب کننده به کشورهايي است که از آنجا آمده اند ما اين روز را به اذن خدا و بنا به وعده حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب، نزديک مي بينيم. بسيار نزديک...
@cognizable_wan
✅ هفت #دوربین مدار بسته دنیا....!🔻
✔️دوربین ها در زندگی من و شما نصب شده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم.
☄هرکس باور کند که این دوربین ها در زندگی اوست و در حال فیلمبرداری است، گناه نخواهد کرد.
1ـ دوربین اول:
🔹 ، دوربین خود #خدا است.
آیه چهارده سوره ی علق: آیا نمی دانند که خدا آنها را نگاه می کند و چه زیباست این جمله:👌عالم محضر خدا است ، در محضر خدا معصیت نکنید.
2ـ دوربین دوم:
🔹 دوربین #پیامبراکرم ص است.
🌷آیه ی چهل و پنج سوره ی احزاب:
ای پیغمبر ما تو را در امت گذاشته ایم، هم شاهد هستی و آنها را می بینی.
هر کاری بکنند آنها را می بینی
و مبشراً، پیغمبر به باطن بهشت بشارت می دهد. و نذیرا، و انذار به جهنم می دهد.
❓آیا می توانم مقابل پیامبر، بی حیایی بکنم ، حرام خواری بکنم ، گناه بکنم و فردا روزی انتظار شفاعت داشته باشم؟!!
3ـ دوربین سوم:
🔹 #مومنان هستند. آیه ی صد و پنج سوره ی توبه. که در هر سه دوربین یک و دو و سه را در این آیه جمع کرده است. پیغمبر به مردم بگو هر کاری می خواهید بکنید،بکنید.
🔻اما اعمال شما را خدا می بیند، پیغمبر می بیند و مومنان نیز می بینند.
4ـ دوربین چهارم:
🔹 #شهدا هستند. آیهی صد و پنجاه و چهار
سوره ی بقره است:
🌷وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ.
5ـ دوربین پنجم:
🔹 #ملائک مقرب خداوند هستند .
آیه ی هیجده سورهٔ قاف.
🔻 از شما حرکتی سر نمی زند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند.
یکی مأمور نوشتن خوبی ها و یکی مأمور نوشتن بدی ها است.
✅ فقط این دو ملک یک تفاوتی با هم دارند.
این یکی اگر نیت خوبی هم بکنیم یادداشت می کند. آن یکی نیت بدی کنیم یادداشت نمی کند.
▫️ پس از ارتکاب گناه و عدم توبه در فرصتی که برای توبه داده اند خواهند نوشت.
6 ـ دوربین ششم:
#زمین است.
آیه ی چهار سوره زلزال.
🌷 روز قیامت همین زمینی که ما روی آن نشسته ایم می آید و خبرهای خود را می دهد.
🔻 خدایا من فیلمبرداری کردم، این افراد در این مکان نماز خواندند، در این مکان اشک ریختند.
▫️این آقا و این خانم در این مکان دست یک بینوا را گرفتند، این آقا وقتی در این مکان این کار را انجام می داد نیت قشنگی داشت.
خدای ناکرده زمین شهادت می دهد که این آقا، این خانم و این فرد در این مکان گناه کردند،
خدایا من ثبت کردم و هیچ چیزی را هم فراموش نکردم.
✅ این دوربین ها به اذن خدا در قیامت حرف می زنند.
7 ـ دوربین هفتم:
🔹 که از همه تکان دهنده تر است ، #اعضاء و #جوارح بدن ما می باشند.
🌷آیه ی بیست و یک سورهٔ فصلت،
روز قیامت اینها می خواهند شهادت بدهند.
▫️پوست دست من علیه من شهادت می دهد، این دست با همین پوست بر سر یک یتیم زد.
▫️می گویم اگر من لذتی هم بردم، با شما اعضاء و جوارح بردم،
می گویند ما مأمور مخفی خدا بودیم، خدا امروز به من گفته که به حرف بیایم.
بنابراین اگر از باطن اعمال نمی ترسیم و به سراغ آن نمی رویم، لااقل ، به این دوربین ها توجه کنیم، دوربین ها ما را کنترل می کنند.
╔═════ ೋღ
http://eitaa.com/cognizable_wan
ღೋ ═════╗
از #افلاطون پرسیدند ، که چرابه #معلم خود بیشتر از #پدرت ادب و احترام میکنی؟ گفت :
به سبب آنکه #پدرم مرا از #آسمان به زمین آورد و #معلم به واسطه آموختن علم از #زمین به آسمانم رساند
#دوازدهم اردیبهشت سالروز بزرگداشت استاد #شهید مرتضی #مطهری ، روز معلم قشنگ ترین روز #خدا برشریفترین بندگان خدا اساتید و معلمان محترم بیش از همیشه #مبارک_باد
#حضرت_علی (ع) یار و نگهدار همتون ان شاءالله
#التماس دعا
👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #دوازده
نزدیک ظهر بود...
خانم بزرگ در آشپزخانه...
مشغول آماده کردن سفره ناهار بود. آقا بزرگ و یوسف درحیاط حرفهایی میزدند که مردانه بود. و خانم بزرگ خوب این را درک میکرد.
پیچ رادیو قدیمی را باز کرد...
نوای روحبش کلام الله در خانه پیچید.
آقابزرگ و یوسف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفتند، برای وضو.✨
خانم بزرگ وضو گرفته از آشپزخانه بیرون آمد،...
سجاده ها را از روی طاقچه برداشت. نزدیک ورودی حیاط رو به آقابزرگ گفت:
_آقاجلال،.. سجاده رو بیارم براتون حیاط، یا میاین داخل!؟😊
آقا بزرگ با #لحن_شیرینی گفت:
_شما کجا میخونی..؟! هرجا هسی برا منم سجاده رو همون جا بذار😊❤️
خانم بزرگ_هوا سرد نیست؟!😊
_نه،اصلا اسفند شده، ولی مثل بهاره!😊👌
خانم بزرگ بود و زانو دردش...
میز و صندلی مخصوصی،آقابزرگ برایش تهیه کرده بود،..تا در نماز، از زانودرد در امان باشد. و گوشه ایوان گذاشته بود.
💫مخصوص نماز هایی که #دونفره میخواندند.💫
به سمت میزش رفت.سجاده خودش را گذاشت. کمی جلوتر سجاده آقابزرگ را پهن کرد.سجاده ای که برای مهمان گذاشته بود، کنارش پهن کرد تا یوسف روی آن نماز گذارد.
مقنعه اش را سرکرد...
چادرش را پوشید. 💚عطر خوشی💚 در هوا پیچید. که ادمی را مست میکرد.
این همان #عطرتربتی😢 بود که مادرش به او بخشیده بود. و حالا همچنان او را نگه داشته بود.
آقابزرگ وضو گرفته،...
آستین پیراهنش را به پایین میکشید. و به سمت سجاده ای که خانم بزرگ انداخته بود آمد.
_به به.. به به...عجب عطری #خاتون_جان.😢
قطره اشکی سمج از گوشه چشمش چکید.😢 گرچه سریع پاکش کرد. اما یوسف و خاتون هردو دیدند.
با لحن آرامی گفت:
_خیلی خوب کاری کردی اومدی بیرون. از کجا فهمیدی نماز اینجا بیشتر به من میچسبه؟!😊❤️
خانم بزرگ لبخندی زد.☺️❤️ و چیزی نگفت.
یوسف سجاده اش را جمع کرد،...
انگار که دلخور شده بود.ترجیح میداد تنهایی نماز بخواند. هم خلوت عارفانه و عاشقانه شان را به هم نمیزد! و هم راحت تر با خدایش حرف میزد.
_بااجازتون من میرم داخل میخونم.
خانم بزرگ خواست حرفی بزند تا دلجویی کند، اما آقابزرگ سریع گفت:
_باشه بابا جان هرجور راحتی
آقابزرگ کلاه سفیدی که یادگار حج بود را روی سرش گذاشت،...
عبایش را انداخت، و شروع کرد به اذان و اقامه گفتن.هراز گاهی به #بهانه صاف کردن آستین لباسش #نگاهی به همسرش میکرد.💞👌
اذان و اقامه شان تمام شده بود... دستهایشان را بالا بردند. و خواندند ۴ رکعت نماز جماعتی که سجده هایش با هق هق آقابزرگ😭 و ریزش اشک های بی پایان خانم بزرگ 😭همراه بود.
یوسف گیج بود،...😢😥
حال خودش را نمیدانست. وارد پذیرایی شد، پشت پنجره به تماشای زوجی👀💞 بود که بعد از گذشت نزدیک ۶٠ سال😯 از زندگی مشترکشان #همچنان_دلداده اند.
💎باید #آقابزرگ را #الگو قرارمیداد.💎
✨چقدر زیبا #بندگی میکرد.
✨چقدر زیبا #همسرداری میکرد.
✨و چقدر زیبا با بهترین لحن ممکن #تشکر میکرد.
یوسف، سرش را پایین انداخت.
خانه فقط دو اتاق داشت. راهش را کج کرد به سمت اتاق میهمان.در رابست.
چنان در فکر بود که حواسش نبود، جهت قبله را اشتباه کرده،😞چند دقیقه ای فکر کرد، سجاده را چرخاند بسمت راست، ایستاد، اما نای ایستادن نداشت،
اینجا کسی نبود..بی نامحرم، بی واسطه، خودش بود و محبوب، خودش بود و معبود...آرام روی زمین نشست....
زانوانش را در بغل گرفت، سرش را روی دستانش گذاشت، و آرام آرام اشکهایش جاری میشد.😣😭
حس کرد صدایی از بیرون می آید،..
حتما خلوت عاشقانه و عارفانه شان تمام شده بود. به خودش آمد....بلند شد تا نماز گذارد.
هنوز تکبیر نگفته بود که آقابزرگ با خنده در زد.
_یوسف باباجان..!😁نمازت رو خوندی بیا ناهار، فقط زود بیا، تو رو نمیدونم، ولی #دستپخت_خاتون ترمز من یکی رو که بریده😁😋
بالبخند☺️ از #جمله_شیرین_آقابزرگ نماز را شروع کرد.
سرش را از سجده برداشت...
نمازش تمام شده بود، اما درد دلهایش نه، روی دوزانو نشست،تسبیح فیروزه ای را برداشت.ذکر تسبیحات را میگفت، سجاده را جمع کرد.در را باز کرد.
با تسبیح وارد پذیرایی شد....
با صحنه ای که دید چنان ذوقی😍در دلش بوجود آمد که نتوانست آن را بروز ندهد.
آقابزرگ و خانم بزرگ #کنارهم،..روی#زمین، مقابلشان سفره ای #ساده، اما #صمیمی،پهن بود...
☺️😍عطر دلپذیر دستپخت خانم بزرگ شیرین پلو با قیمه، که #آقابزرگ_عاشق_این_غذابود.
نزد یوسف که نوه شان بود، چنان آرام باهم حرف میزدند، که گویی #تازه به هم رسیده اند.🙈
یوسف_عجب غذایی خانم جون..!! دستتون درد نکنه..! هوووووم....😋شیرین پلو با قیمه😍👏
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #بیست_وپنج
فخری خانم هنوز هم...
از دستش دلگیر بود.اما قهر نبود.به خانه خاله شهین رسیدند. هنوز دستش به زنگ در نرسیده بود که سهیلا در را باز کرد. یوسف #نگاهش را پایین برد.
_سلام.
سهیلا که خیال میکرد یوسف پشیمان شده و به خاستگاری او آمده از ذوق گفت:
_وای سلام عزیزم... تو خوبی... چیشد اومدین... پس عمو کوروش کو.... یاشار اینا پس کجان؟؟!!
تند تند جملات را پشت سرهم ردیف میکرد.فخری خانم با دلخوری گفت:
_اگه بری کنار ما بیایم داخل میگم.. همه کجان..! 😕
سهیلا ماتش برد...😧🙁
آرام کنار رفت.یوسف و مادرش وارد خانه شدند.
خاله شهین روی مبل نشسته بود. با ورود یوسف و مادرش، بااخم، دست ب سینه ایستاد.😡یوسف دسته گل را بالبخند، بسمت خاله شهین گرفت.
_سلام خاله مهربون.این دسته گل خدمت شما فقط برای عذرخواهی😊💐
همانطور ایستاده بودند.
گرچه خاله شهین از فخری خانم #کوچکتر بود. اما مثل یک بزرگتر همیشه رفتار میکرد. و هرکسی خبر نداشت فکر میکرد خاله شهین بزرگتر است.
یوسف دسته گل را...
مقابل خاله شهین گرفته بود.اما خاله نه دسته گل را گرفت،نه اخمهایش را باز کرد و نه حتی تعارفی کرد که مهمانها بنشینند.😡
_مگه نگفتم این ورا پیدات نشه!؟😡
یوسف_من گفتم، بیایم دست بوسی شما😊
_خیلی بیجا کردی!!😡
فخری خانم_ شهین جون شما بزرگی، عزیزی، ببخشش دیگه.😒 بخشش از بزرگانه!🙏
خاله شهین با اخم...
به یوسف زل زد. و با بی احترامی آنها را از خانه بیرون کرد.😡👈
در مسیری که بسمت خانه عموسهراب، میرفتند...
فخری خانم تا میتوانست او را مورد عتاب قرار میداد. اما یوسف فقط #سکوت کرد. اخمی درشت روی پیشانیش می آمد.😠هر از گاهی فقط یک سوال میپرسید:
_بنظرشما من حق ندارم زنمو خودم انتخاب کنم؟؟!!😣😠
بدون جوابی به سوالش، باز مادر حرف خودش را میزد.
که یوسف آبرویش را برده...
که بی تجربه است...
که با ندانم کاری هایش آینده اش را تباه میکند...
عصبی پایش را روی پدال گاز فشار میداد.💨🚙این روزها زیاد عصبی میشد.! کلافه بود...😣😠
به خانه عمو سهراب رسیدند...
هنوز مریم خانم نمیدانست که یوسف برای چه آمده.نمیدانست که این دسته گل عذرخواهی ست، نه خاستگاری.😑
با نهایت احترام وارد خانه شدند...
مریم خانم مثل همیشه، دستش را برای دست دادن، مقابل یوسف دراز کرد. یوسف دستش را روی #سینه_اش گذاشت نگاهش را به #زمین رساند.
_برا عرض عذرخواهی، خدمت رسیدیم.
مریم خانم تعارفی کرد...
همه نشستند.اصلا متوجه جمله یوسف نشده بود. خواست فتانه را صدا کند که فخری خانم مانع شد.
فخری خانم_ ببین مریم...! ما برا خاستگاری نیومدیم.
یوسف_اومدم عذرخواهی😊💐
مریم خانم کاملا گیج شده بود. متوجه حرفهایشان نمیشد.
_عذرخواهی؟!..عذرخواهی برا چی؟؟!!
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #بیست_وشش
هرچه بیشتر فخری خانم...
توضیح میداد. مریم خانم بیشتر عصبی میشد.😠 یوسف تا میخواست حرف بزند، با فریاد ها و بی احترامی های مریم خانم باز سکوت میکرد.😡😲
خودش هم مانده بود چه کند..!
شاید اصلا نباید می آمد.شاید این راهش نبود. #نظرش را گفته بود. #عذرخواهی هم کرده بود.
یوسف گرهی سفت به پیشانیش بود.😠 نگاهش روی #زمین و دستانش مشت شد.اما #سکوت کرد. تا نشکند حرمت بزرگترش را.
مریم خانم به مراتب سخت تر و بدتر از خاله شهین، با داد و فریاد، هر دو را از خانه بیرون
کرد.😡😵👈
در مسیر برگشت...
تا رسیدن به خانه باز مادرش حرفهای قبل را تکرار میکرد.به خانه رسید.مادرش را، پیاده کرد.
یک سره بسمت پایگاه راند...😠💨🚙
تازه علی و کاروانش از راهیان برگشته بودند.به پایگاه رسید.جمعیت زیادی به استقبال مسافران خود آمده بودند. ماشین را پارک کرد.
کلافه و عصبی وارد اتاق شد...😠😣
مدام طول اتاق را طی میکرد. می ایستاد. با کفشش ضرب میزد. دوباره راه میرفت...
میخواست درستش کند. باید به هدفش میرسید...!باید امشب حرف آخرش را میزد.! 😠✋
سه هفته ای از آن روز میگذشت...
همان روزی که دلش را باخت.💓چند روز دیگر عروسی یاشار بود. از عید نوروز هیچ نفهمیده بود. بس که درخانه بحث و دعوا بود. فقط بر سر زن گرفتنش..!
از دیشب #تصمیمش را گرفته بود..
دل مادرش را به دست آورد. باید که قدم ها بردارد..تا به وصلش برسد.!☺️🙈
علی_اینجا رو ببین.. ببین کی اینجاست
علی وارد اتاق شد...
او را گرم در آغوش گرفت.😍🤗یوسف نگاهی به علی کرد. خود را از آغوش علی کنار کشید.با دستهایش بازوی علی را فشرد. به چشمهایش زل زد.
_درستش میکنم..! باید درست بشه..!😠
به سمت در خروجی پایگاه رفت.هیچ کاری به ذهنش نمی آمد. تپش قلبش باز زیاد شده بود. علی بلند گفت:
_یوسف مراقب باش..! گولش رو نخوری.!
دستش روی قلبش گذاشت. ماساژ میداد.😣 اخمهایش را بیشتر در هم کشید. پرسوال نگاهی کرد.
علی_ شیطونو میگم.😊
همانجا میخکوب شد...
کم کم گره پیشانیش باز شد.واای چکار میخواست انجام دهد.!؟ 😰😱غصه دار کنار در ورودی، همانجا نشست.«ای وای» آرامی گفت، سرش را زیر دستانش برد.😞😣
علی میدانست...
از همان روز اول فهمیده بود.اما خیلی بی تفاوت رفتار میکرد.باید قفل زبان یوسف را باز میکرد.😊کنار یوسف نشست.
_خب بگو گوش میدم.
یوسف سرش را به دیوار تکیه داد. نگاهش به حیاط پایگاه بود.
_قدم اولو خوب رفتم.. ولی گیر کردم علی..!😞
_گیر نکردی رفیق..! کلافه شدی، زود از کوره درمیری، شبها خوابت نمیبره،درست میگم مگه نه...؟!
یوسف نگاهی به علی کرد.علی بلند شد. دست رفیقش را گرفت و او را بلند کرد.
_درد عشقی کشیده ام که مپرس😊
لبخند محجوبی زد.
_خیلی تابلو بودم، آره..؟!🙈
علی خندید.😁
_اووووه چه جورم...!! از تابلو هم، یه چیزی اونورتر...خب چرا نمیری جلو..!؟
سرش را به زیر انداخت.با لحنی سرشار از غم گفت:
_ مامان بابا شدیدا مخالفن😞
علی دستی به شانه های یوسف زد.
_این دیگه مشکل خودته رفیق.. ولی یه چیزی بگم بهت، دست روی#قیمتی_ترین الماس فامیل گذاشتی. تبریک میگم به #انتخابت.👌
یوسف باشرم، سرش را به زیر انداخت.آرام گفت:
_میدونم🙈😎
علی بلند شد.
_باید برم خونه. ولی کاری داشتی درخدمتم. فعلا یاعلی.😊✋
علی رفت.و یوسف...
چند دقیقه ای همانجا بود. بسمت ماشینش آرام راه میرفت. مشکل، باید حل میشد،باید..! 😍✌️
غصه، ذوق، نگرانی، ترس، شک، توهین، تهمت، بی احترامی، قهر، دعوا، بحث، همه اینها که باهم جمع میشدند...
در برابر #تصمیمش💪هیچ بود.. صفر بود.. قدرتی نداشت.. #عزمش جزم بود. فقط #به_یک_راه☝️که #خدا✨ راضی بود باید میرفت تا به منزل لیلی میرسید. نه #هرراهی، و به #هرطریقی...!!
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما #خیری توش هست.
وقتی #مشکل پیش بیاد ، حتما #حکمتی داره.
وقتی تو زندگیت ،#زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری.
وقتی #بیمار میشی ، حتماً جلوی یک #اتفاق بدتر گرفته شده.
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو #خوب_بودن خودتو نشون بدی.
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری #امتحان پس میدی.
وقتی همه ی درها به روت بسته میشه، حتماً #خدا می خواد #پاداش بزرگی بابت #صبر و #شکیبایی بهت بده.
وقتی #سختی پشت سختی میاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه.
وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با #خدای_خودت تنها باشی...
💜💜💜👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه #آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز #قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا #لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکالمه #زمین و #اسمان
#زیباوجالب
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan