eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
معشوقه بودن زن ها را زیباتر میکند به آنها امید و انگیزه میدهد تا برای زیباییشان تلاش کنند خوب باشند مهربان باشند و زنده بمانند 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد عالی روضه امام زمان عجل الله برای جدش امام حسین علیه السلام http://eitaa.com/cognizable_wan
💚پیام عاشورا بهترین پیام حادثه عاشور برای انسان این است که مواظب باشید غافلانه زندگی نکنید. اگر انسان اهل بصیرت و تفکر نباشد عبادت او نیز غافلانه خواهد بود. 🕌http://eitaa.com/cognizable_wan
زن، مردی راکه قادر به خنداندنش باشد، دوست دارد اگر زنی رابخندانید درنیمه راه موفقیت هستید شانستان راامتحان کرده خودتان باشید ودرعین حال شوخ طبع باشید 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
لوبیا سبز خام چه خطری دارد؟🤔 💡لوبیا سبز از جمله مواد غذایی محبوب به شمار می‌رود، اما پنج تا شش عدد آنها اگر نپخته باشند، می‌توانند جان کودکان خردسال را به خطر بیندازند. لوبیا سبزهای خام دارای لکتینی به نام " PHA" هستند که می‌توانند منجر به خونریزی شدید معده شوند. لکتین‌ها پروتئین‌هایی هستند که نقش‌شان تسهیل اتصالات سلول به سلول است. PHA در مقدار بالا یک ماده سمی محسوب می‌شود. حرارت دادن لوبیای سبز PHA را از میان می‌برد.  🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
گوشت‌ها چه خواصی دارند !؟🤔 ◽گوشت گوسفند: وزن‌دهنده، منبع آهن ◽گوشت گوساله: لاغرکننده، منبع آهن ◽ران مرغ: افزایش‌دهنده وزن، منبع آهن ◽سینه مرغ: افزایش عضلات، منبع پروتئین 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ دشمن امام حسین ع امام موسی صدر: قاتلان کربلا "کم خطرترین" دشمنان امام حسین(ع) امام حسین(ع) سه گروه دشمن دارد؛ دسته اول آنان که او را کشتند. این دسته کم خطرترین دشمنان هستند، چون تنها جسم امام را که محدود بود، کشتند. دسته دوم آنان که تلاش کردند آثار امام را محو کنند؛ قبر امام را ویران کردند و از آمدن زائران جلوگیری کردند و کسانی که در اطراف قبر آن حضرت زندگی می‌کنند را مورد آزار و اذیت قرار دادند. خطر این دسته بیشتر از دسته اول است، ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند». ▪️«ولی دسته سوم که خطرناک‌ترین دشمنان آن حضرت هستند، آنانند که کوشیدند اهداف امام حسین(ع) و ابعاد انقلاب حسینی را تحریف کنند و آن را ابزار کسب و درآمد قرار دهند و بهره برداری‌های بی‌ارزش از آن کنند و یا آن را مورد سوء استفاده برای منافع شخصی قرار دهند. اینان تلاش کردند بالاترین بُعد حسینی یعنی هدف نهضت حسینی را از بین ببرند. من از خودم و شما سؤال می‌کنم ما از روز عاشورا چه بهره ای برده‌ایم؟ چه سودی به دست آورده‌ایم؟ چه استفاده‌ای در عرصه عمومی و چه استفاده‌ای در زمینه فردی برده‌ایم؟ اگر استفاده نبرده باشیم و تنها گریه کرده باشیم من به شما خبر می دهم که این کار سودی ندارد؛ ما از کدام دسته هستیم؟ از کسانی که گریه می‌کنند و حسین را می‌کشند؟» ▪️«روشن است که امام حسین(ع) الان نیست تا کسی او را بکشد، ولی چیزی گرانبهاتر و مهم‌تر از خود امام حسین(ع) در دستان ماست: کرامت امت حسین، مقدسات حسین. اگر ما گریه کنیم ولی در عین حال برای تضعیف اهداف امام حسین(ع) تلاش کنیم؛ اگر گریه کنیم و در صف باطل باشیم؛ اگر گریه کنیم ولی گواهی دروغ بدهیم؛ اگر گریه کنیم ولی به دشمنان کمک کنیم و به اختلاف و تفرقه در جامعه خود دامن بزنیم؛ اگر گریه کنیم ولی گناهانمان بیشتر شود، در این صورت ما گریه می‌کنیم ولی در عین حال حسین را نیز می‌کشیم زیرا تلاش می‌کنیم هدف حسین را از بین ببریم که گرانبهاتر از خود اوست. ان شاء الله که ما از این دسته نیستیم». منبع: کتاب سفر شهادت،گفتارهای امام موسی صدر دربارۀ قیام عاشورا و ابعاد و نتایج و پیامدهای این نهضت http://eitaa.com/cognizable_wan
بدست آوردن دل یک مرد همیشه کارساده ای نیست نگو: اون که منو دوست داره پس چرا باید به سر و وضع خودم برسم و برایش دلربایی کنم؟ عشق نیاز به مراقبت و نگهداری داره 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
به طور مداوم از همسرتان انتقاد نکنید 💔انتقاد پیاپی باعث ایجاد فاصله میشود 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
چک کردن گوشی همسرممنوع⛔️ عده ای اززوجین تمایل به چک کردن گوشی همسرخوددارندبرخی از کنجکاوی وبرخی ازروی بی اعتمادی روانشناسان معتقدندتاجایی که ممکن است بایدفضای اعتمادبین زن وشوهرحاکم باشد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت همون روز ترکش خورده بود. برده بودنش شیراز وبعد هم آورده بودن تهران...😥 خونه ي خالش بودیم که زنگ زد. گفتم: _"کجایی؟چقدر صدات نزدیکه". گفت: _"من همیشه به تو نزدیکم" گفتم: _"خونه اي؟"😍 گفت: _"نمیشه چیزي رو از تو قایم کرد". رفته بود خونه ي پدرم گوشی رو گذاشتم، علی رو برداشتم و رفتم. منوچهر روي پله ي مرمري کنار باغچه نشسته بود و سیگار می کشید. رنگش زرد بود. سیگار رو گذاشت گوشه ي لبش و علی رو با دست راست بغل کرد. نشستم کنارش روي پله وسیگار رو از لبش برداشتم انداختم دم حوض. همین که اومدیم حرف بزنیم پدرم با پدرو مادر منوچهر و عموش، همه اومدن و ریختن دورش. عمو منوچهر رو بغل کرد و زد روي بازوش. من فقط دیدم منوچهر رنگ به روش نموند... سست شد ... نشست .... همه ترسیدیم که چی شد. ریز بغلش رو گرفتیم، بردیم داخل. زخمی شده بود از جای ترکش بازوش خون میومد و آستینش رو خون کرد میدونستم نمیخواد کسی بفهمه. کاپشنش رو انداختم روي دوشش علی رو گذاشتم اونجا و رفتیم دکتر. کتفش رو موج گرفته بود. دستش حرکت نمی کرد دکتر گفت: "دوتا مرد میخواد که نگهت دارن". پیراهنش رو درآورد و گفت شروع کنه. دستش توي دستم بود، دکتر آمپول میزد و من و منوچهر چشم دوخته بودیم به چشماي هم. من که تحمل یه تب منوچهر رو نداشتم باید چی میدیدم .منوچهر یه آخ هم نگفت. فقط صورتش پر از دونه هاي ریز عرق شده بود. دکتر کارش تموم شد نشست... گفت: "تو دیگه کی هستی؟ داد بزن من آروم بشم واقعا دردت نیومد؟" گفت: "چرا، فقط اقرار نمیخواستید. عین اتاق شکنجه بود. دستش رو بست و اومدیم خونه. ده روز پیشمون موند... ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت از آشپزخانه سرك کشیدم. منوچهر پاي تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد، اما منوچهر بی اعتنا بود. چرا اینطوري شده بود؟😥 این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد. علی میخواست راه بیوفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود. اگر دست منوچهر را می گرفت و ول میکرد می خورد زمین، منوچهر نمیگرفتش. شبها چراغ ها را خاموش می کرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند... پکر بودم... توقع این برخوردها را نداشتم. شب جمعه که رفته بودیم بهشت زهرا، مرا گذاشته بود و داشت تنها بر می گشت. یادش رفته بود مرا هم همراهش آورده..😔 این بار که رفت، براش یه نامه مفصل نوشتم. هرچی دلم می خواست، توي نامه بهش گفتم. تا نامه به دستش رسید، زنگ زد و شروع کرد به عذرخواهی کردن... نوشته بودم _(محل نمی گذاري، عشقت سرد شده. حتما از ما بهتران را دیده ای !) می گفت _(فرشته هیچ کس براي من بهتر از تو نیست تو این دنیا، اما می خوام این عشق رو برسونم به خدا نمیتونم سخته... اینجا بچه ها می خوابن روی سیم خاردار، میرن روی مین. تا میام آر پی جی بزنم، تو و علی میاید جلوي چشمم) منوچهر هر بار میومد و میرفت، علی شبش تب میکرد. تا صبح باید راهش می بردیم تا آروم بشه... گفتم: _"میدونم. نمیخوای وابسته شی ولی حالا که هستی، بذار لذت ببریم. ما که نمیدونیم چه قدر قراره باهم باشیم. این راهی که تو میری، راهی نیست که سالم برگردي....بذار فردا تاسف نخوریم اگه طوریت بشه، علی صدمه می خوره. بذار خاطره ی خوش بمونه".😭😣 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت بعد از اون مثل گذشته شد...☺️ شوخی میکرد، میرفتیم گردش، با علی بازی ميکرد، دوست داشت علی رو بنشونه توي کالسکه و ببره بیرون... نمیذاشت حتی دست من به کالسکه بخوره...!😍 نان سنگک و کله پاچه را که خردیده بودم، گذاشتم روی ميز، منوچهر آمده بود. دوست داشتم هر چه دوست دارد برایش آماده کنم. صداي خنده علی از توي اتاق می آمد. لاي در را باز کردم منوچهر دراز کشیده بود و علی را با دو دستش بلند کرده بود و با او بازی میکرد. دو انگشتش را در گودي کمر علی می گذاشت و علی غش غش می خندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که میشناختم.. بدنش پر از ترکش شده بود، اما نمی شد کاري کرد، جاهاي حساس بودن باید مدارا میکرد... عکس های سینش رو که نگاه میکردی سوراخ سوراخ بود. به ترکش هاي نزدیک قلبش غبطه میخوردم.😔 می گفت: _"خانوم شما که توي قلب مایید!". دیگه نمیخواستم ازش دور باشم، به خصوص که فهمیدم خیلی از خانواده هاي بچه هاي لشکر، جنوب زندگی میکنن. توي بازدیدی که از مناطق جنگی گذاشته بودن و بچه هاي لشکر رو با خانواده ها دعوت کرده بودن، با خانم کریمی، خانم ربانی و خانم عبادیان صمیمی شدم.😊 اونا جنوب زندگی میکردن. دیگه نمیتونستم تهران بمونم.... خسته بودم از این همه دوري..... منوچهر دو سه روز اومده بود ماموریت. بهش گفتم: _ "باید ما رو با خودت ببري."😢☝️ ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت منوچهر دو سه روز اومده بود ماموریت. بهش گفتم: _"باید ما رو با خودت ببري." قرار شد بره خونه پیدا کنه و بیاد ما رو ببره. شروع کردم اثاث ها رو جمع و جور کردن... منوچهر زنگ زد که خونه پیدا کرده، یه خونه ی دو طبقه در دزفول. یکی از بچه هاي لشکر با خانمش قرار بود با ما زندگی کنن... همه ي وسایل رو جمع کردم. به کسی چيزی نگفتم تا دم رفتن... نه خونواده ي من، نه خونواده ی منوچهر. هیچ کس راضی نبود به رفتن ما. میگفتن: _"همه جای دنیا جنگ که میشه، زن وبچه رو بر میدارن و می برن یک گوشه ي امن. شما می خواید برید زیر آتیش؟" فقط گوش می دادم... آخر گفتم: _"همه حرفاتون رو زدید، ولی هر کس راهی رو داره... من میخوام برم پیش شوهرم". پدر و مادرم خیلی گریه میکردن، به خصوص پدرم... منوچهر گفت: _"من اینطوری نمیتونم شما رو ببرم. اگه اتفاقی یبوفته،چه طوري تو روي بابا نگاه کنم؟ باید خودت کنی." با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه... گفتم: _"اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟" بابا علی رو بغل کرد و پرسید: _(علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟) علی گفت: _"آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه." علی رو بوسید، گفت: _"تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ."😊 صبح زود راه افتادیم...☺️💨🚙 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت هنوز نرسیده بودیم قالمان گذاشته بود. به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران. با علی مانده بودیم توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختیم. خیال کرده بودیم دوري تمام شد... اگر هرروز منوچهر را نبینم، دو سه روز یک بار که میبینم.. شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود.😔 با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن. از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم.😥 یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن... گفتن: _"حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ". گفتم: _"ببخشید، شما کی هستید؟" یکیشون گفت: _"من صاحب خونه ام". گفتم: _"صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟" گفت: _" دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم". میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش.. گفتم: _"اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم".😡😥 خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه...😡👋 گفته بود: _"ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟" شام میخوردیم که زنگ زد... ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❣ زندگیتو خراب نکن!!! هر چقدر کمتر جواب انسان های منفی رو بدید از زندگی با ارامش بیشتری برخوردار خواهید بود، به خاطر حرف مردم زندگیتو خراب نکن, این مردم اگه پیامبر هم بودن، هزار ایراد از کار خدا میگرفتن... حرف مردم چقدر برات مهمه؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
ناصرالدین شاه قاجار ارادتی خاص به اهل‌بیت مخصوصاً حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام داشت در ایام محرم سبیل‌ها را آویزان و هیبت عزا می‌گرفت در زمان او اکثر اماکن مقدسه به زیباترین و باشکوهترین نحو ممکن بازسازی و مرمت شد نام او را می‌توان در ایوان‌های طلای نجف و کربلا و کاظمین و سامرا و مشهد نظاره کرد بارها به زیارت عتبات عالیات آن هم در آن زمان مبادرت ورزید در ایام محرم اهمیت خاصی به تعزیه‌ها و روضه‌ها می‌داد در احوالات ناصرالدین شاه در حین ورود به کربلا بعد از غسل زیارت ابتدا به حرم سقای لب تشنگان آقا ابوالفضل العباس علیه‌السلام مشرف شد   اطرافیان جسارتاً بعرض رساندند که معمولاً تشرف به حرم حسینی را مقدم می‌دارند! در جواب فرمود: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم کسی که بخواهد به حضور شاهنشاه برود اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید نقل می‌کنند ناصرالدین شاه قاجار به کربلا مشرف شد قبل از وارد شدن به حرم مطهر حسینی به صدر اعظمش گفت: یک روضه‌خوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم صدر اعظم طبق دستور رفت چند تا از بهترین روضه خوان‌های کربلا را آورد هر چه روضه خوان‌ها خواندند شاه ابداً گریه‌اش نگرفت! صدر اعظم ترسید به علمای کربلا گفت اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب می‌شود رفتند روضه‌ خوان گمنامی آوردند روضه‌خوان، سیدی پیر اما خبره و کاردان به نام سید حبیب بود به صدر اعظم گفت: من شاه را می‌گریانم به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین علیه‌السلام عرض کرد: یا حسین تو در وسط میدان کربلا آن وقت که یکه و تنها شدی هی داد می‌زدی "هَل مِن ناصِر" حالا این ناصر آمده اما حیف که دیر آمده! شاه همین که این را شنید به اندازه‌ای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد به روضه‌خوان گفت: بس است دیگر نخوان ناصرالدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت با سوز و گداز این رباعی را به حضرت‌امام حسین علیه‌السلام عرض کرد: گر دعوت دوست می‌شنودم آن روز من گوی مراد می‌ربودم آن روز آن روز که بود روز هل من ناصر ایکاش که ناصر تو بودم آن روز °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° http://eitaa.com/cognizable_wan