eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
به طور مداوم از همسرتان انتقاد نکنید 💔انتقاد پیاپی باعث ایجاد فاصله میشود 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
چک کردن گوشی همسرممنوع⛔️ عده ای اززوجین تمایل به چک کردن گوشی همسرخوددارندبرخی از کنجکاوی وبرخی ازروی بی اعتمادی روانشناسان معتقدندتاجایی که ممکن است بایدفضای اعتمادبین زن وشوهرحاکم باشد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت همون روز ترکش خورده بود. برده بودنش شیراز وبعد هم آورده بودن تهران...😥 خونه ي خالش بودیم که زنگ زد. گفتم: _"کجایی؟چقدر صدات نزدیکه". گفت: _"من همیشه به تو نزدیکم" گفتم: _"خونه اي؟"😍 گفت: _"نمیشه چیزي رو از تو قایم کرد". رفته بود خونه ي پدرم گوشی رو گذاشتم، علی رو برداشتم و رفتم. منوچهر روي پله ي مرمري کنار باغچه نشسته بود و سیگار می کشید. رنگش زرد بود. سیگار رو گذاشت گوشه ي لبش و علی رو با دست راست بغل کرد. نشستم کنارش روي پله وسیگار رو از لبش برداشتم انداختم دم حوض. همین که اومدیم حرف بزنیم پدرم با پدرو مادر منوچهر و عموش، همه اومدن و ریختن دورش. عمو منوچهر رو بغل کرد و زد روي بازوش. من فقط دیدم منوچهر رنگ به روش نموند... سست شد ... نشست .... همه ترسیدیم که چی شد. ریز بغلش رو گرفتیم، بردیم داخل. زخمی شده بود از جای ترکش بازوش خون میومد و آستینش رو خون کرد میدونستم نمیخواد کسی بفهمه. کاپشنش رو انداختم روي دوشش علی رو گذاشتم اونجا و رفتیم دکتر. کتفش رو موج گرفته بود. دستش حرکت نمی کرد دکتر گفت: "دوتا مرد میخواد که نگهت دارن". پیراهنش رو درآورد و گفت شروع کنه. دستش توي دستم بود، دکتر آمپول میزد و من و منوچهر چشم دوخته بودیم به چشماي هم. من که تحمل یه تب منوچهر رو نداشتم باید چی میدیدم .منوچهر یه آخ هم نگفت. فقط صورتش پر از دونه هاي ریز عرق شده بود. دکتر کارش تموم شد نشست... گفت: "تو دیگه کی هستی؟ داد بزن من آروم بشم واقعا دردت نیومد؟" گفت: "چرا، فقط اقرار نمیخواستید. عین اتاق شکنجه بود. دستش رو بست و اومدیم خونه. ده روز پیشمون موند... ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت از آشپزخانه سرك کشیدم. منوچهر پاي تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد، اما منوچهر بی اعتنا بود. چرا اینطوري شده بود؟😥 این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد. علی میخواست راه بیوفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود. اگر دست منوچهر را می گرفت و ول میکرد می خورد زمین، منوچهر نمیگرفتش. شبها چراغ ها را خاموش می کرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند... پکر بودم... توقع این برخوردها را نداشتم. شب جمعه که رفته بودیم بهشت زهرا، مرا گذاشته بود و داشت تنها بر می گشت. یادش رفته بود مرا هم همراهش آورده..😔 این بار که رفت، براش یه نامه مفصل نوشتم. هرچی دلم می خواست، توي نامه بهش گفتم. تا نامه به دستش رسید، زنگ زد و شروع کرد به عذرخواهی کردن... نوشته بودم _(محل نمی گذاري، عشقت سرد شده. حتما از ما بهتران را دیده ای !) می گفت _(فرشته هیچ کس براي من بهتر از تو نیست تو این دنیا، اما می خوام این عشق رو برسونم به خدا نمیتونم سخته... اینجا بچه ها می خوابن روی سیم خاردار، میرن روی مین. تا میام آر پی جی بزنم، تو و علی میاید جلوي چشمم) منوچهر هر بار میومد و میرفت، علی شبش تب میکرد. تا صبح باید راهش می بردیم تا آروم بشه... گفتم: _"میدونم. نمیخوای وابسته شی ولی حالا که هستی، بذار لذت ببریم. ما که نمیدونیم چه قدر قراره باهم باشیم. این راهی که تو میری، راهی نیست که سالم برگردي....بذار فردا تاسف نخوریم اگه طوریت بشه، علی صدمه می خوره. بذار خاطره ی خوش بمونه".😭😣 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت بعد از اون مثل گذشته شد...☺️ شوخی میکرد، میرفتیم گردش، با علی بازی ميکرد، دوست داشت علی رو بنشونه توي کالسکه و ببره بیرون... نمیذاشت حتی دست من به کالسکه بخوره...!😍 نان سنگک و کله پاچه را که خردیده بودم، گذاشتم روی ميز، منوچهر آمده بود. دوست داشتم هر چه دوست دارد برایش آماده کنم. صداي خنده علی از توي اتاق می آمد. لاي در را باز کردم منوچهر دراز کشیده بود و علی را با دو دستش بلند کرده بود و با او بازی میکرد. دو انگشتش را در گودي کمر علی می گذاشت و علی غش غش می خندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که میشناختم.. بدنش پر از ترکش شده بود، اما نمی شد کاري کرد، جاهاي حساس بودن باید مدارا میکرد... عکس های سینش رو که نگاه میکردی سوراخ سوراخ بود. به ترکش هاي نزدیک قلبش غبطه میخوردم.😔 می گفت: _"خانوم شما که توي قلب مایید!". دیگه نمیخواستم ازش دور باشم، به خصوص که فهمیدم خیلی از خانواده هاي بچه هاي لشکر، جنوب زندگی میکنن. توي بازدیدی که از مناطق جنگی گذاشته بودن و بچه هاي لشکر رو با خانواده ها دعوت کرده بودن، با خانم کریمی، خانم ربانی و خانم عبادیان صمیمی شدم.😊 اونا جنوب زندگی میکردن. دیگه نمیتونستم تهران بمونم.... خسته بودم از این همه دوري..... منوچهر دو سه روز اومده بود ماموریت. بهش گفتم: _ "باید ما رو با خودت ببري."😢☝️ ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت منوچهر دو سه روز اومده بود ماموریت. بهش گفتم: _"باید ما رو با خودت ببري." قرار شد بره خونه پیدا کنه و بیاد ما رو ببره. شروع کردم اثاث ها رو جمع و جور کردن... منوچهر زنگ زد که خونه پیدا کرده، یه خونه ی دو طبقه در دزفول. یکی از بچه هاي لشکر با خانمش قرار بود با ما زندگی کنن... همه ي وسایل رو جمع کردم. به کسی چيزی نگفتم تا دم رفتن... نه خونواده ي من، نه خونواده ی منوچهر. هیچ کس راضی نبود به رفتن ما. میگفتن: _"همه جای دنیا جنگ که میشه، زن وبچه رو بر میدارن و می برن یک گوشه ي امن. شما می خواید برید زیر آتیش؟" فقط گوش می دادم... آخر گفتم: _"همه حرفاتون رو زدید، ولی هر کس راهی رو داره... من میخوام برم پیش شوهرم". پدر و مادرم خیلی گریه میکردن، به خصوص پدرم... منوچهر گفت: _"من اینطوری نمیتونم شما رو ببرم. اگه اتفاقی یبوفته،چه طوري تو روي بابا نگاه کنم؟ باید خودت کنی." با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه... گفتم: _"اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟" بابا علی رو بغل کرد و پرسید: _(علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟) علی گفت: _"آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه." علی رو بوسید، گفت: _"تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ."😊 صبح زود راه افتادیم...☺️💨🚙 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت هنوز نرسیده بودیم قالمان گذاشته بود. به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران. با علی مانده بودیم توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختیم. خیال کرده بودیم دوري تمام شد... اگر هرروز منوچهر را نبینم، دو سه روز یک بار که میبینم.. شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود.😔 با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن. از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم.😥 یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن... گفتن: _"حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ". گفتم: _"ببخشید، شما کی هستید؟" یکیشون گفت: _"من صاحب خونه ام". گفتم: _"صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟" گفت: _" دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم". میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش.. گفتم: _"اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم".😡😥 خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه...😡👋 گفته بود: _"ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟" شام میخوردیم که زنگ زد... ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❣ زندگیتو خراب نکن!!! هر چقدر کمتر جواب انسان های منفی رو بدید از زندگی با ارامش بیشتری برخوردار خواهید بود، به خاطر حرف مردم زندگیتو خراب نکن, این مردم اگه پیامبر هم بودن، هزار ایراد از کار خدا میگرفتن... حرف مردم چقدر برات مهمه؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
ناصرالدین شاه قاجار ارادتی خاص به اهل‌بیت مخصوصاً حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام داشت در ایام محرم سبیل‌ها را آویزان و هیبت عزا می‌گرفت در زمان او اکثر اماکن مقدسه به زیباترین و باشکوهترین نحو ممکن بازسازی و مرمت شد نام او را می‌توان در ایوان‌های طلای نجف و کربلا و کاظمین و سامرا و مشهد نظاره کرد بارها به زیارت عتبات عالیات آن هم در آن زمان مبادرت ورزید در ایام محرم اهمیت خاصی به تعزیه‌ها و روضه‌ها می‌داد در احوالات ناصرالدین شاه در حین ورود به کربلا بعد از غسل زیارت ابتدا به حرم سقای لب تشنگان آقا ابوالفضل العباس علیه‌السلام مشرف شد   اطرافیان جسارتاً بعرض رساندند که معمولاً تشرف به حرم حسینی را مقدم می‌دارند! در جواب فرمود: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم کسی که بخواهد به حضور شاهنشاه برود اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید نقل می‌کنند ناصرالدین شاه قاجار به کربلا مشرف شد قبل از وارد شدن به حرم مطهر حسینی به صدر اعظمش گفت: یک روضه‌خوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم صدر اعظم طبق دستور رفت چند تا از بهترین روضه خوان‌های کربلا را آورد هر چه روضه خوان‌ها خواندند شاه ابداً گریه‌اش نگرفت! صدر اعظم ترسید به علمای کربلا گفت اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب می‌شود رفتند روضه‌ خوان گمنامی آوردند روضه‌خوان، سیدی پیر اما خبره و کاردان به نام سید حبیب بود به صدر اعظم گفت: من شاه را می‌گریانم به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین علیه‌السلام عرض کرد: یا حسین تو در وسط میدان کربلا آن وقت که یکه و تنها شدی هی داد می‌زدی "هَل مِن ناصِر" حالا این ناصر آمده اما حیف که دیر آمده! شاه همین که این را شنید به اندازه‌ای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد به روضه‌خوان گفت: بس است دیگر نخوان ناصرالدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت با سوز و گداز این رباعی را به حضرت‌امام حسین علیه‌السلام عرض کرد: گر دعوت دوست می‌شنودم آن روز من گوی مراد می‌ربودم آن روز آن روز که بود روز هل من ناصر ایکاش که ناصر تو بودم آن روز °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° http://eitaa.com/cognizable_wan
عشق واقعی رابطه ای دو طرفه ست. نه اينكه يكی به تمنا بماند و ديگری سرش جای ديگری گرم باشد. عشق واقعی شور دارد. دو قلب را سرشار می كند و دو نگاه را بهم می دوزد. نه اينكه نگاهی نگران و چشم به در و نگاهی ديگر حواسش پرت باشد. عشق واقعی فرو ريختن دل دارد و گرم شدن و آرام گرفتن دو آغوش... نه اينكه آشفته و سردرگم و بلاتكليف، حواست به رفتار خشک و خشن او گير كند و از حال خوب عشق دور بمانی. عشق واقعی دو آدم را درگير هم می كند. احساسی كه يک طرفه شد، نامش عشق نيست! فقط يک احساس است كه نام و دليلش را هم اغلب نمی دانيم. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
♨️شوهر بودن به این معنا نیست که مرد همسرش را در اختیار بگیرد 💕شما باید همراه همسرتان باشید نه مالک او ❌مبادا مردانگي خود را با تعيين حدومرز و محدود كردن او اثبات كنيد 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی دادگاه نیست تا در آن به دنبال احقاق حق خود باشیم 👌زندگی، زندگی است. باید گذشت کرد تا بتوان از آن لذت برد ✔️ گذشت، رمز پیروزی در زندگی است. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
یک مثالی از هواپیما وجود دارد که بسیار الهام بخش‌ است : وقتی مهماندارها آموزشهای لازم برای ایمنی پرواز رو ارائه میدهند میگویند: “به محض تغییر اکسیژن اول ماسک خود را بگذارید سپس ماسک کودکان را” واضح است اگر اول ماسک خود را نگذارید بیهوش می شوید و کودکتان هم بیهوش خواهد شد. ما اگر خودمان حس و حال خوبی نداشته باشیم، اگر برای حال خوب خودمان تلاش نکنیم چگونه انتظار داریم بتوانیم روی اطرافیانمان تاثیرگذار باشیم؟! گاهی افراد فقط قصد دارند حال بقیه را خوب کنند، دنیای درونی خودشان به شدت آشفته است، حال روحی شان اصلا خوب نیست ولی معتقدند نباید حرفی زد، باید حفظ ظاهر کرد و به اصطلاح صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشت تا دیگران نفهمند و همیشه لبخند به لب در حال پاسخ به نیازهای دیگران هستند و سعی میکنند از هیچ کمکی به بقیه دریغ نکنند و حتی گاهی آنقدر مهرطلب می شوند که نمی توانند به دیگران نه بگویند چون می ترسند خاطر دیگران مکدر شود و یا دیگران آن ها را رها کنند و حتی نمی توانند از دیگران در خواستی داشته باشند چون نگرانند باری بر روی دوش دیگران بگذارند ولی به این مساله اصلا توجه نمی کنند که اگر حال شما خوب نباشد و دائم در حال سرویس دادن به بقیه باشید در دراز مدت دچار افسردگی و کناره گیری از بقیه می شوید و در افکاری چون چرا دیگران به من هیچ اهمیتی نمی دهند؟ بشکنه این دست که نمک نداره؟ این همه در حقشون خوبی کردم چرا جبرانش نکردن و … غرق خواهید شد و مقصر دیگران نیستند چون شما هیچ وقت از آن ها خواسته ای نداشته اید که آن ها اجابت کنند پس مواظب حال خوب خودتون باشید. حال خوب شما فقط به خود شما و افکار و باورهایتان بستگی دارد.  شاهکار هنری منحصر به فرد خودتان را فقط خود شما می توانید خلق کنید و برای این کار حتما لازم است خودتان را با باورهای سازنده و محکم سرشار کنید. برای اینکه بتوانیم خانواده ای سالم داشته باشیم و اطرافیانمان هم از ما تاثیر مثبت بگیرند، باید حال خودمان راخوب کنیم. 📒📒📒📒📒📒📒 انسان ها به دو دلیل دشمن هم میشوند: از عدم شناخت، و از شناخت بیش از حد...! آل پاچینو http://eitaa.com/cognizable_wan
💕💕 وقتی به کودک میگویید دیگه باهات قهرم چون بچه بدی هستی، یعنی باجگیری عاطفی و مصداق آزارعاطفی هست. شما به فرزندتون این پیام رو میدین که هر زمانی که اونطور که من میخوام نباشی تنها و بی پناه خواهی موند و این برای بچه ها تعبیری از مرگ و جدایی هست. بچه هایی که با این نوع از تهدیدها روبرو میشن در روابطشون دائم باج میدن که تنها نمونن و یا از ترس تنها موندن وارد رابطه های عمیق عاطفی نمیشن و معمولا اضطراب از دست دادن دارند. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥺 یک بیت از نوحه‌اے ڪه جواب میدید می‌فرماید: وَجِبَتْ لُه الْجَنَّة... 💌 براے عاشقان امام حسین "علیه السلام‍" ارسال ڪنید. http://eitaa.com/cognizable_wan
خواص شگفت انگیز مارچوبه چیست؟🤔 💡 گیاه شگفت انگیز مارچوبه قبل و در زمان بارداری مارچوبه سرشار از آهن است،این گیاه نیزه‌ای از نقص‌های مادرزادی مثل شکاف در ستون فقرات و شکری شدن لب نوزادجلوگیری می‌کند.  http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤روضه دو دقیقه ای فوق العاده تاثیر گذار و زیبا در مورد معامله با آقا امام حسین علیه السلام و وقتی که آقا جبران میکنه...‌ 🍃به هیچ عنوان دیدنش رو از دست ندید که ضرر میکنید... 🆔http://eitaa.com/cognizable_wan
مخترع پشمک که بود؟🤔 در سال دندانپزشکی به نام ویلیام موریسون، هنگام ساخت نوعی دستگاه سانتریفوژ موفق شد قند را تبدیل به رشته هایی نرم کند که تبدیل به تجارتی پرسود برای او شد.  http://eitaa.com/cognizable_wan
•وانمود کن قوی هستی ،تا قدرت یابی •وانمود کن شاد هستی ،تا شاد شوی هر چه میخواهی وانمود کن تا هر چه میخواهی شوی🧡🌿 http://eitaa.com/cognizable_wan