┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_سی
🌹وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد ... برای چند لحظه بهش نگاه کردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ...
🌹- خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود ... و در برابر کرم و بخشش تو، ناچیز ... کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله ...
🌹پول هتل رو که حساب کردم ... تقریبا دیگه پولی برام نمونده بود ... هیچ جایی برای رفتن نداشتم ... شب های سرد لهستان ... با بچه ای که هنوز دو سالش نشده بود ... همین طور که روی صندلی پارک نشده بودم و به آرتا نگاه می کردم ... یاد شهید چمران افتادم ... این حس که هر دوی ما، به خاطر خدا به دنیا پشت کرده بودیم بهم قدرت داد ...
🌹به خدا توکل کردم و از جا بلند شدم ... وارد زمین بازی شدم... آرتا رو بغل کردم و راهی کاتوویچ شدیم ...جز خونه پدرم جایی برای رفتن نداشتم ... اگر از اونجا هم بیرونم می کردن ...
🌹تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم ...
- خدایا! کمکم کن ...
یا مریم مقدس؛ به فریادم برس ... پدر من از کاتلویک های متعصبه ... اون با تمام وجود به شما ایمان داره ... کمکم کنید ... خواهش می کنم ...
🌹رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم ... مادرم در رو باز کرد ... چشمش که بهم افتاد خورد ... قلبم اومده بود توی دهنم ... شقیقه هام می سوخت ...
🌹چند دقیقه بهم خیره شد ... پرید بغلم کرد ... گریه اش گرفته بود ...
- اوه؛ خدایای من، متشکرم ... متشکرم که دخترم رو زنده بهم برگردوندی ...
✍ادامه دارد......
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#قسمت_سی_و_یکم
🌹بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ...
- آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ...
🌹- تهران، جنگ نشده بود ...
یهو حواسم جمع شد ...
- پدر؟ ... نگران من بود ...
- چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد ... تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد ...
🌹همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید ... نفس عمیقی کشید ...
- به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد ... به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود ...
🌹خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم ...
🌹مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم ...
صدای در که اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم ... با لبخند به پدرم سلام کردم ...
🌹چشمش که به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمی زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد ...
- چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری...
✍ادامه دارد......
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹
امـروز🌺
هـمان روزی است
اهالی سفر کرده از دنیا،
چشم انتظار عزیزانشان هستند
دستشان ازدنیا ڪوتاه است
ومحتاج یادڪردن ماهستند.
بالاخص
پدران و مادران
برادران و خواهران
اساتید و شهدا
همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم.
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پل عابر پیاده جالب😯😍
http://eitaa.com/cognizable_wan
13.mp3
9.48M
🎙شیوه بیدار کردن فرزندان
💠 و علل رخوت و سستی آنها
🔴 #استاد_دهنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جذاب
رفاقت شگفت انگیز یک میمون با چند ببر
http://eitaa.com/cognizable_wan
از جلو تالار رد شدم، دیدم جشنه انقد
گشنم بود رفتم تو،دم در به یارو گفتم:
مبارکه،من و داماد از دبستان تا الان با همیم ☺️
دو پرس جوجه بهم داد و گفت عروسی نیست بابام از مکه اومده. بخور و برو بیرون مفت خور😐😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مجردان_بدانند
خانم باید #شاد و #شیطون باشه😉تا به واسطهی شادیِ اون، محیط خونه شاد و پر انرژی بشه. هیچ مردی از زن افسرده و غرغرو خوشش نمیاد.
سعی کن همیشه سرحال باشی، بانو...
❣ http://eitaa.com/cognizable_wan
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••
#روانشناسی
🌸🌿🌸
آدمها زمانی از بدیهای دیگران اذیت میشوند که عشقی بزرگ روحشان را مشغول نکرده باشد!
اگر انسان شدیدا مشغول معشوق خود باشد به دیگران بیتفاوت است و بدیهای دیگران او را آزار نمیدهد.
و مناجات با معشوق تمام خستگیها و آزردگیها را برطرف میکند.
عشق بزرگ ، محبت شدید به پروردگار است.✨
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
از یه اسب میپرسن چرا هر کس تورو میبینه سوارت میشه؟
اون اسب جواب نداد سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت
میدونید چرا؟؟؟
چون اسبا نمیتونن حرف بزنن😐
نه واقعا انتظار داشتین اسبها حرف هم بزنن😒
حتما دانشجو هم هستی🤔
http://eitaa.com/cognizable_wan
قانون پسرا اینه که شوخی هرچی به مرگ و قطع عضو نزدیکتر خنده دارتر …
#جوک
😎 http://eitaa.com/cognizable_wan
شااد باشید😻
✍ذکرها سه دسته هستن :
یه دسته پاک کننده اند؛
گناه و زشتی رو پاک میکنن؛
مثل: «اَستغفرالله»
یه دسته مدادند؛
برامون حسنه مینویسند؛
مثل: «الحمدلله»،«سبحان الله»
و«لااله الاالله»
امّا یه ذکری هست؛ که هم پاک
میکنه و هم مداده،گناهان را پاک
میکنه بجاش حسنات مینویسه!!!
و اون ذکر:صلوات بر محمد و آل محمد
http://eitaa.com/cognizable_wan
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
ﮐﯿﺴۀ ﺑﺮﻧﺞ ﻣﺤﺴﻦ ﭼﯿﺴﺖ ؟
↓
↓
↓
↓
↓
↓
↓
↓
↓
ﮐﯿﻒ ﺳﺎﻣﺴﻮﻧﺖ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ حمل قلیان به نقاط مختلف کشور
😂 😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan