#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ ذهن، زشتترین جای بدن
🔹خیلیها فکر میکنند، زشتترین بخش بدنشان بینیشان است!
🔸بعضیها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر میکنند دهانشان خیلی زشت است!
🔹بعضیها هم شکم بزرگ، مشکلشان است و زشتشان کرده.
🔸همه اینها شاید زشت و زیبا باشد، اما من میگویم زشتترین بخش بدن آدمها «ذهنشان» است.
🔹ذهن آدمها مثل یک حفره عمیق، پر میشود از خیلی چیزهای زشت؛ از شک، از بدبینی، از برداشتهای اشتباه، از نگاه پر غرور به دیگران، از توقع زیاد، از خودبینی زیاد و... .
🔸ذهن آدمها گاهی تبدیل میشود به عضو زشت بدن و آنقدر بدن را زشت میکند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی برد.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
✨﷽✨
#پندانه 🌹❤️
ﺣﺮﻣﺘﻬﺎ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪ
ﻣﺴﯿﺢ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ
ﺭﺍ ﺍﺣﯿﺎ ﮐﻨﯽﺍﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺎﻧﺘﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺣﺮﺍﺝ ﺷﺪ
ﺍﻧﭽﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ
ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﺣﺮﻑ، ﺣﺮﻑ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺑﺴﺎﺯﯼ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﻗﺼﺮﯼ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﮐﻦ آن ﺑﻮﺩﯼ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﺮﺩﯼ
ﺑﺎ ﺁﻭﺍﺭ ﮔﯿﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒری
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه 🙏💚
✨﷽✨
✍️ زندگی شبیه یک داستان است
🔹زندگی شاید شبیه به یک داستان است. گاهی زندگی داستان کوتاهیست که سالها خوانده میشود و همه از خواندنش لذت میبرند چون پر از حرف و درس است. هرچند که گاهی داستانهای کوتاه هیچ حرفی برای گفتن ندارند بهجز «به دنیا آمد... از دنیا رفت».
🔹گاهی زندگی داستان بلندیست که بیهوده ادامه پیدا کرده تا یک پایان خوب برای آن پیدا شود که نمیشود.
🔸هر انسانی نویسنده داستان زندگی خودش است. به دنیا میآید و شروع میکند به نوشتن داستان.
🔹وسط نوشتن (وسط زندگی) کمحوصله میشود، عصبی میشود، شاد میشود، عاشق میشود، خوب و بد را میبیند و اگر خوششانس باشد و فرصتش تمام نشود کمکم داستان زندگی را یاد میگیرد.
🔸گاهی شرایط زندگی و اجتماع نمیگذارد آنچه را دوست دارد بنویسد و زندگی کند، پس شروع میکند به حذفکردن، به سانسورکردن فصلهایی از داستان زندگی.
🔹گاهی کسانی وارد داستان زندگیمان میشوند که مسیر داستان را عوض میکنند. قلم را دست میگیرند و آنها داستان زندگیمان را مینویسند.
🔸یادمان باشد قلم زندگیمان را دست چه کسانی میدهیم.
🔹کاش برای داستان زندگیمان یک پایان خوب پیدا کنیم و پایان داستان همانی باشد که بهخاطر آن شروع به نوشتن داستان کردیم.
🎧http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅#پندانه
✍️ به خدا نزدیک شو
🔹در پای منبر عالِمی بزرگ مردم زیادی مینشستند. روزی عالم متوجه شد جوانی مدتی است که در پای منبر او حاضر نمیشود. پس سراغ او را گرفت.
🔸گفتند:
آن جوان دیگر از خانه بیرون نمیآید و مشغول عبادت است.
🔹عالِم پیش او رفت و پرسید:
ای جوان! چرا درب خانه بر روی خود بستهای و عبادت میکنی؟
🔸جوان گفت:
برای نزدیکشدن به خدا باید درب بر روی خود بست و خانهنشین شد.
🔹عالم گفت:
هرگاه دیدی به مردم نزدیکتر میشوی و در میان مردم و برای مشکلات آنان همت میکنی، بدان به خدا نزدیک شدهای. تو که درب بر روی خود بستهای و از مردم گریزان هستی بدان از خدا دورتر میشوی.
💠 چه زیبا مولای متقیان حضرت علی (علیهالسلام) در نهجالبلاغه فرمودند:
كُن فِی النَّاس فَلا تَكُن مَعَهُم؛ در میان مردم باش، اما مانند آنان مباش. (یعنی دلت با خدا باشد و جسمت در بین مردم)
#حکایت #داستان
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ سکوتت را بشکن
🔸پدرم دلواپس آینده خواهرم است، اما حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که باهم بنشینند و صحبت کنند.
🔹خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛ اما حتی يکبار هم نشده خواستههايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمی احساس آرامش كند.
🔸مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد، اما حتی یکبار هم نشده که با من درمورد خوشبختیام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
🔹من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یکبار هم نشده که دستش را بگیرم، در کارها کمکش کنم و کمی به او آرامش بدهم.
💢ما از نسلِ آدمهای بلاتکلیف هستیم. از یکطرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ میشود، از طرف دیگر، وقتی به هم میرسیم، سکوت میکنیم! راستی چرا؟!
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه 🌻💛
✍️ هرگز درمورد شکستهای زندگیتان صحبت نکنید
🔹در دبیرستان که بودم یک همکلاسی داشتم که خیلی منفی بود.
🔸هر وقت از او میپرسیدم اوضاع و احوالت چطور است، میدانستم چه جوابی به من میدهد.
🔹جواب میداد:
خیلی خوب نیست، سنم دارد بالا میرود، هر روز چاقتر و کچلتر میشوم.
🔸شاید هزاران بار این جواب را از او شنیده باشم. میدانم که او داشت بهنوعی شوخی میکرد.
🔹او یکی از ستارگان تیم فوتبال بود که دارای اندام ورزشی مناسب و موهای فرفری بود.
🔸حدود ۱۵ سال بعد، او را بهصورت اتفاقی در بازار دیدم. وقتی او را دیدم اصلا نشناختم. تقریبا از کنارش رد شده بودم.
🔹او آیندهاش را پیشبینی کرده بود. همان طور که قبلا میگفت، پیر و چاق و کچل شده بود.
💢هرگز درمورد شکستهای زندگیتان صحبت نکنید. با کلام خود آیندهتان را نفرین نکنید، بلکه با کلام خود آرامش را به زندگیتان دعوت کنید و اتفاقات خوب را پیشبینی کنید.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
✍ مراقـــب باشيم ....
صــدايمان ديــوار صوتي قلبـــي را نشکند.
✅ عيـــب آدمهــا رو داد نــزن .
اول شخصــيت خودت رو تــرور مي کني، بعد آبـــروي اونا رو....
✅ خـــداوند صـــداي تــرک دلهــا رو زودتر از فريـــاد زبانهـــا مي شـــنود...
✅ بهتـــرين درســـها را در زمان سختـــي آموختـــم، و دانستم صبـــور بودن يک ايـــمان است و خويشـــتن داري يک نــوع عبــــادت،
✅ فهميـــدم نـــاکامي به معني تـــاخير است نه شکـــست...
و شایـــد خنديـــدن يک نيـــايش باشـــد.......
#پندانه
┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ سزای حرام خدا در مالالتجاره تباهی مال خواهد بود
🔹دو برادر را از پدر تاکستانی به ارث رسید. بخشی از محصولشان را کشمش کردند تا در زمستان آن را بفروشند.
🔸برادر بزرگتر که حبههای انگورش کاملاً خشک شده بود آنها را جمع کرد و در گونی ریخت و در انبار برد.
🔹اما برادر کوچکتر که طمّاع بود حبههای انگور را کمی زودتر که هنوز زیاد خشک نشده بودند جمع کرد تا در ترازو وزنش سنگین آید و سود بیشتری به خیال خود بر جیب زند.
🔸چون زمستان رسید هردو برادر سراغ انبار خود رفتند تا کشمشهای خود را برای فروش به بازار بَرند.
🔹کشمشهای برادر اول سالم و تمیز مانده بود ولی کشمشهای برادر دوم کپک زده و فاسد و شیرهمال شده بود طوری که مجبور شد همه آنها را دور بریزد.
🔸برادر اول به برادر دوم گفت:
ای برادر! کسی که کشمش میخرد بدان انگور از تو نمیخرد، پس آب انگور در کشمش حرام میشود و سزای کسی که حرام خدا از حلال خدا در تجارت جدا نکند، تباهی تمام مال التجاره او خواهد بود.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه 🙏💚
✍️ نماز اول وقت و کار نیک در اول وقت هم اطاعت امر خداست
🔹روزی پیرمردی به پسرش گفت:
آفتابه و لگن برایم بیاور تا برای نماز وضو بسازم.
🔸پسر در اجرای امر پدر درنگ کرد و چَشم را گفت ولی خواستۀ پدر به تأخیر انداخت. پدر از او شاکی شد که چرا امر پدر به تأخیر افکندی؟
🔹پسر گفت:
پدرم! زمانی که مرا امر کردی هنوز به غروب آفتاب مانده بود. من در اطاعت امر تو درنگی نکردم که به تو ضرر رسد و نماز مغربت از اول وقت أدای آن بگذرد.
🔸پدر سکوت کرد تا جواب پسر بهوقت بهتری بدهد.
🔹روزی پسر نان سنگک داغی خرید و سفره را برای صبحانه با پدر گشود.
🔸پدر نان سنگک در زیر سفره پنهان کرد و نان سنگکی که از روز قبل مانده بود را بر چراغ گرم ساخت و به پسر داد.
🔹پسر وقتی لقمهای خورد، گفت:
پدر، نان امروز را بده. این نان را داغ کردهای و تازه نیست و بیات است.
🔸پدر گفت:
نان گرم و نانی که گرم شده است هردو گرم هستند ولی اولی سردی بر خود ندیده و دومی سردی بر خود دیده و سپس گرم شده است.
🔹امر خدا و امر والدین بر فرزند هم به مَثَل آن مانَد. آن روز تو امر پدر اطاعت کردی و آفتابه و لگن آوردی ولی کلام پدر سرد و بیات نمودی و سپس داغ کردی.
🔸طعم و مزهاش بر من آنگاه بود که کلام من تا شنیدی همان دم، داغداغ اجرا میکردی.
💢 بدان! نماز اول وقت و کار نیک در اول وقت هم اطاعت امر خداست و حکم نان داغ را دارد
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ در هر صورتی به تعهدات خود عمل کنید
🔹یک روز خانواده لاکپشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاکپشتها بهصورت طبیعی در همهٔ موارد آهسته عمل میکنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشان آماده شوند!
🔸در نهایت خانوادهٔ لاکپشت، خانه را برای پیداکردن یک جای مناسب برای پیکنیک ترک کردند.
🔹در سال دوم سفرشان بالاخره جای مناسب را پیدا کردند. حدود ۶ ماه محوطه را تمیز کردند، سبد پیکنیک را باز کردند، و مقدمات را آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردهاند!
🔸پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود و همهٔ آنها با این مورد موافق بودند.
🔹بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاکپشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
🔸لاکپشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالاوپایین پرید؛ اما به هر حال در خانواده او سریعترین لاکپشت بود.
🔹او قبول کرد که به یک شرط برود؛ اینکه هیچکس تا وقتی او برنگشته چیزی نخورد.
🔸خانواده قبول کردند و لاکپشت کوچولو بهراه افتاد. سه سال گذشت و لاکپشت کوچولو برنگشت. پنج سال، شش سال... گذشت.
🔹در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاکپشت دیگر نمیتوانست به گرسنگی ادامه دهد. او اعلام کرد که قصد دارد غذا بخورد و شروع به بازکردن یک ساندویچ کرد.
🔸در این هنگام لاکپشت کوچولو ناگهان فریادکنان از پشت یک درخت بیرون پرید و گفت:
دیدید، میدانستم که منتظر نمیمانید. منم دیگر نمیروم نمک بیاورم!
💢زندگی بعضی از ما نیز صرف انتظارکشیدن برای این میشود که دیگران به تعهداتی که دارند، عمل کنند.
🔺آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدهند، هستیم که خودمان هیچ کاری انجام نمیدهیم.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🔅#پندانه
✍️ همه مقصرند جز آقای دزد!
🔹خر فلانی رو شبانه دزدیدند!
🔸صبح، صدای صاحبش بالا رفت و اهالی روستا جمع شدند!
🔹یکی گفت:
تقصیر معماره که دیوار رو کوتاه ساخته تا دزد بهراحتی بیاد تو!
🔸اون یکی گفت:
مقصر نجاره که در طویله رو محکم نساخته!
🔹یکی دیگه گفت:
تقصیر قفلسازه که قفل ضعیفی ساخته!
🔸نفر بعدی گفت:
مقصر خود الاغه که سروصدا نکرده تا صاحبش بفهمه!
🔹یکی گفت:
مقصر صاحبشه، باید روزها میخوابیده، شبها میرفته پیش الاغش!
💢خلاصه که همه مقصر بودن به جز آقای دزد!
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه 🙏💚
یه استاد داشتیم همیشه میگفت: اگر فکر میکنی حرفی رو «باید» بزنی و دیگه هیچ زمانی فرصت گفتنش نیست، درنگ نکن!
ولی اگر فکر میکنی هنوز میتونی برای گفتن اون حرف صبر کنی، حتی چند لحظه، اون موقع درنگ کن...
یکی از نشانههای رشد و بلوغ آدمیزاد، تشخیص درستترین رفتار در همین دو راهیه؛ تأمل یا اقدام...
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾