eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بیانیه نمایندگان مجلس در حمایت از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی """""""""""""""""""""""""""""" http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را می‌کوبد همان جبهه خودی است (شهید همت) 👈 امروز دشمن بنای انتقام از سردار #حاجی‌زاده را دارد ... مراقب خط باشیم.
کی شود باور کنیم این داغ را ...
هیچوقت با حالت دستوری با افراد خانواده تان صحبت نڪنید...! ✔️مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به ڪار آماده شد. هنگامی ڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید. خارج شد و به همسرش گفت: دلبنـدم، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: "یادت باشه دوستت دارم" و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: "امشب شام مهمون من" زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد، انگار خبر می داد ڪه نامه اش به او رسیده! این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند.. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحات امید دانا سلطنت طلب خارج نشین درمورد سقوط هواپیما اوکراین، پیشنهاد میکنم حتما #دانلود کنید. ╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮ ☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯ ‌
♡﷽♡ 🌹 صبح مامان سفره صبحانه رو چیده بود اما من از شوق هیچ اشتهایی نداشتم . تو اتاقم مشغول جمع کردن وسایل بودم که مامان خانوم باظرف صبحونه وارد شد. مامان _بیا این صبحونه ات رو بخور دیر نمیشه _هیچ اشتهایی ندارم. مامان _یعنی چی؟ ضعف میکنی تا ظهر، تازه ساعت 3 شاید تو هواپیما بهتون ناهار بدهند بیا چند لقمه بخور _از گلوم پایین نمیره مامان_ بگیر اینو ببینم و بزور لقمه را در دهانم گذاشت. پشت بندش هم یک استکان چای در حلقم ریخت مامان _به تو باید زور گفت وگرنه حرف خوش تو کَتت نمیره _قربونت بشم تو با این زورگویی هات رفتم شهید شدم جام خالیه ها... اخم های مامان در هم رفت ای وای حالا چه وقت شوخی بود حسنا خان مامان _میگم ناامنه نرو تو گوش نمیکنی. نگاهی به من کرد و یک نگاه به چمدان بعد با حرکت ناگهانی چمدان رو از دستم کشید _بده من اصلا نمیخوام بری، دلم از دیشب یه جوریه، همش شور میزنہ _إه مامان چیڪار میکنے؟ خب دلتنگی طبیعیہ ، اصلا این حال رو باید داشته باشے، یادتونہ موقع رفتنِ شما ،من چقدر گریه کردم ؟ کربلا همینجوریه این حالتون طبیعیه بخدا قول میدهم مواظب خودم هستم صداش بغض داشت، قطره اشکی از چشمش افتاد مامان_ اگر دست من بود نمیذاشتم بری ولی حالا که کسی دیگه دعوتت کرده به خودش میسپرمت . بعد هم بلند شد ورفت . وسایلم را چیدم، ساک دستی ام را دوباره چک کردم. لباس هامو پوشیدم. نگاهی به دور و بر انداختم چیزے جا نذاشتم؟ اممم... وسایل پزشکی. شاید لازم بشه الهی با نام و یاد تو وارد سالن شدم. مامان و دايے حبیب آماده منتظرم بودند. مامان قرآن به دست گرفت که از زیر آن رد شم به یک باره چیزی یادش اومد وقران را به دایے داد و خودش رفت. و من از زیر قرآن رد شدم. ولی مگر نه رسم بر این است که دم رفتن معمولا مادرها قرآن به دست میگیرند... بدرقه شدن با قرآنِ مادر چیز دیگری است. و دلِ من ازآن بدرقہ ها میخواست. وارد حیاط شدم مادر اومد و به دستم پارچه ی کوچک مشکی داد. _اینو بگیر بزار تو کیفت، یه وقت لازمت میشه _این چیه؟ و همزمان آن را باز کردم «پوشیه» نگاهی به مادر انداختم، منظورش را خوب متوجه شدم ... _ممنون مامان همگی سوار ماشین شدیم. ساعت 11:30 به فرودگاه رسیدیم . دايے چمدان و مدارک را از من گرفت و با آقای ثابتی تماس گرفت. به سمت کانتر رفت. ما هم با راهنمایے اقای ثابتے به همسفرهاےدیگر پیوستیم. طاهره سادات را با یک دختر حدودا 10 ساله چادری دیدم که به سمتمان می آمد.قبل از رسیدنشان رو به مامان گفتم _مامان این طاهره خانمه، زن داداش زهرا مامان با طاهره سادات خوش وبشے کرد و با راهنمایے او بہ سمت دیگہ اے رفتیم. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
💕 آقا محسن برادر زهرا از سمت دیگہ اے جلو آمد و با مادر احوالپرسی کردند. نمیدونم چرا کنجکاو بودم این آقاے نُخبہ را ببینم ، برادر طاهره سادات را میگویم. طاهره خانم مادر و خواهر‌ش را معرفی کرد. سپس رو به دختر جوانی که محجبه بود و نیمچه آرایشی داشت کرد وگفت این هم عضو جدید خانواده ما فاطمه خانم، نامزد داداشم ببخشید زن داداشم ، آخه تازه دوماهه عقد کردند.هنوز عادت نکردم بگم زن داداش. یعنی همسر اوست؟ طاهره خانم سه برادر داشت .خانم کدومشون هست؟ "خب معلومہ براے بدرقہ کسے میان کہ میخواد بره کربلا.اصلا باشہ، بہ تو چہ حُسنا ؟ از الان بخواے خُل بازے در بیارے نہ من نہ تو" . به عروس خانم جدید تبریک گفتیم. او هم گفت براش دعا کنیم. دايے و آقا محسن را دیدم که باهم مشغول صحبت بودند .ولے تنها ... بیخیالش شدم و همونجا اول به الهام و بعد به زهرا زنگ زدم و خداحافظی کردم. الهام با خنده و شوخی گفت : الهام_آجی رفتی اونجا به امام حسین بگو یه شیرازی باحالی نصیب ما کنه _بمیری الهام با این دعاهات. باشه دعا میکنم یه یابویی با اسب سفیدش بیاد ببرت ولی شیرازی نه. الهام _اِه چرا؟ _مامان دِق میکنه همین الان ازت دوره دیگه شوهر کنے برےکه مے میره الهام _حالا راضی میشہ _چیہ نکنہ خبریہ؟ ‌ الهام _هااا ؟ نہ. _نہ و نگمه میدونم یہ چیزیت هست. برگشتم میاے تعریف میکنے بینم جریان چیہ؟ باشہ؟ الهام _باشہ _خب خواهر کوچیکه ما هم رفتنے شدیم، ببخش اگر بدے دیدے ، گرچہ هر کارے ڪردم حقت بود. الهام _باشہ ابجے خانم ما هم داریم برات _شوخے کردم ته تغارے، حلالم کن الهام باشہ؟ شاید برنگشتم _برو بابا انگار داره میره سفر آخرت، میرے زیارت برمیگردے دیگہ التماس دعا برو بسلامت خدانگہدار _خداحافظ بعد از حدود یڪ ساعت صدامون زدند که باید به سالن بعدی برویم. دايے به سمتم آمد کمی بغض داشتم، نمیدونم چرا؟ _خیلی زحمت کشیدی دايے، ممنونم بخاطر همه چیز حلالم کن اگر اذیتت کردم لبخندی زد وگفت : _حلالی خانم دکتر برو بسلامت میدونم مواظب خودت هستے ولی به حاج محسن کمالی و آقای ثابتی سفارشت رو کردم. هر کاری داشتی بهشون بگو. بعد هم دست به جیبش برد و پاکت پول چنج شده را به من داد. مراقب خودت باش. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
📖 📌بهترین روش مطالعه این است که ابتدا درس را قبل از تدریس معلم بخوانید. با این کار تا حدی روی مطلب درسی تسلط پیدا می کنید.✨ 📌 روش‌های مطالعه عبارت‌اند از: 🔮۱- : در این مرحله تنها با چشم مطلب درسی را دنبال کنید. درست مثل وقتی که روزنامه می خوانید📰 🔮۲- : یعنی مطلب خوانده‌‌شده را در ذهن خود تصویرسازی کنید.🤔 🖼 🔮۳- : این مرحله، درگیر کردن ذهن و زبان است؛ یعنی مطالبی را که در ذهن فهمیده اید با زبان بازگو کنید مثلا هر چه از درس فهمیدید بیان کنید.🤓 🔮۴- : مرحله‌ی مرور نیز گفته می‌شود. یک بار دیگر درس را بخوانید.📜 🔮۵- : نکات مهم درسی را روی کاغذهای کوچک یادداشت کنید. 📑 🔮۶- : بعد از مطالعه‌ی کامل و دقیق یک بار از خود امتحان بگیرید. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعدادی از کاربران درخواست کرده بودند، فیلم کامل این گیف👆رو بذاریم. اینم کاملش👆👆👆 بدون شرح.... اما برای آدم عاقل یک اشاره کافیست👍😳 #سپاه_امنیت_ایران
دو ساعت پس از حمله موفقیت آمیز موشکی جمهوری اسلامی ایران به پایگاه مجهز و بزرگ آمریکایی ها در عراق، چند هواپیمای جنگ الکترونیک آمریکایی در جنوب کشور به پرواز درآمدند و با استفاده از تکنیک های جنگ الکترونیک اقدام به شبیه سازی موشک کروز برای رادارهای پدافندی کشور نمودند. لذا بلافاصله از جنوب کشور به پدافند قوی و گسترده تهران خبر می دهند که یک موشک کروز در حال حرکت به سمت تهران است. از آنجائیکه هواپیمای اوکراینی وضعیت طبیعی نداشت (نقص در موتور و عدم توازن و احتمالا دستگاری نرم افزار هواپیما توسط شرکت آمریکایی بوئینگ) سامانه پدافند تهران این هواپیما را به اشتباه، موشک کروز که از جنوب کشور خبرداده بودند تشخیص داده است. تمام این مراحل ظرف ۱۰ ثانیه انجام شده است. باید فرض کنیم اگر واقعا موشک کروزی در کار بود و به سمت تهران ۱۵ میلیونی پرتاب شده بود، در صورت اصابت، چند هزار نفر کشته و زخمی می شدند؟ آن وقت سوال این بود که مگر تهران پدافند ندارد؟ فرمانده هوافضا کجا بوده است؟ قاتل همه‌ سرنشینان بیگناه هواپیمای اوکراینی قطعا آمریکاست و ما خونخواه آنان هستیم. http://eitaa.com/cognizable_wan
💕 مامان اشک میریخت، بغلش کردم و دست های لبریز عطر سیب بهشتیش را بوسیدم و گفتم: _ حلالم کن خیلی اذیت شدی، نُه ماه حَملم کردی، 26 سال تحملم کردی هر کاری کنم نمیتونم زحمتات رو جبران کنم. فقط میتونم دعات کنم. _برو بسلامت دخترم، از شیر مادر حلال ترے مراقب خودت باش. نتونستم بمونم سریع حرکت کردم لحظه آخر از پله ها که بالا میرفتم برگشتم ونگاهشون کردم. خداحافظ... به سالن بعدی که رسیدم کنار طاهره خانم نشستم. از همان اول با خودم عهد کردم که مراقب چشمانم باشم. حواسم پے چیز دیگر ے جز «دلبرم » نرود. طاهره _ خوشحالی که میری کربلا؟ _خوشحال ؟ توصیف حالم سخته ، تا نرم باور نمیکنم . شما بار چندمه میرید؟ طاهره_ دوم _چه عالے طاهره _میگن بار اول یه چیز دیگه است. و من به این فڪر میکنم کہ براے عاشق بار اول و دوم معنایے ندارد. با تصور حضورم در بهشت رویایی تو ضربان قلبم بالا می رود. جلوتر حاج محسن را دیدم و کنار او آقاے جوانے. حدس اینکہ باید برادر طاهره سادات باشه ،کار سختے نبود. همان که اسم عجیبی داشت . چه بود؟ چرا فراموش کردم؟ طاهره و ... طوفان ...آرے طوفان اسمش مرا یاد گردباد می اندازد . این طوفان چہ عجیب از گردباد های زندگیش عبور کرده و حالا اینجا راهے کربلاست .کنارش حاج محسن با آن اندام نسبتا فربه قرار است بادیگاردش شود. با این تصور لبانم به خنده باز شد . -زهرا خدا خیرت بده حالا باید میگفتے این چیزها رو به خودم نهیب زدم" بس کن ،مگه قرار نشد به این چیزها فکر نکنے." بالاخره بعد از مدت طولانی باید سوار هواپیما میشدیم. به سمت گیت خروج راهے شدیم. سعے کردم خودم را از او پنهان کنم . خدا را شکر او هم نگاه نمیکرد. در هواپیما جاے من و طاهره سادات کنار هم بود .حاج محسن و سید طوفان حسینے هم کنار هم. در آخر هم یک خانم دیگر روی صندلی بغلیمان نشست. هواپیما از زمین بلند شد و من دلم را از مافیهای آن کندم. باید همہ چیز را پشت سر بگذارم . ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♦️جزئیات ترور سردار قاسم سلیمانی شبکه فاکس نیوز آمریکا (شبکه نزدیک به ترامپ): 🔹یک دقیقه بعد از ترور قاسم سلیمانی، ماشین «نیروهای عملیات ویژه» نیز در محل حمله حاضر شد 🔹نیروهای عملیات ویژه با عکس برداری از صحنه ترور قاسم سلیمانی تأیید کردند که شلیک پهپاد دقیق بوده و سردار ایرانی قاسم سلیمانی دیگر وجود ندارد 🔹منابع دولتی (ترامپ و...)عکس‌هایی از پیکر ژنرال سلیمانی در اختیار ما قرار داده‌اند که آنها را منتشر نخواهیم کرد (قابل انتشار نیست) 🔹یک تفنگ خودکار، یک کتاب شعر و مقداری پول نقد وسایل همراه سلیمانی بودند 🔹مقامات آمریکایی به دنبال تلفن همراه سردار سلیمانی بودند اما تلفن سردار سلیمانی بر اثر حمله موشکی سوخته بود 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃 ‍ "حجابٺ" را محڪمـ نگھـ دار... نگـاه نڪن ڪھـ اگـر حجاب و فڪر درسٺ داۺٺھـ باۺے مسخـره اٺ مےڪنند😒 آنھـا ۺیطـان هستند... ۺُما👈🏻 بھـ حضرت زهـرا (س) 💚 نگــ👀ـاه ڪن ڪھـ چگـونھـ زیسٺ و خودش را حفـظ ڪرد...😌 💠 فرازی از وصیٺ : شھــید سیـد محـمد ناصـر علـوے بھـ خـواهرش😢 ✨ http://eitaa.com/cognizable_wan ✨ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌹▪️ عصر آخرالزمان و سالیان پیش از ولی عصر (عج): 🌹امام صادق علیه السلام: در آن زمان، ثروتمندان، عزیزتر و گرامی‌تر از مؤمنان خواهند بود.. از مشاهده ی وضعیت نابسامان مؤمنان خوشحال می‌شوند!. مؤمنان غمگین، حقیر و ذلیل می شود.. اصحاب الآیات ( عمل کنندگان به آیات قرآن ) تحقیر می شوند، کسانی که آنان را دوست دارند نیز همین طور. روزی خواهد رسید که ، همانند واژگون شدن ظرفی، واژگون می‌شود.! 📚 بحارالانوار 52/257 حدیث 147 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️ ☘ حدود یک ساعت و ده دقیقہ بعد هواپیما در خاک بغداد به زمین نشست. بعد از گرفتن بار و خروج از فرودگاه منتظر اتوبوس شدیم تا ما را به اولین مقصدمان یعنے کاظمین ببرد. همچنان خودم را از او قایم میکردم کہ مبادا مرا ببیند.خودم هم نمیدونستم چرا؟ تا کاظمین فاصلہ ی کمے بود .اذان مغرب به هتلمان در کاظمین رسیدیم. من و طاهره سادات و خانم غلامے که تازه با او آشنا شده بودیم در یک اتاق سه تخته ساکن شدیم. بعد از خواندن نماز مغرب وعشاء ،همه در لابی هتل نشستیم و عزم رفتن به حرم کردیم . روحانے کاروانمان حاج آقا پناهے ، شیخ حدودا ۵۰ ساله ای بود با محاسن گندمی و چهره ای بشاش با لبخندی بر لب شروع بہ صحبت کرد . حاج آقا_ ان شاء الله الان همگے میریم حرم ، اونجا دعای کمیل میخونیم و زیارت . عزیزان لطف کنید قبل از ساعت ۱۰ هتل باشید .به خاطر امنیت خودتون . در مسیر ، مداحے که نمیدیدمش شروع به مرثیه سرایی کرد .اشک همه را در آورد.واقعا صدایش خاص بود. وقتے وارد صحن مقدس شدیم و گنبد دوقلو را دیدم دلم هرے ریخت. عجب صفایی ... اینجا بوی مشهدالرضا میدهد. چقدر این حرم زیباست با آن ستون های چوبی دعاے کمیل در این فضا چه حالے دارد. باز همان شخص ،دعای کمیل را خواند به فراز دوست داشتنے خودم که رسیدم ، نتوانستم جلو اشک هایم را بگیرم .شانه هایم می لرزید. آن مداح هم به این فراز که رسید صدای گریه اش بلند شد. فَهَبْني يا اِلـهي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبّي، صَبَرْتُ عَلي عَذابِكَ، فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلي فِراقِكَ ... 'اے مولاے من، اگر بر عذابت صبر کنم ، چگونه بر فراق و دوریت صبر داشته باشم؟" بعد از دعا داخل شدیم .زیارت کردیم حدود ساعت ۱۰ شب بود که طاهره سادات با عجلہ اومد و گفت: _باید بریم. نمی شہ تا دیروقت ماند ، بیرون از حرم ناامن هست.باید سریع به هتل بریم. وارد حیاط کہ شدیم حاج محسن منتظرمان بود ،کنارش هم... «آقاے گردباد » فاصلہ شان با ما زیاد بود . ناخوداگاه نگاهم به او افتاد .چهره اش را واضح تر دیدم. قد بلند بود و چهارشانه با محاسن کوتاه مشکے کہ در تضاد با پوستش بسیار خودنمایے میکرد . کلاه بافتنے مشکی بر سر و پالتو بلند مشکے بہ تن .اما چرا احساس کردم چهره اش زیادے غرور دارد. من از این آدمهاے مغرور خوشم نمے آید. یا شاید هم کلافہ بود . هرچہ بود ولے واقعا شیک پوش بود. لعنت بر شیطان ... بہ نفسم نهیب زدم : "آهاے حُسنا خانم چشماتو درویش کن." ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
❓جمله خود را با "چرا" شروع نكنيد. ☸️ به عنوان مثال، زماني كه فرزندتان عصباني، يا كلافه است و كرده از او "چرا داداشت را زدي؟ " "چرا دروغ گفتي؟ " "چرا اسباب بازي دوستتو يواشكي برداشتي؟ ". يا از فرزندتان نپرسيد "چرا عصباني هستي؟ " "چرا ناراحتي؟". 👈 وقتي از فرزندتان مي پرسيد "چرا" تنها به او اضافه مي كنيد. او در كنار كه تجربه مي كند مجبور است دليلي براي كارش پيدا كند. 🚺 كودكان هنوز نمي دانند چرا اين احساسات را تجربه مي كنند پس مجبور هستند دليلي بتراشند يا توضيحي بدهند تا والدين خود را قانع كنند. ✅پس بدون بازخواست به او كمک كنيد احساساتش را درک كند. http://eitaa.com/cognizable_wan
برای چاق شدن صورت این غذاها را بخورید: ⇠خیار ⇠کاهو ⇠گوجه فرنگی ⇠کلم و آب کلم ⇠نشاسته سیب زمینی ⇠شیره ی خرما و انگور ⇠آب هویج و آب نارگیل ⇠مغز پسته، بادام، فندق و خرما ‼️برای عزیزانتون بفرستید 👇👇🏿👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س ) 🌹شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفعه دیدم شهید برونسی بی سیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭 بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیست ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا آتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد 😭 نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفعه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭 گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی ✳️ حالا ای برادر و خواهر از عملیات روانی دشمن نترسید؛ این مملکت صاحب دارد و شما مامور خدا هستید ؛ پشت سر فرزند زهرا حرکت کنید که فرمودند جوانان امروز در آینده نزیک عزت و فخر جمهوری اسلامی را در دنیا خواهند دید . شما مامور به ادای تکلیف هستید نتیجه را خداست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔶 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔻اعصابتان بهم ریخته؟ 👈موزبخورید 🔻مشکل گوارشی دارید؟ 👈ریحان 🔻فشارخونتان بالاست؟ 👈کمشمش 🔻از سرطان معده میترسید؟ 👈کلم 🔻از سر وصدای معده رنج میبرید؟ 👈ماست http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 توجه به این فرمایش حضرت علی (ع) بسیار اهمیت داره: 🔹 از نشانه های آخر الزمان این است که هنوز فتنه ای تمام نشده فتنه بعدی میاید که آنقدر فتنه ها زیاد میشود که مردم میگویند خدایا فرصتی برای نفس کشیدن و هضم فتنه قبلی عنایت کن که کار سخت شده.. در چنین شرایطی حکمت اول نهج البلاغه باید اعمال شود... 🔸امیرالمومنین فرمودند : در زمان فتنه مانند شتر دو ساله باش نه شیر بده نه سواری....اگر اینطور نباشد جزء ریزشهای فتنه خواهید شد... http://eitaa.com/cognizable_wan
❇️ درمان↯↯ ❗️ ضعف راشیتیسم دیسک کمر سرماخوردگی ❗️ پوکی استخوان پوسیدگی مفاصل شکستگی استخوان صدای مفاصل فرسوده جایگزین قرص غضروف 🎓 http://eitaa.com/cognizable_wan
طنز ‏من خودم فرم اهدای عضو رو پر کردم😎😎 ولی واسه اینکه ریا نشه اسم و مشخصات پدربزرگمو بهشون دادم😂😂 ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾 💕 👌 مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم! تنها امید و تکیه‌گاهت رو فراموش نکن ... خـــدا❤️🍃 ‎‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
طنز تو کلاس بودم استاد گفت قال رسول الله : منم داد زدم النکاحو سنتی 😊😊 نمیدونم چرا بیرونم کردن 😐😕😕 مگه همیشه بعدش همینو نمیگن ؟😒🙊 http://eitaa.com/cognizable_wan
عاشقانه ||• چرا فلسفه ببافم؟ ساده بگویم از نبودنت حالم خوب نیست خوب نیست " خوب نیست " ساده بگویم سخت است آدم جان می دهد زیر ِ آوار ِ دوست داشتنی که " برای ِ همیشه نبودنی ست... •|| http://eitaa.com/cognizable_wan