eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺روزانه ٢٠ میلیارد تومان خرج سیگار می‌شود 🔸دبیرکل جمعیت مبارزه با دخانیات: روزانه ٢٠ میلیارد تومان و سالی ١٠٠ هزار میلیارد تومان خرج سیگار می‌شود بزرگترین خطر ابتلا به فشار خون بالا، مصرف دخانیات است خطر سکته قلبی تا ٢ برابر با مصرف دخانیات افزایش پیدا می‌کند.🔥 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 💟 🔮 داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 3⃣ گوشی تلفن گذاشتم سرجاش و روبه مادرم گفتم : مامان آقاجون گفتن برای شب همه بچه هارا دعوت کنید خونه بعد فقط برنج بذارید خودش تو حجره به یکی از بچه ها میگن برن کباب سفارش بدن مامان : باشه حتما بعد روش کرد سمت نرجس گفت مادرجان توام بگو سیدمحسن بیاد مادرشوهرت اینا بمون مهمانی بزرگ گرفتیم همه فامیل دعوت کردیم اونا دعوت میکنیم نرجس : چشم مامان مامان : چشمت بی بلا بچه ها بیاید صبحانه رقیه سادات دخترم توام صددرصد صبحانه نخوردی مادر بیا بخور ضعف نکنی رقیه سادات : چشم مادرجون نرجس میگم بعداز صبحانه میایی بریم امامزاده حسین ؟ نرجس: امامزاده برای چی؟ - برای ادای نذرم نرجس : باشه صبحونه مون بخوریم من هم زنگ بزنم از سیدمحسن اجازه بگیرم هم مهمونی شب بهش بگم - باشه نرجسموبایلش برداشت رو به من گفت تامن با آقاسید حرف بزنم توام حاضرشو بریم - باشه راهی اتاقمون شد همینطورم به خانواده پرجمعیت اما صمیمی خودمفکر? میکردم پدرم حاج سیدحسن موسوی از بازاری های به نام و دست به خیر قزوینی بود مادرم زینب السادات طباطبایی دختر یکی از علمای شهرمون بود ماهم ۸ تا بچه بودیم مادر و پدرم زود ازدواج و بچه دار شده بودند چهارتا دختر چهارتا پسر برادر بزرگم سیدعلی مسئول حوزه امام صادق قزوین بود بعدش سید مجتبی که پاسدار بود بعد سیدمصطفی که رئیس یکی از بانکهای قزوین بود سیدمحمد هم داداش کوچکم تو یکی از حجره های فرش آقاجون کار میکرد مهدیه و محدثه السادات هم خواهرام بودند جز داداش محمدم بقیه سنشون از ما خیلی بزرگتره حتی چندتاشون داماد و عروس دارند غرق در فکر بودم که یهو صدای جیغ نرجس بلندشود نرجس: تو هنوز آماده نشدی؟ - چته دیونه ترسیدم داشتم حاضرمیشدم نرجس : با سرعت مورچه حاضر میشی - ‌نه داشتم فکر میکردم بانرجس از خونه دراومدیم الان هرکس منو با نرجس ببینه فکرمیکنه منم یه دخترخانم محجبه ام اما اینطورنیست من یه دختر باحجاب بدون حجاب برتر چادرم چادر دوست دارم هروقتم یه جایی مذهبی مثل امامزاده حسین و مزارشهدا و....میرم سرش میکنم نرجس: نرگس مامان گفت به دوستت افسانه هم زنگ بزنی برای شام بیان - باشه تلفن همراه از داخل درآوردم و شماره افسانه گرفتم افسانه: الو - سلام افسانه خانم افسانه: وای نرگس خودتی؟ - ن پس روحمه افسانه : نرگس نتیجه کنکور اومد چی شد - اووم زنگ زدم برای همون زنگ زدم دیگه امشب آقاجون برام مهمونی گرفته افسانه : ای جانم رتبه ات چند شده ؟ ۹۸ افسانه : وای خیلی خوشحالم - پس منتظرتونم افسانه دوست مشترک من و نرجس هست سال دوم دبیرستان بودیم که افسانه ازدواج کرد اما یه عالمه مشکل داشتن که الحمدالله حل شد بالاخره رسیدیم امامزاده حسین یه دسته پول از توکیفم? درآوردم و انداختم تو ضریح نرجس : آجی بیا یه سرم بریم مزارشهدا - باشه آجی ⏪⏮ ادامه دارد.. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌷🍁🌷🍃🌸🍃 ❗️نمیدونم چرا بعضی خانم ها عادت دارند که مدام خودشون رو با دیگران کنند و همش از خودشون عیب و ایراد بگیرن، یعنی مدام دیگران رو از خودشون بهتر و سَر میدونن من نمیگم باشید هاااا هرگز !! صفت زشتی هست. من میگم خودتون رو داشته باشین . همین! کسی که خودشو دوست داره، داره، دلش آروم هست. دنبال تمسخر دیگران نیست. دنبال اثبات خودش به همه نیست. دنبال عمل های زیبایی و آرایش های عجیب نیست.👌 ✔️یه نکته دیگه هم درگوشی بهتون میگم : خانم هایی که به جای ، بیشترین توجهشون به باطن هست و دنبال آموزش دیدن و افزایش علم و مهارت اند به نفس بیشتری دارن. 👌یه قانون رو همیشه یادمون باشه: ما اجازه نداریم خودمون رو مقابل کسی تحقیر کنیم و اجازه نداریم کسی رو نزد خودمون یا دیگران یا تمسخر کنیم. 👆این ها ویژگی های یک خانم فهیم و هست. سعی کنیم، مسیرمون ، رسیدن به این جایگاه باشه ... JOiN👇 💖http://eitaa.com/cognizable_wan
✳️مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» ✳️ مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ✳️ ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!» ✳️ مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 🔶 ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. 🔶 قانون زندگی٬ قانون باورهاست 🔶 بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می‌شوند 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ‌‌
👈 هنگامــے ڪہ همسـرتان عصبانےوخشمگین مےشود ، او راڪـودک، آزرده‌و رنجیده اے ببینید ڪہ نمی داند چگونہ‌تقاضاے همیارے ، آرامش و همدلے ڪند . 👈 این عمل بہ شما ڪمڪ خواهــد ڪرد تا با خشم و عصبانیت از خـود واڪنـش نشـان ندهید بلڪہ با عشق ورزے و پذیرش بہ او پاسخ دهید. JOiN👇 💖http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌷🍁🌷🍃🌸🍃 ⬅️ ما یه زیبایی داریم، یه جذابیت؛ 🌸 یعنی مثلا درشتی چشمها، قد بلند، تناسب قد و وزن، چهارشونه و گندمگون بودن و ... که معمولا ارثیه. 🌼اما یعنی خوش خلقی، تیپ مناسب داشتن، با وقار بودن، فهمیده بودن، اندیشه های قشنگ و منطقی و مثبت داشتن و... که کاملا اکتسابیه. ⚠️ که بیشتر به زیبایی بها میدن، حواسشون نیست که چه چیزهایی رو ممکنه از دست بدن... ضمن اینکه چیزی که بادوام هست، جذابیت‌هاست، نه زیبایی‌های طرف مقابل. ❗️البته هم باید مراقب باشن که گول این سلیقه اشتباه رو نخورن و جذابیت رو بیشتر از زیبایی پرورش بدن JOiN👇 💖http://eitaa.com/cognizable_wan
💎 چی رفت، چی به جاش اومد؟ 💎 🔻آرد سبوسدار رفت 👈 دیابت اومد! 🔻نمک دریا رفت 👈 فشار خون اومد! 🔻فلفل خوردن رفت 👈 چربی خون اومد! 🔻سرمه رفت 👈 عینک و آب مروارید اومد! 🔻کندر جویدن رفت 👈 ضعف حافظه اومد! 🔻چای زعفران رفت 👈 ضعف اعصاب اومد! 🔻لباس پنبه ای رفت 👈 عفونت زنان اومد! 🔻چوب مسواک رفت 👈 خرابی دندان اومد! 🔻برگ چغندر رفت 👈 پوکی استخوان اومد! 🔻سبزی خوردن(تره)رفت 👈 کمخونی اومد! 🔻شکر سرخ رفت 👈 حساسیت، آلرژی اومد! 🔻سویق خوردن رفت 👈 ضعف عمومی اومد! 🔻سرکه طبیعی رفت 👈 نارسائی قلبی اومد! 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 برعالمیان رحمت بی حد آمد🌹 زیبا گهر رسول امجد آمد🌹 تبریک به شیعیان اهل عالم🌹 چون فاطمه دختر محمد آمد🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ولادت با سعادت حضرت فاطمه (س)، روز مادر و همسر بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد.🌹 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨❤مادر نوشته میشود اما 💚✨عشق خوانده میشود ✨💜صبر خوانده میشود 💖✨محبت خوانده میشود ✨❤ودلیلی برای ادامه زندگی 💚✨خوانده میشود ✨💜مادر نوشته میشود 💖✨ومیتوانی با همین کلمه ✨❤چهارحرفی زندگی را معنا کنی 💖 روز مـ❤️ـادر مبارک 💐 روزتون عالی و شاد💚🌹 ♡http://eitaa.com/cognizable_wan
فلسفه نامگذاری روز ولنتاين : «ولنتاين» نام كشيشی بوده كه مخفيانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می كرد، زيرا فرمانروای روم بنام كلوديس دوم، بر اين باور بوده كه سربازی در جنگ خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. كلوديوس به قدری سنگدل بود كه هيچكس جرأت كمک به ازدواج سربازان را نداشت. ولی كشيشی به نام ولنتاين، مخفيانه عقد سربازان رومی رو با دختران محبوبشان جاری می كرد. كلوديوس دوم از اين جريان خبردار شده و دستور میدهد كه ولنتاين را به زندان انداخته و به جرم جاری كردن عقد او را اعدام كنند. از آن زمان در كشور های غربی روز 14 فوريه را روز ولنتاين (روز عشاق يا روز عشق ورزی) نامیده و آن روز را جشن می گيرند. روز عشاق مبارک♥️ 🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🔰 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ أَقْرَبِ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيْكَ وَ أَوْجَهِ مَنْ تَوَجَّهَ إِلَيْكَ وَ أَنْجَحِ مَنْ سَأَلَكَ وَ تَضَرَّعَ إِلَيْكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ كَأَنَّهُ يَرَاكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ الَّذِي فِيهِ يَلْقَاكَ وَ لَا تُمِتْنَا إِلَّا عَلَى رِضَاكَ 🌺اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ أَخْلَصَ لَكَ بِعَمَلِهِ وَ أَحَبَّكَ فِي جَمِيعِ خَلْقِكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لَنَا مَغْفِرَةً جَزْماً حَتْماً لَا نَقْتَرِفُ بَعْدَهَا ذَنْباً وَ لَا نَكْتَسِبُ خَطِيئَةً وَ لَا إِثْماً 🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً نَامِيَةً دَائِمَةً زَاكِيَةً مُتَتَابِعَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَرَادِفَةً برَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. 🌺خدایا! ما را قرار بده از نزدیکترین کسانی که به تو تقرّب جسته-اند؛ آبرومندترین افرادی که به تو روی آورده-اند؛ و حاجت-رواترین افرادی که از تو درخواستی کرده و به درگاه تو تضرع کرده-اند. 🌺خدایا! ما را در زمره کسانی قرار بده که گویا تو را می-بینند، تا روز قیامت که در آن روز تو را ملاقات می-کنند؛ و ما را جز در حالی که از ما راضی هستی، نمیران. 🌺خدایا! ما را در زمره کسانی قرار بده که اعمالش را برای تو خالص کرده و در بین تمام مخلوقاتت، تو را دوست داشته است. 🌺خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ و ما را ببخش؛ بخششی حتمی و قطعی که پس از آن دیگر گناهی را مرتکب نشویم و خطا و لغزشی از ما سر نزند. 🌺خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ درودی روز افزون، دائمی، پاک و مطهر، پشت سر هم، به دنبال هم و قطع نشدنی. به رحمتت ای مهربان-ترین مهربانان. 📚 بحارالانوار جلد 87 صفحه 339 -مبارک 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
طی الارض بر فراز آسمان ها و خواندن تمام نمازها با امام زمان علیه السلام شخصی به نام سید یونس از اهالی آذر شهر ِ آذربایجان می گوید : در سفر مشهد تمام دارائی ام مفقود گردید . پس به حرم مطهر امام رضا علیه السلام رفتم و پس از عرض سلام گفتم : مولای من ! می دانید که پول من رفته و در این دیار نا آشنا ، نه راهی دارم و نه می توانم گدایی کنم و جز شما به دیگری نخواهم گفت . به منزل آمده و شب در عالم رویا دیدم که حضرت رضا علیه السلام فرمود : سید یونس ! بامداد فردا ، هنگام طلوع فجر برو در بَست پایین خیابان و زیر غرفه ی نقّاره خانه بایست . اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند.... پیش از طلوع فجر ، بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم ، مشرف شدم و پس از زیارت ، قبل از دمیدن فجر ، به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم ، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم ، آقا تقی آذر شهری که متاسفانه در شهر ما به او تقی بی نماز می گفتند از راه رسید. اما من با خود گفتم : آیا مشکل خود را به او بگویم ؟! با اینکه در وطن ، متهم به بی نمازی است ، چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند . من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد . من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا علیه السلام گفتم و آمدم. بار دیگر ، شب در عالم خواب حضرت رضا علیه السلام را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم : بی تردید در این خوابهای سه گانه ، رازی است . به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن می شد و جز آقا تقی آذر شهری نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید : اینک سه روز است که شما را در اینجا می نگرم ، کاری دارید ؟ جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه ام در مشهد ، پول سوغات را نیز به من داد و گفت : پس از یک ماه ، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت ، آخر بازار سرشوی در میدان سر شور باش تا ترتیب رفتن تو بسوی شهرت را بدهم. از او تشکر کردم و آمدم . یک ماه گذشت ، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد و گفت : آماده رفتن هستی ؟ گفتم : آری گفت : بسیار خوب ، بیا نزدیکتر . جلو رفتم . گفت : خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین . تعجب کردم و پرسیدم : مگر ممکن است ؟! گفت : آری نشستم . به ناگاه دیدم آقا تقی ، گویی پرواز می کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستاهای میان مشهد تا آذر شهر به سرعت از زیر پای ما می گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذر شهر دیدم و دقت کردم دیدم ، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن . آقا تقی خواست برگردد. دامانش را گرفتم و گفتم : بخدا سوگند تو را رها نمی کنم . در شهر ما ، به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که تو از دوستان خاص خدایی ! از کجا به این مرحله دست یافته ای ؟! نمازهایت را کجا می خوانی ؟! او گفت : دوست عزیز چرا تفتیش می کنی ؟ او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم گفت : سید یونس ! من در پرتو ایمان ، خودسازی ، تقوا ، عشق به اهل بیت علیه السلام و خدمت به خوبان و محرومان به ویژه با ارادت به امام عصر علیه السلام مورد عنایت قرار گرفته ام و نمازهای خویش را هر کجا باشم با طیّ الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃