#پارت40
آرش به من نزدیک شدو گفت:
–چقدر برام عجیبه ظاهر دختر خالتون. اصلا شبیه شما نیست. وقتی سکوت من را دید ادامه داد:
– جالب تر این که، خوبه به اون ایراد نمی گیرید ولی به من...
با اخم نگاهش کردم.
– مگه می خوام باهاش ازدواج کنم؟
در ضمن من از شما ایرادی نگرفتم. شما دلیل پرسیدید منم فقط دلیل رد کردن خواستگاریتون رو گفتم.
کارهای دیگران به من ربطی نداره. تو این دوره و زمونه دیگه همه می دونند خوب چیه بد چیه نیازی به گفتن نیست.
بدون این که منتظر جواب باشم پا تند کردم و خودم را به کلاس رساندم و ردیف اول کلاس جایی برای خودم پیدا کردم و نشستم.
نمی دانم چرا دقیقا وقتی می خواهی یکی را نگاه نکنی جلو راهت سبز میشود.
از صدای حرف زدنش فهمیدم که آمد. خیلی خودم را کنترل کردم که سرم را بلند نکنم.
وقتی ردیف اول رسید، ایستاد، نمیدانم به من نگاه می کرد یا دنبال جایی برای نشستن بود. شایدهم عصبانی شده بودجا عوض کردهام. به خاطر ماه اسفند کلاس خلوت بود برای همین صندلی خالی کم نبود. دیگر کنترل چشم هایم با خودم نبود، نبرد سختی را شروع کرده بودم.
برای این که پیروز این نبرد باشم گوشیام رااز کیفم درآوردم و وارد یکی از کانالهای مورد علاقه ام شدم و حواس چشم هایم راپرت کردم.
بالاخره آرش رفت و جای قبلیاش پیش دوستش سعید نشست، این رااز صدای سعید که صدایش کرد فهمیدم.
کلاس های بعدیام با آرش نبود، بعد از دانشگاه فوری تاکسی گرفتم تا یک وقت آرش را نبینم.
با آقای معصومی با هم رسیدیم، اوهم از سرکارش می آمد، به کارقبلیاش برگشته بود.
وارد خانه که شدیم زهرا خانم با دیدن ما لبخند گشادی زدو بچه را به من سپردو رفت.
ریحانه را به اتاقش بردم. بعداز سر کردن چادر رنگیام، کلی اسباب بازی ریختم
جلوی ریحانه تا بازی کند، خودم هم بااو همراهی می کردم ولی فکرم پیشش نبود، مدام فکر آرش بودم، کاش میشد که بشود.
چقدر دل کندن سخت است.
بعد از یک ساعت سرگرم کردن ریحانه بهانه جوییش شروع شد.
به آشپزخانه رفتم تا غذایی برای ریحانه آماده کنم. چند ظرف کثیف در سینک بود. گاز هم باید تمیز می شد.
بعد از این که غذای ریحانه را دادم، آشپز خانه را مرتب کردم. ظرف هارا می شستم که با صدای آقای معصومی که قربون صدقه ی دحترش می رفت برگشتم. نگاههامان در هم تلاقی شد.
ریحانه را روی صندلی میز ناهار خوری نشاندوگفت:
– امروز من و ریحانه براتون برنامه داریم.
ــ چه برنامه ایی؟
ــ شما حاضر شید بریم، خودتون متوجه می شید.
– آخه کجا؟ من نباید بدونم؟
ــ چون امروز آخرین روزیه که اینجایید، می خوام بهتون خوش بگذره. بزارید به حساب تشکر.الانم اونا رو نشورید، بیشتر از این شرمنده ام نکنید.قراربود فقط مواظب ریحانه باشید. ولی شما همه ی کارهاروبی توقع انجام می دید.
به خاطر همه ی لطف هایی که در حق ما کردید ممنونم.
از تعریفش خجالت کشیدم و آخرین بشقاب را هم در آب چکان گذاشتم و گفتم:
–من که کاری نکردم، الان آماده میشم.
ــ وسایلاتونم بردارید چون از اونجا می رسونمتون خونتون.
بعد از این که آماده شدم پوشک ریحانه را هم عوض کردم و وسایلش را داخل ساکش گذاشتم.
وقتی سوار ماشین شدیم آقای معصومی، ریحانه را داخل صندلی بچه، که روی صندلی عقب ماشین بسته بود گذاشت.
ماشین را روشن کرد و خیلی مسلط رانندگی کرد. به خاطر اتومات بودن ماشین فقط به پای راستش نیاز داشت، واین خیالم را راحت کرد که بالاخره به زندگی عادی برگشته است.
اولش موزه رفتیم،موزه دفاع مقدس.
تاحالا موزه نرفته بودم، برایم خیلی جالب بود. آقای معصومی در مورد عملیاتها و شهدایی که عکس و اسمشان آنجا بودگاهی توضیح می داد، اونقدرمسلط بودکه ناخوداگاه پرسیدم:
–شماجنگ رفتید؟
عمیق نگاهم کرد.
–نه، سنم کم بودبرای رفتن.
نگاهش راپدرانه برداشت کردم و قدوهیکلش روازنظرگذراندم وگفتم:
–شک ندارم اگه شما میرفتیدجنگ هشت سال طول نمی کشید.
خندیدوپرسید؟
چطور؟
–خب اونقدرقوی هستید که همه رو درجا می کشتید.
فقط خندید، بلندوطولانی. تو این مدت که خانه اش بودم ندیده بودم اینطور بخندد، چقدرخنده به صورتش می آمد. به خصوص باآن دندانهای سفیدویک دستش. حتماقبلا آدم شادی بوده ومن وسعیده بابلایی که سرخودش ودخترش آوردیم، شادی راازشان گرفتیم. ما باعث شدیم ریحانه یتیم بشود وحسرت محبت مادرش به دلش بماند.
بااین فکرها غم صورتم راگرفت، آنقدرکه بغض کردم. آقای معصومی دوباره می خواست برایم از آزادی شهرخرمشهربگوید، ولی همین که بغضم رادیدپرسید:
–اگه ناراحت میشیدبریم؟
#ادامهدارد...
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پارت41
سرم رابه علامت منفی تکان دادم وزل زدم به روبرویم، که یک تندیس، از شهیدی بود که پا نداشت، نمی دانم چرافکرکردم ماهم مثل عراقیها پای آقای معصومی راناقص کردیم. بعدنگاهی به پایش انداختم وتوی دلم خداروشکرکردم که دیگر می تواند راه برود وهمه چیز تمام شده است.
بابای ریحانه باتعجب نگاهم کردوریحانه رااز بغلش پایین آوردو ودستش راگرفت وگفت:
–ریحانه خانم دیگه بایدبریم پارک. ریحانه پای پدرش را بغل کردو چندبارکلمه ی بغل راتکرارکرد. همین که خم شدم از پدرش جدایش کنم وبغلش کنم، زودتراز من آقای معصومی به آغوش گرفتش.
–شماخسته شدید، اجازه بدیدیه کم هم من بغلش کنم.
بااخم ریزی که بین دوابرویش نشست نگاهم کردوگفت:
–دیگه میریم، بقیه اش بمونه واسه وقتی که حالتون خوب شد.
می خواستم مخالفت کنم وبگویم، ناراحتیم ازدست خودم است نه اینجا، ولی نگفتم و سربه زیردنبالش راه افتادم.
باصدای اذان جلوی یک مسجدپارک کردو رفتیم نماز خواندیم وبعدش هم پارک، ریحانه کلی با پدرش بازی کرد. من هم روی نیمکت نگاهشان می کردم و به این فکر می کردم که چقدرخوشبخته کسی که همسر آقای معصومی بشود. زندگی را از تمام ابعادش نگاه می کند. صدای آقای معصومی من را از افکارم بیرون آورد.
ــ بریم؟
سوالی نگاهش کردم و گفتم:
– کجا؟
ــ بریم شام بخوریم.
ــ نه دیگه زحمت نمیدم اگه منو برسونید ممنون میشم.
ــ نگاه غمگینی بهم انداخت و گفت:
–یعنی اینقدر عجله دارید از دست ما خلاص بشید؟
ــ نه اصلا.فقط نخواستم...
حرفم را برید و گفت:
–باشما بودن جزءبهترین ساعات زندگی ماست، بعد رویش را کرد طرف ریحانه و گفت:
– مگه نه دخترم؟
از حرفش سرخ شدم وفقط لبخند زدم.
#ادامهدارد...
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ نسخه مجرب تنظیم و درمان فشار خون
✍ ابن علیان
🔹درمان #فشارخون بالا و پایین با یک نسخه !
🔸مصرف فراوان نمک دریا در طی روز
و ترک کامل نمک تصفیه شده ید دار
🔸روزی یک حبه سیر میل کنند
🔸 ترکیب آویشن سه واحد و نمک دریا یک واحد : یک قاشق مرباخوری قبل هر وعده غذا
🔸 ترکیب سرکه انگور یک واحد + روغن زیتون دو واحد : یک قاشق بعد هر وعده غذا
🔸 جویدن یک قاشق چایخوری سیاه دانه روزی دوبار (صبح وشب)
🍎 🍎
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨ابعاد مخفی شایعات ویروس کرونا
از نفوذ تا بحران اقتصادی و ادامه مذاکرات ...!
🎥دکتر محمود کریمی بیرانوند، تحلیلگر مسائل اقتصادی :
میخواهند ایران را از لحاظ اقتصادی ضعیف کنند تا بعد از اتمام ماجرای کرونا، با آمریکا مذاکره کنیم!
🔻احتمال سقوط صادرات؛ مدیران حواسشان باشد.
💢توصیههای غذا خوردن
✍زمانی دست از غذا خوردن بکشيد که حدود ٨٠درصد احساس سيری ميکنيد. محققان ميگويند مغز ما حدود ١٠_٢٠دقيقه از معدهمان عقبتر است.
💥اگر صددرصد خودتان را سير و ميز غذا را ترک کنيد، بعد از ٢٠ دقيقه، کاملا متوجه خواهيد شد که بيش از نياز بدنتان غذا خوردهايد. همين پرخوریها به مرور زمان باعث اضافهوزن، بالا رفتن کلسترول بد خون، ابتلا به ناراحتیهای قلبی روحی میشود.
🍏http://eitaa.com/cognizable_wan
# درمان ریزش مو
برای رفع این مشکل باید چند توصیه را رعایت نمایید:
1- این مشکل نوعا ناشی از صفرا است و باید صفرابر استفاده شود
2- دو داروی قوی که بنفشه پایه زیتون و تقویت مو هستند را باید استفاده کنید و هر شب روغن بنفشه پایه زیتون به بیخ موها بمالید تا تقویت شوند. اگر روغن بنفشه چند ماهه باشد بسیار تاثیر گذاری بهتری خواهد داشت.
3- تا حد امکان از شامپوی گل ختمی استفاده کنید تا این روند کندتر شود و شامپوی شیمیایی استفاده نکنید.
4- خوردن انجیر باعث زیاد شدن مو می شود روزی ۶ عدد به طور مداوم مصرف کنید.
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
از جمله اعتقادات عوام در دوره قاجار این بود که مسلمان باید شپش داشته باشد!! مقدار ایمان هر مسلمان هم منوط به تعداد شپشهایی بود که در تن داشت! این عقیده از هندوها که آزار جانوران را جزو گناه کبیره میدانستند رسوخ کرده بود و تنبلی و فقر مالی و نداشتن خرج حمام و شستشو نیز این اندیشه را قوت میبخشیده...
عقیده دیگری که در دوره قاجار اکثریت مردم آن را باور داشتند این بود که دختر حق ندارد موی خود را تا قبل از ازدواج شانه بزند! عدم استحمام نیز به این موارد کمک مینمود و موهای دختران شپش پشتک میزد... برای دختران هم شپش نه تنها عیب نبود بلکه فضیلت بود. مردم میگفتند دختری که سرش شپش نداشته باشد احتمالا سر و گوشش جنبیده...
📚منبع: طهران قدیم، جلد اول، نوشته جعفر شهری...
💫http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣#امــیـــــد
🌼🍃سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند .
به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد .آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند .
🌼🍃نفر اول گفت:
« من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام . اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم.
می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم . چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام . کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام .»
🌼🍃نفر دوم می گوید : « من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده ام و از اطرافیانم غافل بوده ام .
اولین کاری که می کنم اینست که می روم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم . در این چند روز می خواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم . در این چند روز باقی مانده می خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیر خواهانه و عام المنفعه بکنم . و نیمی دیگر را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند .»
🌼🍃نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول لحظه ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت :
« من مثل شما هنوز نا امید نشده ام و امیدم را از زندگی از دست نداده ام . من می خواهم سالهای سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولین کاری که من می خواهم انجام بدهم اینست که دکترم را عوض کنم می خواهم سراغ دکترهای با تجربه تر بروم من می خواهم زنده بمانم و زنده می مانم .»
❣هیچ وقت از زندگی نا امید نشوید، اگر فکر کردید کسانی موفقیت شما را به خطر می اندازند، بدون رودربایستی آن ها را از زندگی خود حذف کنید،
زیرا فقط شما و زندگی شماست در ادامه نابود خواهد شد نه زندگی طرف مقابلتون...
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عین هندونه پرت شدن کف زمین 🤣🤣