ساعت دہ یازدہ بود ،ڪہ آمد .
حتے لاے موهایش پر بود از شن
سفرہ را انداختم
گفتم "تا تو شروع ڪنے من لیلا رو بخوابونم" گفت "صبر مے ڪنم با هم بخوریم"
وقتے برگشتم دیدم ڪنار سفرہ خوابش بردہ .داشتم پوتین هایش را در مے آوردم ڪہ بیدار شد.
گفت "مے خواے شرمندہ ام ڪنی" گفتم آخہ خستہ اے گفت" تازہ مے خواهم با هم شام بخوریم"
#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
#راوی:_همسرشهید
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#سلاحی_که_با_آن_دشمن_را_فراری_دادیم!!
🌷ضد انقلاب بعد از آنکه از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آنجا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آنها را خارج کنیم.
🌷داخل روستا، از بین درختها که عبور میکردیم، سرهای بریده و بدنهای مثله شده را میدیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد میشدیم. با این بچههای مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود.
🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار میآورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بیسیم داشت بچهها را هدایت میکرد. بچهها میگفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بیسیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان میپیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را میدیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی
#راوی: رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای
📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشتهی حسین قرایی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#آرزوی_او....
#آرزوی_من!
🌷محمدحسین همیشه آرزوی شهادت داشت و با تمام وجود طالب آن بود، اما من دوست داشتم که او جانباز شود تا من هم در کنار او فیض ببرم و با خدمت به یک جانباز جنگ، سهمی از حسنات او داشته باشم. وقتی این مطلب را به او میگفتم، میخندید و میگفت: «من از خدا خواستهام تا شهید شوم؛ دوست دارم خدا مرا کامل کامل ببرد.»
🌷او شهادت را نقطهی کمال میدانست و آنقدر در راه عقیدهی خود پایمردی کرد که به کمال مطلوب رسید. شب قبل از شهادت او، نمایندهی امام در جهاد را در خواب دیدم که به من گفتند: شما هم از خانوادهی شهدا هستید سعی کنید مثل حضرت زینب صبور باشید. روز بعد منتظر شنیدن خبر شهادت محمدحسین بودم....
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز محمدحسین زینتبخش
#راوی: همسر گرامی شهید
📚 کتاب "جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس" صفحه ۹۷
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
.#سخت_اما_شیرین....
🌷یک روز من و ولیپور (اینجا را دقیق بیاد میارم) باهم داشتیم قدم میزدیم که گروهبان رحیم صدامون زد و درحالیکه باد به غب غب انداخته بود و خیلی سرخوش بود و با افتخار از فرهنگ امت عرب بویژه عراقیها و اینکه اعراب دارای تمدن کهن و فرهنگ غنی هستند و بقیه ملل دنیا پشیزی ارزش ندارند سخنوری میکرد، ما هم همينطور نگاهش میکردیم. ولیپور هم که استاد پوزخند زدن تمسخرآمیز بود، چند بار سرش را بالا و پایین کرد و همراه همین کار پوزخندهای مثال زدنی خودشو زد.
🌷من هم همينطور ساکت گوش میدادم و چون ساکت بودم، رحیم باورش شده بود که من حرفهای بیربط رحیم را قبول کرده و باور دارم. درحالیکه از ولیپور بشدت عصبانی بود، رو به من کرد و گفت: مگه اینطور نیست حمید؟ من داشتم فکر میکردم خدایا جوابشو چی بدم! ذاتاً رحیم پررو هست اگر کوتاه بیام که دیگه هیچ. یکدفعه یاد فحش و ناسزاهایی افتادم که شب و روز نثارمان میکردند. با آرامش بهش گفتم: آره واقعاً شما دارای فرهنگ غنی هستید و ما از شما چیزهای زیادی یاد گرفتیم.
🌷رحیم شتابزده پرید وسط حرفهای من و درحالیکه ذوقزده شده بود و فکر میکرد من تأییدش کردم با خوشحالی پرسید: مثلاً چه چیزهایی؟ منم شروع کردم به بازگو کردن تمام فحشهای عراقیها نظیر: کلب ابن الکلب، قشمار، قندره و .... رحیم بهشدت عصبانی شد و دو سه تا چک آبدار زد تو گوش من و ولیپور و با پوتین کوبید تو ساق پاهامون و گفت: پس اینم بهش اضافه کنید. سخت اما شیرین بود. در هر حال، حال عراقیها را گرفتن لذتبخش بود!!
#راوی: آزاده سرافراز حمید رضایی
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#ارزش_ضد_انقلاب...!
🌷بلندیهای «سرا» (از پايگاهای اصلی ضد انقلاب بود كه در حد فاصل شهرهای سقز- بوكان قرار دارد.) دست ضد انقلاب بود، از آنجا ديد خوبی روی ما داشتند. آتش سنگينی طرفمان میریختند، طوری كه سرت را نمیتوانستی بالا بگيری. همه خوابيده بودن روی زمين. برای اينكه نيروها را تحت كنترل داشته باشم به حالت نيمخيز بودم، ناگهان از پشت، دست سنگينی را بر شانهام احساس كردم؛ برگشتم ديدم محمود است. جلوی آن همه تير و گلوله، صاف ايستاده بود!!
🌷آمدم بگويم سرت را خم كن، ديدم دارد بدجوری نگاهم میكند. گفت: داوودی اين چه وضعيه؟ خجالت بكش. چشمانش از خشم میدرخشيد. با صدايی كه به فرياد میماند، گفت: فكر نكردی اگه سرت رو پايين بياری، نيروهات منطقه را خالی میكنن؟ بعد هم، بدون توجه به آن همه تير و گلوله كه به طرفش میآمد، به سمت جلو حركت كرد. عمليات تمام شده بود كه ديدمش، دستی به شانهام زد و گفت: ضد انقلاب ارزش اين رو نداره که جلويش سرتو خم كنی...!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده #شهید محمود کاوه
#راوی:رزمنده دلاور علیمحمود داوودی
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده_خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#التماس_شفاعت....
🌷حضرت آقا آمده بودند کرمان. مثل همیشه یکی از برنامههایشان دیدار با خانواده شهدا بود. قرعه افتاده بود به نام ما. دیگر از خدا چه میخواستیم؟ وقتی آمدند حاج قاسم هم همراهشان آمده بود. لابهلای حرفها از فرصت استفاده کردم و رو به حضرت آقا گفتم: «آقا انشاءاللّه فردای قیامت همه ما رو که اینجا هستیم شفاعت کنید.» فرمودند: «پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند.» بعد هم خم شدند و سرشان را بهطرف حاج قاسم گرداندند. نگاهی به حاجی کردند و فرمودند:...
🌷فرمودند: «این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاءاللّه.»حاجی سرش را انداخت پایین. دو دستش را گرفت روی صورتش. ــ بله! از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزنند. جلوی در ورودی دیدمش. مراسم افطاری حاجی به بچههای جبهه و جنگ بود. گفتم: «حاجی قول شفاعت میدی یا نه؟ واللّه اگه قول ندی داد میزنم میگم اون روز حضرت آقا در مورد شما چی گفتن؟» حاجی گفت: «باشه قول میدم فقط صداش رو در نیار.»
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#راوی: آقای جواد روحاللهی داماد خانواده شهید معزز محمدرضا عظیم پور
📚 کتاب "سلیمانی عزیز"، انتشارات حماسه یاران، ص۵۸
❌️❌️ ....ما هم التماس شفاعت داریم.
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#عطر_آنجا
🌷فرزند کوچکم ریحانه خانم (۲ ساله) حدود ۱۵ روز بعد از شهادت عبدالمهدی بود که بسیار تب کرد و مریض شد. هرچه کردیم خوب نشد؛ دارو، دکتر و.... هیچ اثر نمیکرد و تب ریحانه همچنان بالا میرفت. تـب بچم اونقـدر زیاد شده بـود که نمیدانستم چه کنم و ترسیدم که بلایی بر سر بچهام بیاد. کلافه بودم. غم شهادت عبدالمهدی از یک طرف و بیماری و تب ریحانه نیز از یک طرف؛ هر دو بر دلم سنگینی میکرد. ترسیده بودم. با خودم میگفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچهام بیاد و مردم بگند که نتونست بعد از عبدالمهدی بچههاشو نگه داره.... این فکرها و کلافگی و سردگمی حالم رو دائم بدتر میکرد.
🌷شب جمعه بود. به اباعبدالله (ع) توسل کردم. زیارت عاشورا خواندم. رو کردم به حرم اباعبدالله (ع) و صحبت کردن با سالار شهیدان.... با گریه گفتم یا امام حسین من میدونم امشب شما با همه شهدا تو کربلا دور هم جمع هستید. من میدونم الان عبدالمهدی پیش شماست. خودتون به عبدالمهدی بگید بیاد بچهاش رو شفا بده. چشمام رو بستم گریه میکردم و صلوات میفرستادم و همچنان مضطر بودم. در همین حالات بود که یک عطر خوش در کل خانه پیچید. بیشتر از همهجا بچهام و لباسهاش این عطر رو گرفته بودند.
🌷تمام خانه یک طرف ولی بچهام بسیار این بوی خوش را میداد. بهطوریکه او را به آغوش میکشیدم و از ته دل میبوییدمش. چیزی نگذشت که دیدم داره تب ریحانه پایین میاد. هر لحظه بهتر میشد تا اینکه کلاً تبش پایین اومد و همون شب خوب شد. فردا تماس گرفتم خدمت یکی از علمای قم (آیت الله طبسی) و این ماجرا را گفتم و از علت این عطر خوش سؤال کردم. پاسخ این بود که چون شهدا در شب جمعه کربلا هستند و پیش اربابشون بودند عطر آنجا را با خودشون به همراه آوردهاند.
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی
#راوی: همسر گرامی شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#تهدید_فرمانده_جواب_داد!
🌷آذرماه ۱۳۶۶ آموزش ما به اتمام رسید و از بین سربازان، داوطلب اعزام به کردستان خواستند که من هم به اتفاق تعدادی به شهر سردشت، مقر اصلی یگان هوابرد اعزام شدم. فردای آن روز به پایگاه «الله اکبر» نزدیک روستای واوان برای ادامه خدمت رفتیم. مسؤولیت این پایگاه که در نزدیکی مرز ایران و عراق قرار داشت، جلوگیری از نفوذ نیروهای ضدانقلاب بود. پنج ماهی را با ۶۰ نفر از همرزمان در این پایگاه بودیم. ضدانقلاب در این منطقه بهشدت فعال بود و ضربات زیادی را به نیروهای خودی وارد کرده بود و ضرورت داشت که با آنها مقابله جدی شود.
🌷فرمانده پایگاه در بدو ورود همه ما را جمع کرد و گفت هر کس موظف است از جان خود محافظت کند و در رفتوآمد به روستا، نهایت دقت را داشته باشد. ضدانقلاب بین مردم نفوذ کرده بود و با لباس محلی بهصورت ناشناس دنبال ضربه زدن به نیروهای ما بود. حتی افراد موافق با نظام جمهوری اسلامی هم میترسیدند و جرأت گزارش کردن مسائل را نداشتند یا دنبال گرفتاری و آزار و اذیت از طرف ضدانقلاب نبودند؛ از اینرو، فرمانده ما یک روز به روستا رفت و در جمع مردم، بعد از توضیحات لازم گفت کسانی که با ضدانقلاب همکاری میکنند، حسابشان از مردم روستا جداست و در صورت تکرار دستگیر میشوند. این تهدید جواب داد و توطئه دشمن خنثی شد.
#راوی: رزمنده دلاور و مهندس بسیجی علی آلبویه
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#خانوادهی_پنج_بعلاوه_یک_در_جبهه! (١+۵)
🌷پدرم به اتفاق پنج فرزندش جبهه بودند، در پنج خط مختلف. یکی از دوستان تعبیر "١+۵" را به خانوادهمان داده بود! آن روز که خدمت مقام معظم رهبری بودم آقا فرمودند: کدام یک از برادرانت آن جمله معروف را گفته بود که یک خط عملیاتی را تحویل خانواده ما بدهید؟ گفتم: برادرم سید هدایت الله در یکی از وصیت نامههایشان نوشته بودند: برادرانم به اتفاق پدرم در جنگ با بعثیها میتوانند یک گروه ویژه ضربت تشکیل بدهند، با همهی تخصصهای لازم. با دشمن بجنگند، یک خط و یا محور عملیاتی تحویل بگیرند، آن را در برابر پاتکها و تهاجم دشمن نگه دارند، خطشکن هم باشند.
🌷آقا داشتند با دقت گوش میدادند که ادامه دادم: خب برادرم سید هدایت الله راست میگفتند. برادرم سید قدرت فرمانده گردان مالک اشتر بود. سید نصرت الله فرمانده محور اطلاعاتی لشکر ١٩ فجر بودند. خود سید هدایت الله جانشین اطلاعات و عملیات تیپ ۴۸ فتح بودند. سید شجاع در گردان امام جعفر صادق (ع) تک تیرانداز بودند. من تخریبچی بودم و پدرم در تیپ ۱۵ امام حسن (ع) در واحد تعاونی کار میکردند. پس میتوانستیم یک خط عملیاتی را در جبهه تحویل بگیریم. آقا و همه آن جمع با هم زدند زیر خنده.
🌷از شش نفرمان یک شهید، سه جانباز و دو آزاده در سبد دفاع از انقلاب و نظام اسلامی به یادگار گذاشتیم.
#راوى: سید ناصر حسینی پور كه در سن ۱۶ سالگی با پایی که از ساق آویزان شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمد؛ نویسنده کتاب «پایی که جا ماند»
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#شهدا_حواسشان_هست!
🌷یکی ازدوستانم برایم نقل کرد؛ مدتی بود ازدواج کرده بودم، همسرم خوابی عجیب دید، او میگوید خواب دیدم در گلزار شهداء شیراز شما را گم کرده ام. پس از جستجو بسیار خسته و نگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد. گفتم شوهرم را گم کرده ام و هرچه میگردم پیدایش نمیکنم. او گفت نگران نباش من میدانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد و گفت به شوهرت سلام برسان و بگو بیمعرفت، مدتی است سراغی از ما نمیگیری!
🌷وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی ۲ سال گذشته دائم به گلزار شهداء و سر قبر شهید موسوی میرفتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهداء غافل شدهام. بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم. همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که در خواب دیدم و برایت پیغام داد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید کوچک موسوی
#راوی: برادر حسن جنگی مداح اهل بیت (ع)
شهید #سید_کوچک_موسوی
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#ماجراى_سكته_دوشكاچى_عراقى!
🌷قبل از اجرای عملیات کربلای ۴، در یکی از شناساییها بایستی از عرض اروند عبور میکردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف میپرداختیم. به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فين (کفش مخصوص غواصی) میزدیم.
🌷....سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است. عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: از هم جدا میشویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد!!
🌷با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمیخورد. شهید نیکپور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است. آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را در ميان آب دیده بود از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت اینکه تیراندازی کند را نیافته بود.
#راوى: رزمنده دلاور سماوات یکی از اعضای گردان غواصی نوح (ع) از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر ٢١ امام رضا (ع) كه در سال ۱۳۶۵ تشکیل شد.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄