فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گناه «جَنان» بود؛
که چشمانش پر از شور زندگی بود..
گناه جنان بود؛
که ناز دخترانهاش از همه دلبری میکرد..
گناه جنان بود؛
که خندهاش هوش از سرمان میبرد..
گناه جنان بود؛
که شیرینزبانی هایش، قند در دل همهمان آب کرده بود.
گناه مادرش بود که دنیایش «جنان» بود؛
گناه پدرش بود که «جنان» تا آغوشش میدوید و دستهایش را دور گردنش حلقه میکرد.
موشکهای اسراییل برای پاک کردن این همه گناه، صورتش را نشانه رفتند...
خاک بر سر دنیایی که بعد از خندههای جنان، هنوز به زندگی ادامه میدهد..
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا زندگی فرق میکنه..
همه چی در لحظه اتفاق میفته..
وقتی با دوستات قرار میذاری که یه کار باحال باهم انجام بدین..
وقتی سر به سر خواهر کوچیکت میذاری و جیغشو درمیاری..
وقتی بهترین نمره رو تو مدرسه میگیری و شانس اول قبولی تو دانشگاه میشی..
وقتی که عاشق میشی و برای اولین بار جرأت میکنی که به یکی بگی «دوست دارم»..
همه اینا فقط برای یه لحظهست..
لحظهی بعد شاید دیگه مدرسه و دانشگاه با خاک یکسان شده باشن..
شاید دوستات دیگه نباشن..
شاید خانوادهت یا عشقت رو از دست داده باشی..
یا شاید خودت دیگه نباشی. اینجا نبودن خیلی راحت اتفاق میفته...
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلش میخواست فرشته شود و در یک باغ پر از گل زندگی کند. آرزوی بزرگی را در قلبش جا داده بود؛ برای همین برای پرپر کردن قلب کوچکش، موشک ۲ تنی به سمتش شلیک کردند...
موشک همه کوچه را پر از لین کرد.. هر جا را که نگاه میکردی، لین بود.. موهایش یک طرف؛ دستش یک طرف، پایش یک طرف، انگشتانش یک طرف...
اما لین وسط معرکه، فرشته شد و به باغ آرزوهایش پر کشید.
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آیههای «صبر» و «ایمان» بر لبانت جاری باشد، باید با چوب خیزران بر دهانت بکوبند!
وقتی در سرت آیه «انا الیه راجعون» موج میزند، باید عمود آهنین بر سرت فرود آورند!
وقتی از حنجرهت آیات باشکوه «جهاد» خارج میشود، باید با تیر سهشعبه خاموشت کنند!
وقتی تمام قرآن روی سینهات نشسته، باید شمر روی سینهات بنشیند..
عجیب نیست که یحیی را که حافظ قرآن بود، شرحه شرحه کردند..
یحیی سلطان/ ۱۱ ساله
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
33.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خندهام میگیره..
از کارای احمقانه صهیونیستها..
واقعا فکر کردند میتونند با موشکهاشون پیروز بشن؟
فکر کردند با خراب کردن خونههامون و آواره کردنمون میتونن ما رو شکست بدن؟
فکر کردند اگه ما رو زیر آوارها بکشن یا آب و غذا روی ما ببندن، یا با تانک و تفنگهاشون بهمون حمله کنند میتونن ما رو بترسونند؟
خندهم میگیره!
از اینکه نمیفهمن ما ازشون قویتریم!
حتی اگه سقف خونه رو، روی سر من و بابا و خواهرم خراب کردند و استخوانهای گردنمو شکستند، بازم ما قویتریم.. ما پیروزیم!
محمد عمادالدین/ ۷ ساله
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
32.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من میدونستم..
میدونستم که آدمای بد، بهمون حمله کردند.
میدونستم که موشکهاشون دارن خونههامون رو خراب میکنند.
میدونستم که با تفنگاشون میخوان بهمون شلیک کنند..
میدونستم که غذاهامونو دزدیدن، برای همینه که ما گرسنه موندیم..
میدونستم بابام موشکها رو دوست نداره؛ برای همین وقتی صدای موشک میاومد، بغلش میکردم که نترسه!
حتی میدونستم اون شب، این موشکی که به سمتمون میاد میخواد من و مامانو با خودش ببره..
فقط اینو نمیدونم.. نمیدونم بعد از من، کی بابامو بغل میکنه که نترسه؟
جوانا خلف/ ۴ ساله
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکی گم شده؛
کسی از او خبر ندارد؟
در موشکباران شهر پرپر شده یا زیر خروارها آوار بدنش خرد شده؟
کسی او را ندیده؟
در آتشسوزی خیمهها، تَنَش سوخته یا هیولای گرسنگی به جسم نهیفش حمله کرده؟
کسی نشانی از او ندارد؟
زیر شنی تانکهای بیشرف لِه شده یا تفنگهای نانجیب به سمتش شلیک کردهاند؟
کسی صدایش را نشنیده؟
خاطراتش را از خانیونس باید جمع کنم یا بوی تنش را در دیربلح یا تکههای بدنش را از رفح؟
در کشتار النصیرات قطعهقطعه شده یا در حمله به اردوگاههای شمال یا در بمباران مدرسه تابعین؟
آخرین بار، تشنه بود.. کسی میداند که آب خورده یا نه؟
شهید گمنام
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه اینکه ترسیده باشم، نه..
دیگر نمیخواستم قلبم بتپد.
نه اینکه قهر کرده باشم، نه..
دیگر نمیخواستم با کسی حرف بزنم..
نه اینکه سکته کرده باشم، نه..
میخواستم همه دنیا ببیند که قلبم گرفته!
از اینکه هر روز با بمب و موشک به ما حمله میکنند ولی ساکت است.
از اینکه همه دنیا میبیند که ما را میکشند ولی هیچ کار نمیکند.
صدای وحشتناک موشک که آمد، قلبم ایستاد؛ دیگر نخواستم با هیچکس صحبت کنم.
دلم گرفته بود و میخواستم با دنیا قهر کنم..
با همه دنیا..
هر چه مامان و بابا صدایم کردند،
هرچه بابا ضجه زد و مامان گریه کرد،
دیگر نتوانستم جوابشان را بدهم..
شاید دنیا رفتنم را ببیند و کمی خجالت بکشد..
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآن خواند؛
بعد گفت: «بیاین منو ببرید؛ من خیلی میترسم...»
در ماشین، کنار پدر و مادر و خواهرش نشسته بود. شاید فکر میکرد امنترین جای دنیاست.
تا آخرین لحظات کنارشون بود ولی انگار متوجه نبود جان دادند..
تانکها و سربازای اسرائیل را میدید و صدای خندههای شیطانیشان را میشنید که به سمتش میرفتند و تفنگهاشان زیر نور بیرمق ماه برق میزد که به سمتش نشانه گرفتند...
فقط خدا میداند که این دقیقهها را چطور گذراند..
ای کاش کنارت بودیم؛ اشکهایت را پاک میکردیم؛ سرت را روی سینهمان میگذاشتیم؛ یا چشمهایت را میبستیم که این کثافت دنیا را نبینی و نترسی..
بعد قبل از اینکه بترسی، قبل از اینکه خودت ببینی، درِ گوشت میگفتیم که این دنیا فقط بازی احمقانه و ظالمانه ست. تا چند دقیقه دیگر به دنیایی میروی که پدر و مادرت، خواهرت، دوستانت و همشهریهایت منتظرت هستن..
که به قول قرآنی که خواندی: «هیچ ترس و اندوهی بر آنان نیست»...
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خندیدم...
وقتی موشکهات به خانهمون حمله کردند، خندیدم..
وقتی سقف خونه روی سرم خراب شد، خندیدم.
وقتی خاکستر آتش تو چشمام و دهنم رفت و دیگه نتونستم چیزی ببینم و حرفی بزنم، باز هم خندیدم.
وقتی زیر آوار دفن شده بودم و دیگه نمیتونستم نفس بکشم، باز هم خندیدم.
وقتی جنازهام را مردم از زیر آوار بیرون کشیدند، خندیدم.
وقتی مامان بدنم را دید و ضجه زد و به سر و صورتش زد، باز هم خندیدم..
وقتی بابا، بهتزده به من نگاه کرد و زیر لب گفت: «سمیر! برگرد..»، باز هم خندیدم.
خندیدم که تو فکر نکنی از موشکها و بمبهات میترسم! خندیدم که تو و همه دنیا بدونین که پیروز اصلی جنگ منم.
خندیدم و نذاشتم هیچ کس بفهمه وقتی بدنم قطعه قطعه شد چقدر درد کشیدم..
#کودکان_جنگ
#قصههای_ناتمام
موسسهی بینالمللی رنگ زیتون 🫒
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله