eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.2هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
8.9هزار ویدیو
205 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
بسمه تعالی بنا به درخواست مکرر کلاس مجازی بصورت آنلاین با ظرفیت محدود و با شرایط ویژه با تدریس استاد محمد جواهری فکور برگزار می گردد. جهت اطلاع از شرایط ثبت نام با شماره ی زیر تماس حاصل فرمایید. 09198184694
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید||❗️هشدارهای دلسوزانه حضرت آیت الله سیفی مازندرانی دامت برکاته در مورد مسأله 🔸چرا باید بترسیم از اینکه را اجرا می کنیم؟ 🔸 ما در زمینه مسأله بیش از همه دارند. 🔸همه احاد جامعه بویژه و فرمایشات مدظله العالی را در مسأله حجاب به باد فراموشی نسپارند! ✅ مرکز حفظ و نشر آثار فقیه محقق آیت الله https://eitaa.com/seyfimazandrani_com
🌹🌹 بالاخره به هر ضرب و زوری بود در برابر چشمان بیش از پنجاه تماشاچی در باز شد و زنهای همسایه که وقتی ننه بندانداز می‌آمد رو میگرفتند و مراقب بودند کسی آنها را سفید آب زده و خوشگل نبیند در منظر همه ی همسایه ها نمایان شدند. از آن روز به بعد زنهای همسایه از در خانه ی ما که رد می شدند بیشتر رو میگرفتند و پای ننه بندانداز از خانه ی ما بریده شد. بعد از آن دیگه، هر وقت ننه بندانداز را تو کوچه میدیدم توی باغچه قایم می شدم. باغچه ی حیاطمان پر از گل و گیاه بود هر کس به سلیقه ی خودش در باغچه ی حیاط خانه اش درخت میوه و گل و گیاه می کاشت تا شاید تیغ گرمای پنجاه درجه را قابل تحمل کند و سایه بانی در حیاط برای نشستن و عصرانه خوردن و خوابیدن شبانه فراهم کند آقا شیره ی این باغ را کشیده بود. از درخت انگور و انجیر و خرما و سیب و گلابی گرفته تا گل های رنگارنگ در این باغ کاشته بود هر لحظه در باغچه ی حیاطمان گلی در حال شکفتن بود و عطری سرمست کننده در فضای خانه ی کوچکمان می پیچید خورشید که به وسط آسمان میرسید گلهای ناز می شکفتند و گل های آفتاب گردان به او لبخند میزدند با رفتن خورشید گلهای شب بو و محبوبه ی شب تمام حیاط و خانه را معطر میکردند. همیشه لباس های کهنه ی من بر تن مترسکهایی بود که نگهبان گل ها و میوه ها بودند. باورم شده بود این مترسک ها خود من هستند که شبانه روز در باغچه مراقبم تا کسی گلها را نچیند یک روز بهاری که زیر سایه بان درخت انگور دور سفره ی صبحانه نشسته بودیم آقا برخلاف همیشه که می گفت: دختر گل نچین، گلها هم نفس و جون و زندگی دارن، صدا زد: مصی خانم برو یه دسته گل خوش عطر و بو بچین و بیار. احمد و علی آمدند کمک کنند اما آقا دعواشان کرد و گفت: شما بلد نیستین باغچه رو خراب میکنین بهشتی