هدایت شده از 🔰کانال نور الهدایه 🔰
6 🌷↙️ #براي ازدواج چه داري
👈وقتي علي (عليهالسلام) از🌴 رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم راجع به فاطمه 🌹(عليهالسلام) خواستگاري كرد🍃.💐 پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مسرور و شادمان تبسم نموده و فرمود: آيا براي اين امر چيزي داري؟🌸
علي (عليهالسلام) عرض كرد♻️ پدر و مادرم فداي شما يا رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم، 🍁من چيزي را از شما پنهان نميكنم آنچه دارم يك شمشير و يك زره و يك شتر 🐪آبكش (يا اسب) 🐎است و جز اينها چيزي ندارم، 🍂نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:🌱 شمشير براي تو لازم است♻️ زيرا تو مرد جنگ هستي 🌻و با آن در راه خدا جهاد ميكني و شتر نيز از لوازم زندگي تست🌷 كه بايد با آن آبكشي نموده و براي اهل و عيال خود كسب روزي كني💰 و در مسافرتها بارت را بر آن حمل نمايي، فقط زره تو ميماند 💫كه من آنرا به مهر ✨زهرا (عليهالسلام) ميپذيرم يا علي (عليهالسلام) ميخواهي ⭐️ترا بشارتي دهم.💫
عرض كرد: بلي پدرم و مادرم فداي شما باد. فرمود: 🍃ترا بشارت باد كه خداي تعالي فاطمه (عليهالسلام) را به تو در آسمان تزويج نمود.🌟 پيش از اينكه من او را در زمين به تو تزويج كنم.🌙⭐️ [13].
[صفحه 26]⚡️
📚 هزار داستان از زندگانی امام علی علیه السلام 🌺
کانال مذهبی نور.الهدايه مملو از مطالب #فرهنگی_مذهبی_اجتماعی_علمی
🔻🔻🔻به ما پیوندند 🔻🔻🔻🔻🔻 https://eitaa.com/nooorelhedaayh
♻️💠♻️💠♻️💠♻️💠♻️💠♻️
🌹 #اردشیر_رحمانی_کیست؟#فرمانده_گردان_مکانیزه_لشکر_۲۵_کربلا
🌷#شهیدی که #نشانی #مزارش را #برای #مادرش #نوشت .
.
◽️مادر شهید : روز تولدش منزل تنها بودم، روز «26» بهمن سال «1340» اردشیر غریبانه بدنیا آمد.آقا مهدی پدر اردشیر، «کبوتر سفید» صدایش میکرد.
پسرمون کلا جبهه بود و مرخصی نمیومد.هر وقت هم که میگفت دارم میام میدونسم مجروح شده.بخواب که می رفت، می نشستم سیر نگاهش میکردم، یک حال دیگری داشت، توی خواب گاهی فریاد میکشید: «گردان حمله!» میگفتم: بخواب پسرم، این جا منزل است، چشم هایش را باز میکرد و میگفت: ببخشید مادر، خواب دیدم که در جبهه هستم. گفتم: پسرم، مگر در جبهه چه مسئولیتی دارید؟گفت: غلام امام حسین هستم مادر.
.
◽️یک روز بهش گفتم اردشیر جان، مادر به فدایت. بیا زن بگیر، خندید و گفت: آدرس میخوای مادر؟ گفتم: بله که آدرس میخوام پسرگلم، یک برگه کاغذ گرفت، نوشت، گفتم بخوان.خواند: «اول خیابان لاهیجان، گلزار شهداء قطعه 255»
.
◽️بهمن ۶۵ تو شلمچه پسرم شهید شد.
مرا به سردخانه رشت بردند، دیدم اردشیر آنجا آرام خوابیده؛ اردشیر 11 سالش که بود، خواب دیدم، داخل اتاقی شدم، سه جوان رعنا در آنجا هستند، یکی لباس سفید داشت با یک شمشیر که برق میزد، چکمهاش تا زانو بود، بلند شد ایستاد، خیلی اهل معرفت بود، به من سلام کرد، دو نفر دیگر آنجا کنارش خوابیده بودند، گفتم آقا، شما کی هستید؟ گفت: شما برای چه کسی نذر میکنید؟ من همیشه برای ابوالفضلالعباس(ع) نذر میکردم، گفتم: شما ابوالفضل العباس(ع) هستید؟من این صحنه را یک بار دیگر در سردخانه دیدم.
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید