eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
9.5هزار ویدیو
205 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم در طول 45سالی که از عمر با برکت انقلاب اسلامی در ایران گذشته است انتخابات همواره صحنه بروز و ظهور مردم سالاری دینی بوده است و این نشان دهنده مردمی بودن نظام و حق تعیین سرنوشت ملت و اعتقاد و امید آنان به صندوق رأی می باشد . مردم ایران اسلامی به تأسی ازسردارشهید حاج قاسم عزیز که فرموده بود ؛ جمهوری اسلامی حرم است و اگر این حرم محافظت شود دیگر حرم ها هم محافظت خواهند شد با حضور پر شور درانتخابات علاوه بر تعیین سرنوشت خود موجب تقویت پایه های نظام مقدس جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی خواهند بود . لذا در راستای لبیک به دعوت رهبر معظم انقلاب اسلامی ، ازعموم مردم ایران به ویژه محبین اهل بیت علیهم السلام برای حضور حداکثری درپای صندوق‌های رأی انتخابات مجلس خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی و انتخاب نمایندگان اصلح مورد نظر خود دعوت می نماییم .‌ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز روز وعده و روز قرار ماست روز حضور دیگر و روز وقار ماست روزی است ما حماسه دیگر رقم زنیم صندوق رای مرکز قول و قرار ماست امروز وقت جوشش و هنگام کوشش است امروز روز رویش و روز بهار ماست ای عاشقان به صحنه بیایید یکصدا چشم جهانیان همه در انتظار ماست امروز اگر به قله عزت رسیده ایم رای من و تو ضامن این اقتدار ماست ما رای می دهیم به ایران سربلند ایران سرفراز که شعر و شعار ماست علی شهودی جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر ۹۹ساله:میخواستم نیام از بس حال نداشتم آقا فرمودن واجب شرعیه آمدم ندانستن قدر این مردم گناه بزرگی است، بزرگتر از هرگناهی... 🇮🇷کانال و گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا 🇮🇷 @comiete👈 کانال گروه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️ بسیجی و جانباز آزاده سر افراز دکتر احمدی عزیز بی‌شک بین کاندیداهای شورای شهر/روستا، شما یکی از بهترین ها بودید که به حق خود رسیدید…! این پیروی را به شما تبریک می‌گویم و امیدوارم در مسیر پیش‌رو سربلند باشید. 💥هیئت مدیره بزرگترین گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند معظم شهیدی که با سوال هوشمندانه خود انگشتر رهبر معظم انقلاب را هدیه گرفت ... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم جمیعا عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان با کسب اجازه میخوام در مورد حضور مردم در انتخابات و آینده کشور صحبت کنم اول از همه یک تشکر جانانه و خدا قوت بزرگ به اون دسته از عزیزانی که این مدت خیلی خیلی زحمت کشیدن هم خودشون رأی دادن و هم دیگران رو به این کار ترغیب کردن هم خون دل خوردن ، هم توهین شنیدن ، هم علیرغم بی کفایتی برخی مسئولین نالایق و نفوذی سپر بلای نظام شدن تا یک حماسه دیگه در تاریخ این انقلاب ایجاد کنند دوم اینکه در همین ابتدای بحث به عزیزانی که رأی دادن یه توصیه میکنم از این به بعد اگر در بحثی شرکت کردید از فردی که منتقده سوال کنید رأی داده یا نه اگه گفت رأی نداده خیلی راحت بهش بگید ما برات انتخاب کردیم ، میخواستی رأی بدی اگه پسنده نیست بهش بگید شما دیگه حق نداری نظر بدی و غر بزنی شما اگه آینده کشور برات مهم بود میرفتی رأی میدادی کسی میتونه غر بزنه و انتقاد کنه که رأی داده باشه و مطالبه بحق از مسئولین داشته باشه فارغ از هر نتیجه ای ، این مردم ایران بودن که سرافراز شدن اینکه کی رأی بیاره در اولویت دومه نرخ مشارکت مردم این دوره ۴٢ درصد بود یک نکته بگم انتخابات مجلس چون استانی و شهریه ، فقط افراد داخل کشور میتونن رأی بدن ما در انتخاب ریاست‌جمهوری گاها تا ٨ میلیون رأی از خارج نشینان داریم که درصد مشارکت رو خیلی بالا میبره ولی در مجلس این نیست البته مشارکت های پارلمانی در کشورهای دیگه به مراتب کمتر از این مقداره و این مقدار ۴٢ درصد در مجامع بین المللی عدد خوبی حساب میشه درسته که اون چیزی که پیشبینی کردیم محقق نشد ولی حضور مردم انصافا کم هم نبود دشمن روی حضور کمتر از ٢٠ درصد برنامه ریخته بود که اگر محقق میشد باید منتظر فاجعه بین المللی می بودیم این مقدار مشارکت دهن دشمن رو بست ولی ما رو راضی نکرد و این یک زنگ خطر بزرگه در دوران فاجعه بار حسن روحانی ، مردم در انتخابات ۴٢ درصد مشارکت داشتند ، این بار هم همون مقدار تکرار شد این نشون میده که مردم با این حجم از دوندگی دولت و مجلس ، از وضعیت معیشت و قوانین وضع شده براشون ، راضی نیستن مسئولین باید بفهمند که مردم در خیلی از وضعیت ها ناراضی اند مردم کار خودشون رو کردن بدنه انقلابی جامعه به وظیفه خودش عمل کرد الان دیگه توپ در زمین مسئولینه والله قسم اگر این بار هم کوتاهی کنند ، این مردم پوستشون رو خواهند کند امیدوارم مردم رو بخاطر انتخابشون شرمنده نکنند دولت عزیز هم صدای اعتراض مردم به وضع موجود رو بشنوه مردم از اوضاع اقتصادی و معیشتی شون گله مندن مخصوصا شناسایی و تعویض مسئولینی که با اهداف وسیاستهای انقلابی دولت همراه نیستند و نفوذیند امیدوارم توی این یک سال باقیمانده بتونه خدماتش رو سر سفره مردم بیاره سال آینده سال سرنوشت سازیه هم مجلس و هم دولت یکسال بیشتر وقت ندارند تا رضایت مردم رو کسب کنند در غیر این صورت حمایت بدنه انقلابی رو بشدت از دست خواهند داد دیگه بسه هر چی فحش بخاطر عملکرد شما خوردیم این انتخابات چند تا نقطه عطف داشت اولیش اینکه مردم دیگه گول تبلیغات و فریبهای رسانه ای و بی اخلاقی های برخی کاندیداها رو نخوردن دومیش اینکه لیستی رأی ندادن و این خیلی عالیه یعنی مردم عقلشون رو به دست هیچکس ندادن از بین لیستهای متعدد افرادی که حس میکردن اصلح هستند رو انتخاب کردن سومیش اینکه افرادی که تا الان مشخص شده که انتخاب شدن ، یکدست نیستن و این باعث تضارب آرا در مجلس آینده خواهد شد تجربه نشون میده مجلسی که یکدست باشه خروجی مناسبی نداره و اما چند هشدار به دولت و نیروهای امنیتی هشدار میدم که حواسشون رو جمع کنند عده ای الان میخوان مملکت رو به سمت یک موج تورمی ببرن قبلا تو رسانه های اجتماعی زمینه سازی کردن که بعد از انتخابات موج گرانی ها شروع میشه و دولت از قصد تا انتخابات تورم رو کنترل کرده الان همون بدنه مافیایی دارن تمام تلاششون رو میکنند تا دولت رو بدنام کنند و به مردم بگن که دیدید گفتیم بعد از انتخابات گرونی میشه مواظب این مافیای لعنتی باشید مافیایی که ریشه در رسانه و بازار داره این شبکه باید منحل بشه و الا مردم عذاب خواهند کشید توصیه من به دولت عزیز اینه که تمام نیروی خودش رو بیاره زیر بار و نگذاره تا شب عید مافیا قیمتها رو گرون کنند بعد از عید هم خریدهای مردم و این پیک انتهای سال تموم میشه و علنا دست مافیا خالی میمونه از فرصت مواسات ماه رمضان امسال باید تمام و کمال استفاده کرد تا به بدنه مستضعف جامعه فشار نیاد دعا کنید که ما کارکنان دولت نوکران خوبی برای مردم باشیم بنده دست تک تک شما عزیزان رو که در انتخابات مشارکت داشته اید میبوسم التماس دعا... والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته 🇮🇷کانال و گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا 🇮🇷 @comiete👈 کانال گروه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
بسم‌الله الرحمن الرحیم سلام علیکم جمیعا عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان امشب چند نکته کوتاه انتخاباتی بگم حال دلتون رو خوب کنم این انتخابات با تمام پستی و بلندی هاش و ماجراهاش تموم شد ولی چند تا درس برای همگان داشت 👈اولین درس برای مسئولین این بود که مردم در حالی که از بعضی از عملکردشون خصوصا در ارتباط با برخورد با گرانفروشان ناراضی اند ولیکن بخاطر حضرت آقا و شهدا و وطنمون اومدن پای کار پس کسی این پیروزی در انتخابات رو به خودش نگیره 👈دومین درس برای دشمن بود که ما هر چه مشکل در داخل کشورمون داشته باشیم به دشمن باج نمیدیم به قول قدیمی ها به شغال باج نمیدیم و بموقعش چنان وحدتی ایجاد میکنیم که سیلی محکمی تو صورتش بکوبیم 👈سومین درس برای سیاستمدارانی بود که میگفتند احتمال حضور بالای ٣٠ درصد خیلی کمه اما این مردم نشون دادن که بلوغ سیاسی شون از اونها خیلی بیشتره باز هم مردم بصیر ما نشون دادن که از خواص جامعه جلوترند و خواص جا موندن 👈چهارمین درس این بود که همگان متوجه شدن مردم دیگه گول قولهای الکی عده ای از نامزد ها رو نخوردن مردم نشون داذن که به هیچ لیستی اعتماد کامل ندارند و با چشم باز اصلحترین نامزدها رو انتخاب کردن 👈پنجمین درس این بود که سیلی محکمی به پدرخوانده ها زدن افرادی که فکر میکردن چون قبلا پستی داشتن مردم باز هم بهشون رأی میدن مردم نشون دادن که حتی اگر رئیس خبرگان هم باشی باز بهت رأی نمیدن اگر رئیس برنامه و بودجه هم باشی باز بهت رأی نمیدن حتی وزیر هم باشی باز بهت رأی نمیدن نشون دادن که جتی پسر شهید مطهری هم باشی اگر خوب نباشی بهت رأی نمیدن نشون دادن اکر به سرباز وطن سیلی بزنی ملت بهت سیلی میزنن به این میگن اقتدار ملی 👈ششمین درس این بود که مردم جوری رأی دادن که مسئولین حاشیه امنیت نداشته باشند و اگر به وعده هاشون عمل نکنند در انتخابات بعد از خجالتشون برمیان نوع رأی دادن مردم جوری بود که مسئولین فهمیدن مردم ناراضی اند و باید درست کار کنند و الا در پیش مردم جایی ندارند این انتخابات کلاس درسی بود برای همه 🤲 این مردم لایق احترامند🙏 این مردم با صفا هستند⚘️ این مردم خیلی مَردَن انصافا⚘️ 💥ان شاالله این مردم روز به روز سر بلند تر بشن و ایران روزهای طلایی خودش رو به چشم ببینه👌 رحمة الله و برکاته منتظر تحلیل های بعدی کارشناس این کانال باشید 🇮🇷کانال و گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا 🇮🇷 @comiete👈 کانال گروه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
سعی میکرد با تبر درخت را قطع کند وقتی خسته شد زیر سایه اش خوابید!بعضی ها اینجوری با وطن خود برخورد میکنند،اما نمیدانند اگر سقوط کند او اولین کسی است که هلاک می شود !بعضی ها مغرضانه و بعضی ها نا آگاهانه .... 🇮🇷کانال و گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا 🇮🇷 @comiete👈 کانال گروه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞⛔️هشدار؛مشاهده این قسمت به شدت محدودیت سنی دارد⛔️🔞 🔸️ضرورت گسترش قدرت منطقه ای و بین المللی ایران💪 👈حتی اگر دین نداری و انقلاب را قبول نداری، اما به عشق ایران، این کار رو ببین و‌ منتشر کن، بفرستید برای بی شرف های که قدر نعمت امنیت را دارن فدای مشکلات اقتصادی می کنند 🇮🇷کانال و گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا 🇮🇷 @comiete👈 کانال گروه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f 🇮🇷کانال و گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا 🇮🇷 @comiete👈 کانال گروه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
نمیدونستم به صفحه گوشیم نگاه کنم که درست فیلمبرداری کنم یا به صورت پرنور آقاااا بیخیال فیلمبرداری حرفه‌ای شدم و همش به آقا نگاه میکردم. اینجا هم مشخصه😄 حالا خداییش کلا حرفه‌ای نیستم تو عکاسی و فیلمبرداری ( من بالای صندوق آبی دومین کله سمت چپ، گوشی دستمه) ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
🔴 توجه تاثیر آراء باطله طبق قانون جدید (مصوب مرداد ۱۴۰۲) ابتدا آراء باطله از کل آرای ماخوذه کم میشه، بعدش باید نامزدها 20 درصد اون آراء، رأی داشته باشن (این مورد الآن توی قانون انتخابات مجلس به صراحت آورده شده) الان آراء باطله تعدادش مهمه که هنوز مشخص نیست تعدادش چقدره اگه آراء باطله تعدادش زیاد باشه تعداد بیشتری از نماینده‌ها دور اول میرن مجلس. اگر آراآ باطله کم نمیشدن، چه بسا هیچکس نره یا دو سه نفر اول از تهران فقط برن مجلس، چون کمتر از ۲۰ درصد کل آراء میشدن. باید توجه داشت به این قضیه احتمالاتی که درباره‌ش صحبت کردیم بدون در نظر گرفتن آراء باطله بود. بعید هم نیست آراء باطله تهران زیاد باشه. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
💢 🌹 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ادامه دارد ... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
🔶 بانویی در مسیر نور 🔹 مروری بر زندگانی و سوابق مبارزاتی مرحوم خانم دباغ 🔺 رهبر انقلاب با اشاره به مقام والای زن مسلمان ایرانی، مرحوم خانم طاهره دباغ از مبارزان دوران انقلاب را نمونه‌ای از زنان برجسته انقلابی معرفی می‌کنند. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
🔻فرازی از وصیت شهید مدافع حرم بر روی سنگ مزارش : سربازی رهـبری . . . سربازی امام زمان(عج) را در پی دارد این راه عشـق من بـود و عشـق جگـر می خواهد ... شهید ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلِ عباس ِ علی تو کربلا ، با جنمه :) ولادت‌خانمِ‌سه‌ساله‌مبارک🤍. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
[ آماده سازی ِحرم خانوم سه ساله برای ولادت 🤍🥺 ] ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
💢چالش داریم 💢 عزیزان بخاطر اینکه میلاد خانوم سه ساله انقد گمنامه میخوایم یه چالش بزاریم . اگر تمایل دارین بخاطر رقیه خاتون انشالله امشب در روبیکا و ایتا و هر پیام رسانی که دارین مخصوصا اینستاگرام این عکس را بارگزاری کنید و زیر آن با متن آماده سازی حرم خانوم سه ساله برای ولادت و این عکس زیبا منتشر و استوری و تگ کنید . و حداقل کار کوچکی برای خانم رقیه کرده باشیم . ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
شخصی میگفت: شبی در عالم رویا، شهیدالوانی را دیدم.. از او سوال کردم چه خبر؟شهید فرمود: از دنیای شما که هیچ خبری نیست؛ هر خبری هست اینجاست که ما هستیم... دوباره سوال کردم از بهشت شما چه خبر؟! شهید فرمود: اینجا خیلی خیلی زیباست؛ اما بالاتر و زیباتر از هر زیبایی این است که ما هر روز به ملاقات مولا و سرورمان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) مشرف میشویم... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛