🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_سی_و_هشتم
زری اصرار داشت روپوش آن سال مدرسه مان را من بدوزم اما راستش من فقط
به اندازه ای خیاطی یاد گرفته بودم که بتوانم به مادرم در دوخت زیر شلواری آقا و داداشها کمک کنم.
آن سال علاقه ام به کتاب و داستان مرا مسئول روزنامه های دیواری مدرسه کرد در قسمت فکاهی و معماها از زری و مهناز کمک می گرفتم. نقاشی ها و طراحی را هم به کمک همکلاسیها انجام می دادم ولی شبها خودم مطالب روزنامه را با خط خوش و خوانا مینوشتم. گاهی بعضی از مطالب را از خانم حاصلی میگرفتم که این کارم مورد اعتراض مدیر واقع می شد. خانم مدیر میگفت فقط باید درباره ی خودتان و وقایع و
موضوعات داخل مدرسه بنویسید. اما خانم حاصلی سرنخ خوبی بود. مهم این بود که بچه ها او را می شناختند و حرفهای او از جنس آنچه همه میگفتند نبود. او با لحن ملایم و سبدی پر از گل و محبت که چاشنی دین می کرد قدم به دیواری ما گذاشته بود. خانم حاصلی یک معلم به تمام معنا بود. ردپای او فقط در روزنامه های دیواری پیدا نبود چرا که او در روح بچه ها جا باز کرده بود. خانم حاصلی دست ما را گرفته بود و قدم به قدم با اسلام آشنا می کرد؛ اسلامی از سر منطق و شعور نه شور و برای درس حرفه و فن کلاسهای مهارت آموزی مثل ،آشپزی، گلدوزی، خیاطی روزنامه نگاری فن سخنوری و.... به ساعت کلاسهای رسمی اضافه شده بود. این کلاسها معمولاً پنجشنبه ها برگزار میشد بچه ها در کلاس های رسمی استعدادیابی میشدند و با این برنامه چهره ی خشن و خشک مدرسه به چهره ای دوست داشتنی تبدیل شده بود.
بعد از تمام شدن مدرسه و گرفتن کارنامه تصمیم گرفتم در کلاس خیاطی پیشرفته ی خانم دروانسیان که شامل ظریف دوزی و ضخیم بود؛ شرکت کنم اما متاسفانه هرا چیک از درس ریاضی تجدید نداشت و یک ضرب قبول شده بود. اما من به دنبال یادگیری چیز دیگری بودم.
#بانوان_بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح ولی عااااااااااالی عالیه😍
بسیار جالبه خودتون ببینید.
کسانی که می گفتند دنیای آینده دنیای گفتمان است نه موشک. چه احتیاج به موشک داریم حالا ببینید و لذت ببرید و به کشور خود افتخار کنید..
.
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_چهل_و_یک
اما هر چه او بیشتر نق میزد من بیشتر و مصمم تر بچه ها را به خواندن کتابهای مذهبی تشویق میکردم. انصافا بچه ها هم خوب استقبال می کردند. یک روز از خانم حاصلی خواستم کتابهای داستانی بیشتری برای کتابخانه به ما بدهد اما او چند جلد قرآن مجید داد. اولین بار بود که قرآن را به کتابخانه میبردم خانم حاصلی می گفت: کتاب قرآن پر است از داستانهای پند آموز و عبرت آموز گفتم کتاب های علمی هم می خواهیم. دوباره چند جلد دیگر قرآن داد و گفت این کتاب راه و روش و کلید گنج علم و علم آموزی است. وقتی آن چند جلد قرآن را تحویل مشاور دادم از شدت ناراحتی نزدیک بود نفسش بند بیاید نه اینکه مخالف قرآن باشد بلکه به او این طور یاد داده بودند که قرآن فقط کتاب دین است کتاب درس زندگی و داستان جداست. گفت دخترم هر کتابی هر لباسی، هر حرفی جایی مخصوص به خود دارد مثلاً جای کفش در جا کفشی است جای کتاب در کتابخانه و جای لباس در کمد جای قرآن در مسجد است و لباس مسجد چادر است و کار در مسجد عبادت و نماز است اما اینجا مدرسه است، اینجا قرآن بخوانیم و چادر بپوشیم و نماز بخوانیم پس در مسجد چه کار کنیم. اختلافات من و مشاور بالا گرفت. او حاضر نبود قرآن در مدرسه باشد و من هم به هیچ قیمتی راضی نمیشدم قرآن را از حذف کنم. سرانجام او اجازه نداد قرآن در قفسه ی کتابخانه ی مدرسه جا بگیرد. مسئولیت کتابخانه را به آرامی از من گرفتند و به دختر مدیر مدرسه اگرچه با این کارشان مرا ناراحت و منزوی کردند و کرک و پرم ریخته شد اما راز پریدن و پرواز را آموخته بودم کتاب را بهترین دوست خود یافتم. آدم های داخل کتاب هم مانند آدمهای بیرون کتاب رنگ به رنگ و دوست داشتنی بودند و کتاب مثل زنگ نقطه ی بیداری من شد.
#بانوان_بهشتی
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_چهل_و_دو
بعد از پایان سال تحصیلی سوم راهنمایی هر چیزی را که اسمش کتاب بود به سرعت میخواندم و میجویدم و قورت میدادم با زری مسابقه ی کتابخوانی می گذاشتیم. مطالعه ی کتابهای غیر مذهبی، مذهبی، شعر، ادبی و ... تفریح خوبی بود. تابستانها مثل ساعت کوکی هر کس باید برنامه ی خودش را می دانست. اساساً کنترل ده دوازده بچه در یک خانه ی صد متری و سیر کردن شکمشان باید با حساب و کتاب باشد یک روز در میان بساط تیر و تخته و تنور مادر به راه بود. مادرم همه فن و هنری را میدانست. با بوی نان و هیزم و تنور چشمانم را میمالیدم و با صدای قوقولی قوقوی خروس حیاطمان توی رختخواب غلت میزدیم و آفتاب که لب دیوار می رسید مادرم می گفت چه معنی داره دختر تا لنگ ظهر بخوابه و آقا در تکمیل حرف مادرم به پسرها می گفت: مرد، زیر لحاف آفتاب زده تنبل و بی عار میشه. هر کس به کاری مشغول میشد و طبق معمول من کنار مادرم یا خمیر را چانه میزدم یا نان پهن میکردم ظهرها بعد از ناهار، سفره که جمع می شد وقتی برق آفتاب وسط آسمان بود آقا بی چون و چرا همه را به خط می کرد و بالش زیر سرمان و خواب ظهر برقرار بود همیشه در حال کشتی گرفتن با چشم هایم بودم که خواب از حدقه ی چشمم بیرون نپرد. آقا که خسته تر از همه ی ما بود زودتر از ما نشسته به خواب میرفت. همین که صدای خروپف آقا بلند میشد، یکی یکی از دور و برش پراکنده میشدیم و دنبال کار خودمان میرفتیم یواشکی با زری و مهناز که با همین ترفند با خواب بعد از ظهر کلنجار می رفتند با هم یکی میشدیم و زیر درختان بی عار ترکه ای دستمان می گرفتیم تا ملخ سیدی شکار کنیم. در کنار همه ی شیطنت ها، مسجد رفتنمان برقرار بود.
#بانوان_بهشتی
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن کریم بن کریمی که سخاوتها داشت
به گدایان در خانه عنایتها داشت
حسن ابنِ علی دیگری از نسل علی
به علی و به حسن او که شباهتها داشت
راویان مست عسل های کلام حسنند
نَقل نُقل کلماتش چه حلاوتها داشت
ابن اسحاق اگر جام هدایت نوشید
از حدیث حسن آنگونه سعادتها داشت
کعبه می خواست طوافش کند اما افسوس
آرزو مانده به دل،غِبطه و حسرتها داشت
سامرا شد ز دمِ قدسی او سامرّا
چون به شدّت نفسش لطف و طراوتها داشت
به امیدصبح ظهور ، نورباران میلادابالحجه امام حسن عسکری مبارکباد
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ کارشناس شبکه خبری ترکیه:
📍به شکست ناپذیری اسرائیل عادت کرده بودیم اما ایران این تصویر را شکست و باید اعتراف کنیم تنها دولت مسلمانی که اسرائیل را زد ایران بود...
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
سوره زمر-آیه۵۳
از رحمت خداوند مأيوس نشويد، همانا خداوند همهى گناهان را مىبخشد، زيرا كه او بسيار آمرزنده و مهربان است.
نگران نباش...
رحمت خدا ممکن است
تاخیر داشته باشد،
اما قطعی است.
#آیه_گرافی
یکی از آیات الهامبخش قرآن که میتواند برای زندگی خوب و با نشاط مفید باشد، آیه 139 سوره آلعمران است:
“وَلا تَهِنوا وَلا تَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ”
این آیه به ما یادآوری میکند که با ایمان و توکل به خداوند، میتوانیم بر مشکلات غلبه کنیم و با نشاط و امید به زندگی ادامه دهیم.
در این آیه، خداوند به مؤمنان میگوید که نباید سست شوند و نباید غمگین باشند، زیرا اگر ایمان داشته باشند، برتر خواهند بود.
همچنین، امام رضا (ع) نیز در سخنان خود به اهمیت تقسیم وقت و داشتن تعادل در زندگی اشاره میکنند. ایشان میفرمایند:
«اوقات خود را به چهار بخش تقسیم کنید: بخشی را برای عبادت، بخشی را برای کار و فعالیت برای تأمین زندگی، بخشی را برای معاشرت و مصاحبت با برادران مورد اعتماد و کسانی که شما را به عیوبتان واقف سازند و بخشی را به تفریحات و لذایذ حلال اختصاص دهید و از مسرت و نشاط ساعت تفریح و شادی، میتوانید انجام وظایف دیگر خود را تأمین کنید».
#زندگی_با_قرآن
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_چهل_سوم
آن سال خانم حاصلی همراه قرآن عربی آسان را هم به ما درس داد. فقط شرطش این بود که هر کلمه ای را که یاد گرفتیم به بقیه ی دوستانمان که به مسجد نیامده بودند هم یاد بدهیم خانم حاصلی یادگیری قواعد عربی را بر اساس ابیات منظوم برایمان بسیار آسان کرده بود: معرف شش بود مضمر، اضافه علم، ذو اللام، موصول و اشاره با همین شعرها پای مهناز و رقیه هم به مسجد باز شد. مدرسه که تمام می شد آقا میگفت ورقهای سفید دفترهای ناتمام را سریع جدا کنید چون وقتی شما خوابید شیطان می آید همه ی مشق هایتان و ورق های سفید باقی مانده را خط خطی میکند چقدر خوب بود هر چه را که آقا می گفت باور می کردیم و قبل از آمدن شیطان ورقهای سفید دفترمان را جدا میکردیم و آقا آنها را به هم میدوخت و من آن دفترها را یا برای سال بعد نگه میداشتم یا همان تابستان داستانهای قرآنی مثل داستان حضرت یونس و ابراهیم و حضرت مریم را که خیلی دوست داشتم توی این دفترها با خط خوش مینوشتم و بین دوستانم توزیع می کردم.
#بانوان_بهشتی
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره✨
_عمرِ شهید آرمان کوتاه بود ، اما با کیفیت بود!
_ آرمانِ عزیز یکی از مهمترین دغدغههاش غزه و فلسطین بود ...
_بهروایتازدوستِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
#آرمانعزیز🕊
#غزه