eitaa logo
کوریتیبا ☘️…
62 دنبال‌کننده
608 عکس
55 ویدیو
1 فایل
- به شهر سبز من خوش اومدید🪴 - اینجا به ازای هرکدومتون پنجاه متر فضای سبز وجود داره ⁦•́ ‿ ,•̀⁩🌻…
مشاهده در ایتا
دانلود
برای:Duskvellichor از طرف:کوریتیبا ارلین،دخترعموی عزیزی که کل خانواده دوستت دارن! تو الگوی خیلیایی تو خیلی چیزها.. چه عقیدتی چه رفتاری این خوبه مگه نه؟ درهرحال بزن بریم باهم انیمه ببینیم و تو دنیای کتابامون غرق بشیم! ~ همراه نورسا از اتاق میای بیرون نورسا رو بهت میکنه و میگه _حالا واقعا خوب بود؟ این فصل بنظرم ضعیف تر بود.. دستت رو توی جیب هودیت میبری و میگی _به نظر من که حرف نداشت فقط چون بیشتر روش فکر کردی همچین تفکریو داری! وارد سالن میشید و میشینید روی مبل _بزنم اتک ببینیم؟ موافقت میکنه و بعد فیلمو پلی میکنی تو بهر فیلم بودید که یهو.. _اهههه چرا برق رفت؟؟ به پشتی مبل تکیه میدی _اینم شانس ماست... بفرما بارونم گرفت بزار گوشیمو پیدا کنم.. گوشیتو دستت میگیری و با نور چراغ قوت دنبال گوشیت میگردی🤏🏻 _ارلین حس نمیکنی چیزی دستته؟ با صدای نورسا حواست جمع میشه و به دستت نگاه میکنی _اوه اینجا بود.. و به دنبال شمع میری تو اشپزخونه بعد از پیدا کردن شمعا میای تو سالن و روشنش میکنید نورسا پتو میاره و میندازید روی خودتون و اون شب رو با داستانای ترسناک نورسا صبح میکنید!
صبحتون بخیر✨🌱
برای:A sea of blood از طرف:کوریتیبا بزرگترین پسرعمو و البته رمزآلود ترینشون گاهی اوقات مدتای طولانی غیب میشی و این برای همه سوال شده که تو کجا میری؟اونا حتی شغلتو نمیدونن.. شخصیت کاریزماتیکی داری! ~ کت بلندی که تنت بود رو صاف و مرتب کردی و دستت رو روی زنگ گذاشتی یک بار، دوبار، سه بار ولی دفعه آخر دبگه دستتو برنداشتی صدای بهم خوردن در و بعدش جیغ دختری بلند شد: _چیهههههه مردم آزار صبرر کنن الان درو باز میکنم دیگهه میخوای همینطوری بیام؟ لبات رو بهم فشردی تا نزنی زیر خنده لحن دختر عصبی و حرصی بود در با شدت باز شد و دختری نمایان شد با شالی برعکس که معلوم بود هول شده سرش کرده دختری که تا دقایقی پیش عصبی بود الان خجالت زده و آب شده نگاهت میکرد _اوه مارتی.. یعنی اقا مارتین.. چیزه من نمیدونستم.. یعنی فکر میکردم گلیا پشت در.. اصلا.. پریدی تو حرفش _خیلی خب نمیدونستی من پشت درم فقط میشه من بیام تو؟ البته‌ای گفت و راه رو برا باز کرد قامت پسری در آستانه در مشخص شد _توسکا؟ کی دم د..مارتین! متوهم بود با لبخند بفرماییدی گفت و منتظر موند تا اول داخل بشی وارد خونه که شدی صحنه های اشنا جلوی چشمات رژه رفت پسر بچه هایی تو رنج سنی 7 تا 12 سال که دنبال هم میدویدن،دختر بچه هایی که برای عروسک هاشون مادر شده بودند و.. با صدای زن دایی به خودت اومدی _خوش اومدی پسرم!چه بیخبر انگار خونگرمی تو وجود اعضای این خانواده بود دایی هم در آغوشت کشید لبخند روی لبهات جا خوش کرده بود و اونشب به کلی هرچی کار داشتی رو کنار گذاشتی،حتی شغلتو!
تو پنج دقیقه از خواب بیدارم کردن تا به خودم اومدم تو ماشین بودم بعد میگن چرا ساکتی؟ داداش من در حالت عادیم یک ساعت طول میکشه تا لود بشم چه انتظاری دارید🚶🗿
برای:متوهم از طرف:کوریتیبا پسردایی!بافهم و شعور و البته زیرک گاهی اوقات فرو میری تو خودت و اونموقع فقط به زمان نیاز داری تا بهتر بشی! وقتایی که حالت خوبه پایه‌ای برای شیطنت ها و کارای مختلف ~~~~ بعد از خوردن شام از زنعمو تشکر میکنی و بلند میشی ظرفت رو برمیداری و میبری و اشپزخونه و میشوری عادت بود، هرکی غذاش تموم میشد ظرفشو میشست تا همش روی دوش ینفر نیفته نشستی روی یه کاناپه و گوشیت رو برداشتی _داداش؟ سرتو بالا نمیاری،مهدیه بود _عه لوس یه ارایش بودا.. فقط عکستو استوری کردم همین.. همچنان به گوشیت نگاه میکنی، راستش اونقدرم برات حیاتی نبود فقط.. خب همچین لحظه هایی کم پیش میومد که بتونی از مهدیه باج بگیری لذت بخش بود مهدیه با حرص گفت _من که میدونم.. میدونم که فقط میخوای باج بگیری از من اخه من تورو نشناسم بچه بابام نیستم حالا بگو چی میخوای لبخندت شرارت بار میشه و برمیگردی سمتش _نظرت چیه لباسایی که ازم برداشتیو برگردونی؟ با اعتراض اسمتو صدا میزنه _خیلی خب پس.. و دوباره سرتو به سمت گوشی برمیگردونی _باشه باشه بذار بریم خونه بهت میدم خسیس پوکر نگاهش میکنی حالا خوبه لباسای خودت بود بعد از امضا کردن و دادن تعهد و گرفتن قول و..(اعتماد موج مکزیکی میره!) با رضایت نگاهش میکنی حالا خوب شد بلند میشی کاپشنتو میگوشی و زیپشو بالا میدی _حالا پاشو انقدر عبوس نباش بریم بیرون در عرض دوثانیه لبخند میاد رو لبش بریم بریم مهمون تو سرتو تکون میدی _اونجوری نگام نکنیا ولی وقتی مهمون باشی بیشتر میچسبه بهت😔✨ میخندی و دوشادوش هم از خونه خارج میشید
برای:شفتر شاشل به سر ازطرف:کوریتیبا دختر عمو جان! نصف بچه ها ازت میترسن نه اینکه یکم بلا سرشون اوردی..(گودرتمند) خوش قلبی، خیلی زیاد ~~~ درو باز میکنی و با صدای بلندی میگی _خب نورسا بیا بیرون فرزندم آرام باش و به اعصاب خود مثلت باش نورسا از اتاق خارج میشه و با صدای بلندی خدا رحم کنه‌ای میگه _برنامت چیه مهدیه محض رضای خدا من هنوز رنگ روی لباسمو نتونستم پاک کنم لبخند شیطانی‌ای میزنی _نه بابا برای گلیا برنامه دارم! _چی؟ گلیا گناه داره بابا دستشو میگیری _بیا بریم ببینم یا میای یا باید بیای و به سمت جایی که مبلا چینده شده بودن رفتید گلیا نشسته بود و داشت بافتنی میبافت اروم میرید پشتش و زمزمه میکنید _ما اینجاییم.. و بعد سریع با نورسا پشت مبل قایم میشید گلیا با شک بلند میشه اطرافشو نگاه میکنه و بعد با یکم شَک میشینه همزمان با نورسا بلند میشید و دوباره پشتش میگید _گوش نمیکنی؟ ما اینجاییمم گلیا جیغی میزنه و میپره میخواید برید پشت مبل ولی یکم دیر شد و با دیدنت با حرص نگاهت میکنه _من شمارو میکشم! دست نورسا رو میگیری و با تمام قوا میدوی!
اقا یه پنج نفر دیگه نمیشه به ما ملحق بشن؟✨
طبیعتاً طبیعتاً،اما ذاتاً جداً؟
شبتون بخیر✨
صبحتون به زیبایی تصویرتون تو آینه🌱✨
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
_ بیایین پی‌ویم - @miiss_panah - نقطه بفرستین یا اگه چنل دارین این پیام رو فور بزنین و لینک بدین بی‌زحمت تا بهتون بگم چه موجودِ ماورا طبیعی‌ای می‌شدین « پری‌دریایی ، پری ، خون‌آشام ، آدم‌فضایی ، فرشته ، کوتوله‌ ، شبح ، الف ، غول ، دیو ، روح ،‌گرگینه و ... » + (اگه‌بتونم) موهبت یاهمون نیرو/خصلتتون چیه و با آدما چجوری رفتار می‌کنین 🥲 .
برای:@Moody_life ازطرف:کوریتیبا عارفه،عمه کوچیکه سرشار از حس خوبی و بچه ها دوست دارن پیش بمونن،باحرفای زیبات،قصه ها و شعرای قشنگت خوب دلشونو بردی!بی منت هوای بقیه رو داری ولی گاهی اوقات فکر میکنی چرا کسی به اندازه خودت هواتو نداره؟ ~~~~~~~~ خسته و کوفته وارد خونه میشی،کیفت رو میندازی رو مبل و خودتم میفتی روی زمین _وایییی مامان خستمه! گلیا متعجب وارد سالن میشه _عمهه!چرا اینجا دراز کشیدی؟ پاشو سرده میشینی و بعد مقنعتو برمیداری موهات رو با دستت مرتب میکنی و با غرغر میگی _وای بچه فقط صبرکن بری دانشگاه. میفهمی چی میکشم گلیا میخنده و فکر نکنمی میگه با صدای یاالله کسی هول شده دنبال سر مقنعت میگردی و بعد از پیدا کردنش سرت میکنی سرتو بالا میاری و تلالو رو میبینی لبخند میزنی و سلام میکنی در مقابل جواب میشنوی سریع بلند میشی و به سمت اتاق مشترکت با گلیا میری کتابات رو روی میز میذاری و بعد از پوشیدن لباس راحتی میری پایین مبهم با صدای بلندی میگه _اومدی عارفه؟ میای بریم تو حیاط؟ سرتو به نشونه تایید تکون میدی و به سمت حیاط میرید روی تاب بزرگی که اطرافش رو درختا محاصره کرده بودن میشینید و شروع به حرف زدن میکنید با صدای نورسا که برای شام صداتون میزد حواست جمع میشه هوا تاریک شده بود؟ لبخند میزنی و بلند میشی همین که زمان از دستت در رفته بود یعنی بهتون خوش گذشته!