قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت شانزدهم .... سرما و بوی نای اتاق حس وحشتناکی به آدم القاء
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷
🔴قسمت هفدهم
در همین افکار بودم که خواستم از خیابان عبور کنم که ناگهان صدای جیغ ترمز ماشینی مرا بخود آورد...... تا خودم را جمع کردم دیر شده بود و خودروی لندکروز جبهه با سرعت به من زده بود و مرا وسط خیابان نقش بر زمین کرده بود. سه جوان محجوب و نگران از ماشین پایین پریدند و با "مادر! مادر!" گفتن جویای حالم شدند. جمعیتی که دورم حلقه زده بودند تصور کردند مادر حقیقی آنها هستم و همین باعث شد تا متعرض آنها نشوند.
زانوانم زخمی شده بود و درد می کشیدم. سرم را بلند کرده و نگاه معناداری به آسمان کردم و گفتم خدایا شکرت! به زحمت بلند شدم. یکی از مغازدارها یک لیوان آب آورد و در حالی که کنار خیابان به دیوار تکیه داده بودم آن را سرکشیدم. چند نفر از مردم به همراه یکی از بسیجی ها که با ماشین بود، مشغول جمع کردن وسایل پخش ام در خیابان شدند.
راننده با تبسم زیبایی که خجالت در آن موج می زد جلو آمد و گفت مادر جان! چرا بی هوا آمدی توی خیابان؟ گفتم اشکال نداره پسرم. خواست خدا بوده. خیلی از این وضعیت خجالت کشیده بودم آنهم در میان آن همه جمعیت. وسایلم را آوردند و زنبیل را گرفتم و بی اعتنا به مردمی که دور و برم جمع شده بودند به راه افتادم. راننده ماشین با صدای آرامی گفت "مادر! حداقل اجازه بدید تا منزل برسونمتون. پاتون زخمیه." گفتم نه مادر، خودم میرم، منزل زیاد دور نیست. انتهای همین خیابونه. جوان گفت، :مسیر ما هم همونجاست، اجازه بدید برسونمتون". با کمی تعارف دو نفر رفتند عقب ماشین و من در جلو سوار شدم. بین راه جوان گفت:"مادر اصلا" توجهی به ماشینها نداشتی، چرا؟ گفتم "همش بخاطر پسرمه" جوان گفت "پسرت چی؟" گفتم پسرم گم شده، هیچ خبری هم ازش ندارم. گفت انشاءالله پیدا میشه. جوانها امروزه همه شون همین جورند. نگران نباش پیدا میشه. گفتم نه مادر. کسی از اون خبر نداره، همه دوستاش اومدن ولی هیچ خبری ازش ندارن.
جوان گفت "مگه کجا بوده؟" گفتم پسرم تو فاو گم شده. گفت کی؟ گفتم نزدیک به دو ماه میشه. گفت "تو عملیات؟" گفتم آره تو عملیات ولفجر8 بوده. جوان با حالتی عجیب گفت "میدونی کدوم گردان یا گروهان بوده؟" گفتم "گروهان امام حسن (ع)" در حالی که کنجکاوی در چهره اش خودنمایی می کرد پرسید: "اسمش چیه؟" گفتم، داریوش، داریوش یحیی. نگاهم به راننده جوان افتاد که بغز گلویش را گرفت و آرام آرام شروع به گریه کرد و تلاش داشت تا اشکش را نبینم. طولی نکشید که به درب منزل رسیدیم. سریع پائین پرید و با هیجان به آن دو نفر گفت:"ایشون مادر داریوشه" هیجان زده و متعجب پرسیدم:"شما داریوش مرا میشناسید؟ خبری از داریوش دارید؟"......
🔻ادامه دارد ...
@Asemanihaa💟
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
☘
🌺
🔰امام علی (ع):
قناعت كنيد به اندكى از دنياى خود از براى سلامتى دين خود؛ پس بدرستى كه از علامات مؤمن این است که اندك داشته ای از دنيا او را قانع میسازد.
#حدیث_روز
@Asemanihaa💟
🔸میگویند اگر درشب #لیلة_الرغائب بین نماز مغرب و عشاء آن نماز مخصوص خوانده شود، در شب اول قبر، آن نماز با چهره ای زیبا و کلامی شیرین بر او ظاهر می شود.
🔺و حالا ما میگوییم غم و شادی چه تفاوت بر عارف دارد؟ خدایا ما همه مرده هستیم. به ما بگو چه نمازی بخوانیم؟ چند روز روزه بگیریم؟ چه دعایی بخوانیم؟ چه سختی را تحمل کنیم تا بالاخره چهره دلربای محبوبمان را به ما نشان دهی؟
🔹کاش دیدن امام زمان هم اعمال داشت... ای کاش پایان شب آرزو های ما صبح ظهور تو باشد...
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَرَج❤️
@Asemanihaa💟
مناجات لیلة الرغائب.mp3
5.27M
⏯ #مناجات شب🍃
🎤مهدی رسولی
.
✨و حَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ اَمَلی✨
امـ شبــ...
زیرِ بامـِ |آسمانِ تو|.....
رهایی را آرزو میکنمـ...
از تمامـِ آرزوهایی که
مرا از |تو|
دور کرده است !
#لیلة_الرغائب ❤️
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت هفدهم در همین افکار بودم که خواستم از خیابان عبور کن
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷
🔴قسمت هجدهم
راننده بسیجی سریع پائین پرید و با هیجان به آن دو نفر گفت:"ایشون مادر داریوشه" هیجان زده و متعجب پرسیدم:"مگه شما داریوش مرا میشناسید؟ خبری از داریوش دارید؟"......
پاسخ روشنی ندادند و رفتند. عصر همان روز با ده بیست نفر از همرزمان داریوش آمدند در حالیکه دستگاه پرژکتوری هم به همراه آورده بودند.
همانجا فهمیدم که آن راننده، فرمانده گروهان امام حسن (ع)، آقای غلامعباس پیمانی است. فیلم های تو و همرزمانت را برایم پخش کردند. پریدن از روی آتش و دویدن ها و قایق سواری ها و.... هم محله ای ها و اقوام و فامیل هم در خانه ما جمع شده بودند. بعد از نمایش فیلم شروع کردند به صحبت کردن. فرمانده توی صحبتهایش بلند می گفت که داریوش کوچکترین عضو گروهان من بود و شجاعانه تا آخر به خاطر خدا در مسیرش ماند. وقتی از تو تعریف میکرد، برای اولین بار در جمعی که خیلی از آنها به من سرکوفت زده بودند سرم را بالا گرفته بودم و با گریه می گفتم این داریوش منه! این عزیز منه!
از آن روز به بعد انگار برگشته بودی و دلیلیم برای گریه نداشتم. هر از چند گاهی چند نفر از همرزمانت با مهربانی به ما سر می زدند و تمام تو را در اینها می دیدم. دیگر احساس دلتنگی نداشتم و همه اینها را لطف الهی و تعبیر همان خواب صادقه می دانستم.
باز چشمان خیسم گرم شده بود که درِ اتاق با صدای زیادی باز شد و از جا پریدم. قلبم تند تند می طپید. دو نفر در حال گفتگو به زبان عربی از در وارد شدند، یکی که هیکلی درشت تری داشت و از درجه اش مشخص بود که سرهنگ است، یک راست و بدون تعارف پشت میز نشست و لم داد. دیگری که لباس نظامی به تن داشت روی صندلی دیگری نشست. کمی صحبت کردند و سپس سرهنگ سیگارش را روشن کرد و با اولین پُک عمیق در میان دود سیگارش گم شد.
کاملا" متوجه سرهنگ عراقی بودم که آن دیگری با زبان شیرین فارسی خیلی دوستانه و آرام از من سئوال کرد:"اسمت چیه؟" تا صدای هم وطن را شنیدم که خیلی زیبا مثل خودمان فارسی صحبت می کرد جا خوردم. با شنیدن کلمات فارسی دیگر مثل بار اول هیچ حس امنیتی نداشتم. بند از بندم برید و پیش خودم گفتم وامصیبتا بازجویم ایرانی است و باز هم......
با لبخند نگاهی به من کرد و گفت:"چیه؟ جاخوردی فارسی صحبت می کنم؟" جوابش را ندادم و فقط با ترس به او نگاه می کردم. با لحنی دوستانه و تبسمی بر لب گفت:"نگران نباش؛ من عراقی نیستم؛ بچه تهرانم. تو بچه کجایی؟ فقط نگاهش می کردم و ساکت بودم. نگاه دقیق تری به من کرد و با اخم گفت:"اوخخخخ بدجوری داغون شدی، خیلی درد داری؟" سرم را با ترس و به علامت نه با احتیاط تکان دادم. کمی گیج شده بودم. هموطن اولی بدجوری نسخه ام را پیچیده بود و بدون احوال پرسی بدجوری حقِ هم زبانی را بجا آورده بود. این یکی هم که با لبخند و نگاه گرمش می گفت پشت این قیافه آرام، شیطنت پلیدی نهفته است. همین لبخندش انسان را می ترساند که این کیست! یک حامی که خداوند متعال در بدترین شرایط فرستاده یا یک گرگ ظاهر فریب! ولی طولی نکشید که......
🔻ادامه دارد ...
@Asemanihaa💟
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر طنز «دوران مجردی» در محضر رهبر انقلاب که موجب تحسین ایشان شد
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم!
عالیه شعرش 😂
@Asemanihaa💟
💌 برشی از وصیت نامه شهید حمیدباکری:
🌷يقين بدانيد تنها اعمال شما كه مورد رضايت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالي است كه تحت ولايت الهي و رسولش و امامش باشد بنابراين در هر زمان و هر موقعيت همت به اعمالي بگماريد كه مورد تائيد رهبري و امامت باشد.
🌷قدر اين انقلاب اسلامي را بدانيد و مدام در جهت تحكيم مباني جمهوري اسلامي كوشا باشيد و زندگي خودرا صرف تحكيم پايه هاي اين جمهوری اسلامی قرار دهيد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@Asemanihaa💟
تاسف آور نیست که؛
شرط تروریست بودن،مسلمون بودن هست و
شرط قربانی حمله تروریستی،مسلمون نبودن!
#نیوزلند
#NewZealandMosqueShooting
*آقوی ایمنی*
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
تاسف آور نیست که؛ شرط تروریست بودن،مسلمون بودن هست و شرط قربانی حمله تروریستی،مسلمون نبودن! #نیوزلند
آرنولد، ستاره هالیوودی نسبت به کشتار وحشیانه مسلمانان نمازگزار در مسجد #نیوزیلند واکنش نشون داده و گفته قلبم با قربانیان حادثهست؛ اما تو ایران سلبریتیهایی مثل مهناز افشار و ترانه علیدوستی عادت دارن یا زحمات پلیس رو زیر سوال ببرن یا برای تروریستها هشتگ Free بزنن!
*حضرت والا*
@Asemanihaa💟
آخرین جمعہ🍂
ماه دوازدهم آمد
ولی...
خورشید دوازدهم نہ...🍃
زمستان هجرانت
کی به پایان می رسد❄️
ای همه دار و ندار این جهان ...
🌺" أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج "🌺
@Asemanihaa💟