eitaa logo
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
856 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
138 فایل
کار باید تشکیلاتی باشد. "امام خامنه ای" تربیت نیروهای هم تراز انقلاب اسلامی در قالب طرح فصل رویش جوانان انقلابی قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی آدرس کانال اصلی قرارگاه ↔ @javaan_enghelabi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴چرا سلبریتیهای ایرانی شارلی ابدو هستند ولی مسلمان نمازگزار نه؟ ✍علی علیزاده لیبرالهای ایرانی، سکولارهای ایرانی، روشنفکران ایرانی. همه خاموشند. آنها که برای قربانیان آمریکایی یازده سپتامبر شمع روشن کردند، که برای کاریکاتوریستهای هتاک فرانسه مقابل سفارتش جمع شدند و با بغض گفتند من_شارلی_ابدو_هستم، حالا همه ساکت شده‌اند. هیچکدام نمیگوید من_هم_مسلمان_نمازگزار_هستم. سلبریتی‌هایی که برای هر خرده حادثه‌ در غرب به تصنّع‌خانه‌های مجازیشان اعلامیه میزنند و از یک تفاله-اتفاق‌ مثل عروسی نوه ملکه هم نمیگذرند، از قتل کسانی که جز رنگ چهره و عقیده‌ قلبی گناهی نداشتند هیچ نمی‌گویند. چرا که اربابان استعمارگر از این واقعه «جو» نساخته اند. چرا که رسانه‌های غرب با مادر و همسر قربانیان مصاحبه نکرده‌ و همدلی ما را با ترفندهای روانی فعال نکرده‌اند. چرا که بی‌بی‌سی فضا را برای سه روز چنان ملتهب نکرده‌ که شهروند ایرانی چنان عزادار شود که انگار هتاکان شارلی ابدو برادرانش بوده‌‌اند. اما مهمتر از سکوت پروپاگاندای غربی، غربزدگی ریشه دار و نهفته درونی ما است. روشنفکران و سلبریتی‌های ایرانی ساکتند چرا که قرنها استعمارزدگی آنها را از خود و هویت و تاریخ و تمدنی که به آن متعلقند منزجر کرده. چرا که غرب زده اصلا خود را با «مسلمان» هم هویت نمی‌پندارد. دیده‌ام که میگویم. دیده‌ام صورتهای پر از نفرتشان را در مواجهه با زنان محجبه پاکستانی یا مردان ریش دار عرب در خیابانهای لندن. پرنفرت تر از نژادپرستان سفیدپوست. دیده‌ام وقتی میگویند «اینها اینجا را هم به گند کشیده‌اند». غرب زده گمان میکند که اگر به غربیان در سبک زندگی تمسک کند بخشوده میشود و پذیرفته میشود و از گناه ازلی غیرغربی بودن مطهر میشود. نمیداند در چهل سال گذشته «مسلمان» متاثر از میزان عقیده قلبی و میزان تقید به شریعت نیست. که «مسلمان» امروز مفهومی ژئوپلیتیک است. متعلق به جغرافیای سیاسی. متعلق به رنگ و نژاد و حیطه تمدنی که در آن زاده شده‌ای. و چه تراژدی غمناکی. که غرب زده صدوپنجاه سال است با افسانه‌ آریایی بودن از خود هویت-زدایی و مسلمان-زدایی میکند و ارباب غربی باز بلافاصله با شنیدن اینکه ایرانی است با او مثل یک مسلمان رفتار میکند و مثل ترامپ حتی به خاکش راهش نمیدهد. رسانه‌ها گفته‌اند تروریستها «وایت سوپرمسیست» بوده‌اند. یعنی معتقد به برتری نژادی سفیدپوستان. و سکوت لیبرالها و سلبریتی‌های غربزده‌ و شرمشان از عزاداری برای برادران مسلمانشان، شرمشان از هویت و تمدنی که در آن و با آن بزرگ شده‌اند، تلاش شان برای پنهان کردن هویتشان و امیدشان به پذیرفته شدن توسط اربابان غربی، همدستی با همان ایدئولوژی برتری نژادی غرب بر ما است. وگرنه امروز باید میلیونها نفر فریاد میزدند من هم مسلمانم. @Asemanihaa💟
💎 *غلط‌گیر* ❓شما دور کدام کار‌ها خط می‌کشید؟ 🔆 توصیه‌های کاربردی آقا برای ترک گناه 🌺#بهار_به_توان_بهار🌺 @Asemanihaa💟
🌸🌸 ولادت حضرت امام جواد علیه السلام مبارک باد 🌸🌸 ✅صلوات بر حضرت جوادالأئمّة علیه السلام، منقول از حضرت عسکری علیه السلام «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى، عَلَمِ التُّقَى، وَ نُورِ الْهُدَى، وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ، وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ، وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ، وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ. اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ، وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى، وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ، إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.» 📕 (جمال الاسبوع، ص491) @Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت نوزدهم بازجو کار خودش را شروع کرد. _ اسم ات چیه؟ _
✳️ خاطرات آزاده، 🇮🇷 🔴قسمت بیست از صحبت‌هایش چیزی نمی فهمیدم و نمی دانستم از این مطالب به دنبال چه چیزی است!! هیچ جوابی ندادم او فقط می خواست توی دل مرا خالی کند که ما همه چیز را می دانیم. تعدادی عکس از داخل پوشه در آورد. عکس ها را یک به یک به من نشان می داد تا ببینم. اکثرشان را نمی شناختم. همانطور که عکس ها را ورق می زد رسیدم به حاج اسماعیل فرجوانی. چهره حاج اسماعیل برایم آشنا بود ولی ایندفعه بدون چفیه و ریش و موهای آنکادر کرده، یک عکس پرسنلی زیبا و با جذبه ای بود با زیر نویس و مشخصات کامل نام و نام خانوادگی، نام پدر، شماره شناسنامه تاریخ تولد و.... زیاد روی عکس ها تأمل نمی کردم تا نکند حس کند یکی را می شناسم. بدجور به چهره من زل زده بود و عکس العمل مرا زیر نظر داشت. بعد از عکس حاج اسماعیل، عکس شهید محمدیان قرار داشت. عکس بعدی علی بهزادی بود و.... عکس ها که تمام شد نگاهی به من کرد و گفت، کسی رو نشناختی؟ با حرکت سر جواب منفی دادم. پرونده دیگری از تیپ 15 امام حسن باز کرد و شروع به بیان کارکرد عملیاتی تیپ 15 کرد. مانده بودم اینها را چرا برای من می‌گوید. اولین تیپ آبی خاکی سپاه بود. در عملیات خیبر با وجود مخالفت سران ارتش بر سر این عملیات، حضور شایسته ای داشت و در عملیات بدر و جزایر مجنون حضور فعال داشته و.... باز دوباره پوشه دیگری باز کرد. عکس اول برایم آشنا نبود و او را در تیپ ندیده بودم. عکس بعدی شخصی به نام مؤید نیا بود که بعنوان فرمانده تیپ نوشته شده بود در صورتی که تا قبل از عملیات برادر حسین کلاه کج فرمانده تیپ بود. عکس دزفولی رئیس ستاد لشکر و عکس شیخ رباط که فرمانده گروهان مستقل ذوالفقار بود نظرم را جلب کرد. آلبوم را ورق می زدم تا به عکس غلام عباس پیمانی رسیدم که جوانترین فرمانده آن پوشه بود. چشمم به نام پدر فرمانده مان افتاد که همانجا حفظ کردم و در اولین دیدار که از او پرسیدم نام پدر شما اسفندیار است؟ با تعجب گفت بله. اطلاعات دقیقی با عکس و مشخصات از تمامی فرماندهان نشان دادند ولی من همانند پرونده قبلی بی تفاوت از کنارش گذشتم. این هموطن هم از این رفتار رنجیده شد و ناگهان از کوره در رفت و با عصبانیت از جا برخاست و چهره واقعیش را نشان داد. او با وحشی گری مرا به باد لگد گرفت و این در حالی بود که توان هیچگونه دفاعی از خود نداشتم. 🔻ادامه دارد ... @Asemanihaa💟
🌺امام جوادالائمه(ع): مُلاقاةُ الاْخوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إنْ كانَ نَزْراً قَليلاً. (بحار‌الانوار، ج۷۱، ص۳۵۳) فرمود: ملاقات و ديدار با دوستان و برادران [خوب]، سبب صفاى دل و نورانيّت آن مى‌گردد و موجب شكوفایى عقل و درايت خواهد گشت؛ گرچه در مدّت زمانى كوتاه انجام پذيرد. @Asemanihaa💟
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی نفسگیر از رکودشکنی در برنامه شب گذشته عصر جدید بعدش که این جوون تونست رکورد گینس رو بزنه در آخر برنامه رکوردشو به شهید حسن علی حسینی تقدیم کرد و گفت این بودن که رکوردها رو جا به جا کردن👏👌 @Asemanihaa💟
🌱امام جواد علیه السلام: 🔸ایستادگی و استمرار بر کار، ‌سخت تر از اصل کار است ألابِقاءُ عَلَی العَمَلِ اَشَدُّ مِنَ العَمَلِ کافی، ج2، ‌ص 296 💐میلاد باسعادت امام جواد علیه السلام بر شما مبارک💐 @Asemanihaa💟
🍃🌺🍃 خداوند از مومن ادایِ تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را... فقط و با دیدِ تکلیفی به وظیفه توجه کردن! ❤️ @Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت بیست از صحبت‌هایش چیزی نمی فهمیدم و نمی دانستم از ای
✳️ خاطرات آزاده، 🇮🇷 🔴قسمت بیست و یکم ...... او با وحشی گری مرا به باد لگد گرفت و این در حالی بود که توان هیچگونه دفاعی از خود نداشتم. دست چپم فلج شده بود و دست راستم از چندین نقطه مورد اثبات ترکش قرار گرفته بود. وضعیت عمومی خوبی نداشتم و مثل کیسه بکس در کنج دیوار افتاده بودم و آن هموطن چپ و راست با لگد به شکمم می کوبید. وضعیت اسفباری داشتم آنقدر در کارش جدی بود که یک کلام هم حرف نمی زد. بعداز چند دقیقه مثل کسی که کمی آرامش پیدا کرده باشد، برگشت و دوباره به روی صندلی نشست. سرهنگ عراقی دیگر سیگار نمی کشید و با دقت رفتار هم وطنم را زیر نظر داشت. بازجو سیگاری از جیب پیراهنش در آورد و روشن کرد و پشت سر هم پک های عمیقی زد. عرق از پیشانیش جاری شده بود و بدون یک کلام فقط مرا نگاه می کرد و نفس می زد. چند لحظه ای در زیر نگاه های خشن بازجو گذشت. بالاخره سکوت را شکست و گفت: _ یا حرف می زنی یا مرده ات از اینجا میره بیرون با داد و بیداد سعی در مرعوب کردن من داشت و فکر می کرد سکوت و نگاه سرد و بی روح من نشان از قدرت و حس آرمان خواهی من است، ولی واقعیت، ضعف جسمی شدیدی بود که حتی مجال فریاد زدن را هم از من گرفته بود. چشمانم سیاهی می رفت و سرگیجه شدیدی داشتم. حالت تهوع به من دست داده بود و حس خوبی نداشتم. با صدای ضعیف گفتم بخدا من امدادگرم، من نیروی رزمی نیستم. این جمله او را عصبانی تر کرد. بلند شد و کابلی را از روی میز برداشت و چند دقیقه با تمام توان شروع به زدن کرد. من که به علت فلجی سمت چپ بدنم نمی توانستم خودم را جمع کنم شروع کردم به فریاد زدن، ولی صدایم از گلو خارج نمی شد و این امر او را حسابی ناراحت کرده بود. پایش را درست روی ساق پایم که با سه گلوله از دوجا شکسته بود گذاشته بود و می فشرد. درد شدیدی تمام وجودم را گرفت ولی دیگر نایی برای فریاد زدن نداشتم. ناگهان از دستم خون فوران کرد. خودم از این خونریزی وحشت کرده و بی حال شده بودم و این در حالی بود که بازجو به همراه سرهنگ عراقی در حال تهدید از اتاق خارج شدند و در را محکم به روی هم کوبیدند. سکوت مرگباری در اتاق حکمفرما شد. از شدت خونریزی در حال اغماء بودم که دوباره درب اتاق باز شد و بهیار عراقی آمد و بدون اینکه پانسمان قبلی را باز کند باند جدیدی را چند دور به دستم محکم پیچاند تا خون ریزی بند شود. روی چفیه ای هم که شهید فؤاد پورعباس با آن پایم را بسته بود چند بانداژ محکم بست و در یک لیوان چند عدد قرص گچی سفید بزرگ حل کرد و خواست که بخورم ولی امتناع کردم ولی به زور به خوردم داد. طعم شور و شیرینی داشت و تا چند دقیقه ای بعد از خوردن محتویات لیوان، احساس بهتری پیدا کردم هر چند طعم دهانم بد شده بود. بهیار با لبخند رضایتی از کار خودش با صدای آرامی که کسی نشنود گفت :" اتحمل یعد خلاص تروح بالقفس لاتخاف الله ویاک " با اینکه خیلی عربی بلد نبودم ولی متوجه منظورش می شدم. سعی داشت دلداریم دهد کلامش آرامم کرد و با لبخندی از اتاق خارج شد..... 🔻ادامه دارد ... @Asemanihaa💟
🎨 #کاریکاتور | آنچنان رونق‌ اقتصادی ایجاد‌ شده که دم‌ عید قصاب و آجیل‌فروش هم ماهی‌ قرمز می‌فروشن! @Asemanihaa💟
animation.gif
689.3K
✅آگاه باشید که میان حق و بباطل جز چهار انگشت فاصله نیست. ⁉️گفتند معنی آن چیست؟ ✍امام انگشتان خود را میان چشم و گوش گذاشت و فرمود: چیزی که در باره کسی شنیدی باطل است و تا وقتی که آن را به چشم نبینی قبول مکن. 📚خطبه 41 نهج البلاغه @Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت بیست و یکم ...... او با وحشی گری مرا به باد لگد گرفت و این
✳️ خاطرات آزاده، 🇮🇷 🔴قسمت بیست و دوم رفته رفته حالم بهتر شد و روی زمین دراز به دراز افتادم. نزدیک به ده دقیقه نگذشته بود که صدای باز شدن درب اتاق سکوت را شکست و دوباره سرهنگ عراقی و بازجو وارد شدند. سرهنگ به پشت میزش رفت و بازجو بدون مقدمه صندلیش را شوت کرد و با عصبانیت گفت _ راستش را بگو چند نفر بودید؟ تا کجا جلو آمدید؟ چی دیدی؟ چی گزارش کردی؟ بقیه کجا رفتند؟ کسی با شما همکاری می کرد؟ هنوز چیزی نگفته بودم که با شلاقی که در دست داشت شروع به زدنم کرد. اصلا" امان حرف زدن به من نداد و این جملات را طوطی وار تکرار می کرد. دور من می چرخید و بی هیچ ترحمی و با تمام توان شلاق را بالا و پایین می برد و بر تن مجروحم می نواخت. گاهی به روی بدنم می خورد، گاهی به روی زخمها و گاهی به صورتم. وحشت تمام وجودم را گرفته بود و نمی دانستم چه باید کنم. فقط فریاد می زدم و خدا خدا خدا می کردم. بی شرمانه برگشت و گفت _ تا به حرف نیایی و همه چیز رو نگی خدا هم نمی تونه کمکت کنه. بگو تا کجا اومدید؟ کی کمک تون کرد؟ چند نفر بودید؟ دیگر گریه ام گرفته بود و با صدایی ضعیف که خودم فکر می کردم فریاد است التماس کردم که _ نزن؛ تورو به خدا نزن، من بهیارم، والله بهیارم. ولی گوشش بدهکار نبود و آنقدر زد که خسته شد. پیراهنش خیس عرق شده بود و مرتب صورتش را با آستین دستش پاک می کرد. بالاخره شلاق را روی میز گذاشت، صندلی را درست کرد و روی آن تکیه زد، در حالی که نفس نفس می زد به من نگاه می‌کرد. من نیز نفس نفس می زدم و به او نگاه می کردم، ولی میان نفس زدن من با او تفاوت از زمین بود تا آسمان. نمی دانستم در پس این نگاه ها که توأم با خشم بود چه تفکری نهفته است و دقیقا" از من چه می خواهند. شاید این رفتارشان 🔻ادامه دارد ... @Asemanihaa💟