جلو ساختمون ریاست جمهوری وایساده بود
و باگریه و التماس میگفت:
میخوام آقای خامنه ایی رو ببینم..
آقا صداشو شنید و به سرتیم محافظا
گفت چخبر شده،بنده خدا چی میخواد؟!
سرتیم محافظا گفت:
هیچ آقا یه پسر ۱۲،۱۳ساله اس
نمیدونم چجوری تونسته تا اینجا بیاد
همش میگه میخوام آقای خامنه ایی رو ببینم
آقا گفت برید بیاریدش ببینم چیکار داره..
چند دقیقه بعد یه پسر ۱۳ساله خودشو
به رئیس جمهور رسوند..
صورت یخ زده اش خیس اشک بود..
هنوز در میانه راه بود که آقا
دست چپشو بلند کرد و گفت سلام باباجان
خوش اومدی..
پسر با بغض و لهجه غلیظ آذری گفت
سلام آقاجان،حالتون خوبه؟
وسکوت کرد..
سرتیم محافظا بعد از چند دقیقه گفت
اینم آقای خامنه ایی بگو دیگه حرفتو..
آقا شروع کرد با پسرک آذری صحبت کردن:
_اسمت چیه پسرم؟!
+من مرحمت هستم آقاجان از اردبیل
تنها امدم که شمارو ببینم، ازتون یه خواهش دارم..
_بگو پسرم چه خواهشی؟!
مرحمت با بغض گریه گفت
+ آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
_چرا پسرم؟!
گفت:
« آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم،میگه 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد هست، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خونن؟! »
آقا دلش لرزید به پسر گفت:
پسرم مگه درس و مدرسه نداری
درس خوندن هم جهادی..
مرحمت دیگه چیزی نگفت و شروع کرد
به گریه کردن..
آقا بغلش کرد بعد خودش یه نامه
نوشت برای امام جمعه اردبیل که
مرحمت هرخواسته ایی داره انجام بدین..
به سرتیم محافظا هم گفت مرحمت رو
با یه ماشین به خونش برسونید..
وقت رفتن مرحمت،آقا رو کرد سمتشو گفت:
التماس دعا پسرم..
#شهید_مرحمت_بالازاده
#حضرت_قاسم_ابن_حسن