❌مرد با #همسر و فرزندش در حال عبور از پل معلق #اهواز بودند.
💠از روبرو دو سرباز آمریکایی و انگلیسی مست! به طرف آنها می آمدند.
💥سرباز آمریکایی با چشمان دریده به زن خیره شده و تلوتلوخوران به سمتش می آمد.
💥گویا قصد بدی داشت؛ مرد جلو رفت تا از #ناموسش دفاع کند؛ دعوا شد.
✅مردم جمع شدند؛ پاسبان های ایرانی هم بودند!!
💥سربازهای #مست، مرد را از بالای پل به رودخانه انداختند.
⚠️مردم با عصبانیت از پاسبان ها خواستند تا آنها را دستگیر کنند؛ گفتند: ماحق دستگیری و محاکمه آنهارا نداریم!! (بخاطر قانون #کاپیتولاسیون)
🔸پدر جلوی چشم زن وبچه اش #غرق شد.
❌دو سرباز آمریکایی و انگلیسی بلندبلند میخندیدند و دور می شدند.
😔مادر و فرزند نرده های پل را گرفته بودند و هق هق کنان می گریستند.
❌ ۳۷ سال بعد
📢 "شما وارد محدوده آبهای #جمهوریاسلامی ایران شده اید. بدون #مقاومت تسلیم شوید."
👈این صدای بلندگوی قایق سپاه ایران🇮🇷 بود که به طرف تفنگداران امریکایی 🇺🇸 در نزدیکی یک جزیره ایرانی می آمد...
🚤وقتی #شناورهای ایرانی به قایق امریکایی رسیدند،آنها با ترس و خفت، دستها را بالا بردند.
⛴ و برای همیشه تصویر درازکشیدن سربازان امریکا در مقابل ایران را بر صفحه رسانه ها حک کردند.
❌و سرانجام، با #عذرخواهی از ایران، آزاد شدند.
💠 خدایا ما را قدردان #انقلاب_اسلامی قرار ده و نگذار با دیدن کاستی ها چشم مان را از خدمات انقلاب ببندیم
#دهه_بصیرت_و_ولایت_مبارک
#دانش_آموز_انقلابی
#با_بصیرت_ولایتمدار
🌺
@dabirestanfatemehzahra
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم/
#داستان :
📚نمرود و پشه !!
نمرود همچنان با مرکب #سلطنت و #غرور، تاخت و تاز می کرد و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد. خداوند برای آخرین بار #حجت را بر او تمام کرد تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش به زندگی ننگین او پایان بخشد.
خداوند فرشته ای را به صورت انسان برای #نصیحت، نزد نمرود فرستاد. این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت:
اینک بعد از آن همه خیره سریها و آوازها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی و به خدای #ابراهیم علیه السلام که خدای آسمان ها و زمین است ایمان بیاوری، و از #ظلم و #ستم و #شرک و #استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاهی فراوان است و کافی است که با ناتوانترین شان تو و ارتش عظیمت را از پای در آورد.
نمرود خیره سر این نصایح را به باد #مسخره گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای #نیروی_نظامی نیست، اگر خدای ابراهیم علیه السلام دارای #سپاه هست، بگو فراهم کند ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم.
فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن.
نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت و سپاهیان بیکران او با نعره های گوشخراش به صحنه آمدند و بعد نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است.
ابراهیم علیه السلام جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند.
در حالی که نمرود و نمرودیان، سر #مست کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از آسمان، انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شده به سپاهیان نمرود حمله ور شدند. (آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه با یک انسان و آنقدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود درهم شکسته شد و به طور مفتضحانه ای به خاک هلاکت افتادند.
شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها، به سوی #قصر محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست و #وحشت زده به اطراف نگاه کرد؛ پشه ای ندید، احساس آرامش کرده با خود می گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست...
در همین لحظه، باز همان فرشته ناصح، به صورت انسانی نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و #توبه کن و به خدای ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابی! نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح اعتنایی نکرد؛ تا این که روزی، یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید و لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد و سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد و طومار زندگی ننگینش بسته شد.
#دهه_ی_امامت_و_ولایت_مبارکباد
#دانش_آموز_انقلابی
#با_بصیرت_ولایتمدار
🌺
@dabirestanfatemehzahra
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈