eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
773 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آنونس رسمی فیلم سینمایی 🔺«هناس» که قصه ترور یک عشق است؛ از ۱۸ خردادماه اکران خود را در سینماهای سراسر کشور آغاز کرد. 🔹این فیلم سینمایی با برداشتی آزاد از داستانی واقعی، به زوایای زندگی پرتلاطم از شهدای ترور هسته‌ای، همسر و فرزندش در اوایل دهه ۹۰ می‌پردازد. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🔷وزیر کشور: جنایت‌ها علیه کودکان افغانستانی، سوری و یمنی با حمایت آمریکا بوده است 🔸وحیدی در نخستین همایش ملی حمایت از اطفال و نوجوانان آسیب‌دیده: 🔸نوع نگاه غرب به کودک و نوجوان فریبکارانه و آبروریزی بزرگی برای آن‌هاست. 🔸جنایت‌های صورت گرفته علیه کودکان افغانستانی، سوری و یمنی با حمایت آمریکا بوده است. 🔸مبانی فکری کشورهای غربی در حوزه کودک در قالب کنوانسیون جهانی کودک متجلی است که این کنوانسیون به مسائل اخلاقی و رشد و تعالی کودک توجه لازم را ندارد. 🔸ایران با نگاه انسان دوستانه به مسائل، تلاش دارد کودکان مهاجر مورد تعلیم و تربیت قرار گیرند. 🔸باید مراقبت کنیم که جریان ضد کودک و نوجوان که در غرب است را به عنوان حق کودک به خورد ما ندهند. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🍏کل علم طب در نصف آیه:👇👇👇 الإمام عليّ عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ فَقيلَ : ـ إنَّ فِي القُرآنِ كُلَّ عِلمٍ إلاَّ الطِّبَّ؟ : أما إنَّ فِي القُرآنِ لاَيَةً تَجمَعُ الطِّبَّ كُلَّهُ: « وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ » [ الأعراف : 31 . ] . امام على عليه السلام : ـ در پاسخ به اين پرسش كه [چرا ]در قرآن، هر دانشى جز دانش طب هست؟ ـ : هان! در قرآن ، آيه اى است كه همه طب را يك جا در خود ، گِردآورده است : «بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد» . 📗الدعوات : ص 75 ح 174 ، بحار الأنوار : ج 62 ص 267 ح 42 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
❇️روش جالب تربیت فرزند ✍️آیت الله شاه آبادی (ره) استاد عرفان حضرت امام خمینی (ره) توصیه می‌کرد که اگر به عنوان مثال، فرزند شما نیاز به کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید: عزیزم، بابا باید پول داشته باشد. مگر نمی‌دانی خدا روزی رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد. 🔺این کودک قطعاً دعا خواهد کرد و پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا می‌داند و عاشق خدا می‌شود؛ یعنی از همان کوچکی می‌آموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
💠 ، زیبایی را مستدام می‌کند... 🔻 قالَ أمِیرُ‌المُمِنِین (عَلَیهِ‌السَّلَامُ): «صِيَانَةُ اَلمَرْأَةِ أَنْعَمُ لِحَالِهَا وَ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا.» ✍️ امام علی (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: «محفوظ بودن زن، برای (سلامتی) او مفیدتر است و پوشش او را بادوام‌تر می‌کند.» 📚 غرر‌الحکم، ص 418 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
💢 مؤثر با نوجوان 💠 برخی از راهکارهای مؤثر در ارتباط با نوجوانان عبارتند از: 1. با نوجوان به این معنی که خودتان را به جای او قرار دهید، مسائل را دقیقاً از زاویۀ دید او ببینید و شرایط او را درک کنید؛ ضمناً از توصیه، نصیحت، ایجاد ترس و واهمه‌های بی‌ثمر اجتناب کنید. 2. حسّ استقلال‌طلبی تلاش کنید تا از ارزش‌ها و خواسته‌های شخصی خودتان آگاه شوید و آن‌ها را به نوجوانتان تحمیل نکنید؛ بپذیرید که او فردی مستقل است و می‌تواند ارزش‌ها و انتخاب‌های شخصی خود را داشته باشد. 3. رابطۀ‌دوستانه برقراری رابطۀ دوستانه کار آسانی نیست و تغییر دیدگاه فرزندانِ نوجوان ممکن است خیلی سخت باشد، مخصوصاً زمانی که پیش از این احساس می‌کرده والدینش او را درک نمی‌کنند، ولی این کار از موارد لازم برای ارتباط مؤثر با نوجوان است 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واقعیت استفاده از دستگاه طلایاب در سطح شهر‼️ 🔹چندی پیش کلیپی در فضای مجازی منتشر شد که در آن ادعا شده بود برخــی افراد با این دستگاه در کوچه و خیابان، به دنبال یافتــــن طلا در داخل ساختمان‌ها هستند؛ اما واقعیت چیز دیگریست. 👆👆👆
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت بیست و هفتم ابوالحسن آرام گام بر می دارد و پر آه و صدایش به بغض نشسته: _خدایا عهد و پیمانی نیست مرا، جز عهد و پیمان با تو؛ و مرا ولایتی نیست جز ولایت از سوی تو... مرا در به پا داشتن دینت و زنده کردن سنت رسولت توفیق فرما... فانک أنت المولی و أنت النصیر و نعم المولی أنت و نعم النصیر... ابوالحسن رفته و صدایش اما پر تکرار در سرسرا: _فانک أنت المولی و أنت النصیر و نعم المولی أنت و نعم النصیر... خسته یله می شوم بر تخت؛ انگار سال هاست که دویده ام و ننشسته ام؛ انگار همه عمر دویده ام و ننشسته ام... پشیمان از فریادم، از تهدیدم... خسته ام از پشیمانی ام... اما به همان خدایی که ابوالحسن چنین پر سوز خواندش، جز این راهی نداشتم... راهی ندارم... ابوالحسن بودنش و فقط بودنش، نجات من خواهد بود... فضل را مرخص می کنم و تنها می نشینم به تکرار این دعا؛ که عاقبت این روزهایم به خیر...
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت بیست و هشتم _عبدالله چرا مجنونم می پنداری؟! یعنی اگر ابوالحسن می پذیرفت که حکومت را واگذاری اش، تو هم خلعت خلافت از تن بیرون می کردی و او را می پوشاندی؟ غادیه منتظر پاسخ خیره ام می ماند. نمی توانمش بگویم که تو هر چقدر هم با خبر باشی از وقایع حکومت، باز تا بر تخت ننشینی و روزی حکم نرانی، نمی دانی که برای حفظش چه اندیشه ها که نمی کنند و چه خیال ها که نمی پرورند... _به جانت که جانم سپر بلایش نمی دانم... شاید که می دادمش، شاید... اما این پرسش آزمونی بود برای هر دومان که بدانم... غادیه خودش را بر بستر رها می کند و میان کلامم: _تو فقط می خواستی خبرش بماند و بگویند که او فرزند پیامبر را مقدم شمرد و... ورسیدی به آنچه خواستی... که فضل همه جا بنشیند و نقل این دیدار کند که؛ حکومت و خلافت را ضایع تر از این ندیدم که حضرت مأمون به ابوالحسن تقدیمش می کند و هبه می دارد و او هم شانه خالی می کند و نمی پذیرد و... پارچه ای از طشت برف آب بر می دارم و بر پیشانی اش می گذارم و با خنکای مانده بر دستم، پایش را نوازش می کنم: _غادیه کاش کمی مهربان تر به قضاوت می نشستی و کمی به انصاف هم! و کمی حق می دادی که حکومت به جان به دست آمده را، هیچ کم خردی هم چنین صدقه اش نمی دهد... غادیه تلخ می خندد، آنقدر که کامم و جانم به تلخی می نشیند: _اما عاقلان و خردمندان هم برای داشتنش، دست به شمشیر نمی برند... _آنچه دیدی و شنیدی فقط یک تهدید بود... نه بیشتر! غادیه به سختی به دست ها تکیه می دهد و لبان به خشکی نشسته اس را به معجون بیدمشک و کاسنی، تر می کند و فانوس بالا می گیرد و میان صورت مان و در چشم هایم، خیره: _عبدالله! برای من که چون خودت شیرِ حکومت خورده ام و گهواره سیاست دیده ام، الفبای غلط، هجی نکن... تهدید حاکمان را با عمل، چشم بر هم زدنی فاصله است! جام دستش را می گیرم و فانوس را هم، میان مان تاریک تر: _تو که این قواعد خوب می شناسی؛ پس بهتر می دانی که آن کلام، بیش از تهدیدی نبود که بودن ابوالحسن، نجات من بود و نه چیز دیگر! _نه برای همیشه... سرمهٔ با اشک ها بر گونه آمده اش را به انگشت می گیرم: _اگر نه برای همیشه، که به آن ضیافت خزانه مرو را حراج نمی کردم...