eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
737 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
Ali Fani1_838240515.mp3
زمان: حجم: 21.06M
🍃 سـه کار است که باید هر روز آن را انجام دهد: ¹.خواندن دعای عـهد ².دعای ‌فرج ³.سه بار سوره توحید و هدیه آن ها به امام زمان "عج"🍃 🎧دعای عهد با نوای 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
زینب سلیمانی1_2155023877.mp3
زمان: حجم: 8.03M
🌷جهاد تبیین یعنی چه؟ چجوریه؟ ✅ روایت زینب سلیمانی از یادگاری که حاج قاسم 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
1_1761449231.mp3
زمان: حجم: 2.08M
🎵مناجات صوتی زیبا درباره آقا امام زمان(عج) با صدای حاج حسن خلج و دکلمه ی زیبای سید صابر خراسانی 👌 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره. توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود، با همه روبوسی و احوالپرسی می‌کرد، نگران شدم، قبل اینکه برسیم پای هواپیما، همراه شدیم، توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم، دستش را فشار دادم و گفتم: «حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت: «این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمی‌ترسیدی!» قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم: «حاجی من نگفتم از شهادت می‌ترسم!» صد تا مثل من فدای شما بشه، شما الان امید بچه یتیم‌ها هستید، شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و.. هستید» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره» 📚 کتاب سلیمانی عزیز 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
839.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. باهاش بازی نکنیم همیشه ودرهمه حال اسراف نکنیم فکر آیندگان باشیم 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 🎥 سبک زندگی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها 👆 💢 در این کلیپ کوتاه، با برخی از مهمترین ابعاد سبک زندگی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها آشنا می‌شویم. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌پنجاه‌چهارم ﷽ مدتی از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا گذشــت. برای درهم شکس
هنوز به منطقه انار نرسیده بودیم که خبر شهادت غامعلی پیچک در جبهه گیلان غرب همه .ما را متأسف کرد به محض رسیدن به ارتفاعات انار، یکی از بچه ها با لهجه مشهدی به سمت !!من آمد و گفت: حاج حسین، خبر داری ابراهیم رو زدن !بدنم یکدفعه لرزید. آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چی شده؟ .جواب داد: یه گلوله خورده تو گردن ابراهیم .رنگم پرید. ســرم داغ شــد. ناخودآگاه به سمت ســنگرهای مقابل دویدم در راه تمام خاطراتی که با ابراهیم داشــتم در ذهنم مرور می شد، وارد سنگر .امدادگرشدم و بالای سرش آمدم .گلوله ای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود. خون زیادی از او می رفت !جواد را پیدا کردم و پرسیدم: ابرام چی شده؟ !با کمی مکث گفت: نمی دونم چی بگم. گفتم: یعنی چی؟ .جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت کردیم که چطور به تپه حمله کنیم عراقی ها شــدیداً مقاومــت می کردند. نیروی زیادی روی تپــه و اطراف آن .داشتند. هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید نزدیک اذان صبح بود و باید کاری می کردیم، اما نمی دانســتیم چه کاری .بهتره یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقی ها حرکت کرد و بعد !روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد بــا صدای بلند شــروع به گفتن اذان صبح کرد! ما هــر چه داد می زدیم که .ابراهیم بیا عقب، الان عراقی ها تو رو می زنن، فایده نداشت تقریباً تا آخر اذان را گفت. با تعجب دیدیم که صدای تیراندازی عراقی ها قطع شده! ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به ابراهیم اصابت کرد. ما !هم آوردیمش عقب در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاماً روشــن شــده بود. امدادگر زخم گردن .ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بی سیم بودم یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی !یه سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف می یان با تعجب گفتم:کجا هســتند!؟ بعد با هم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به !سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حُ قه باشه لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آن ها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم .کردند. من هم از اینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال شدم با خودم فکرکردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس .عراقی ها و اســارت آن ها شــده. بعد درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر .یکی از بچه ها که عربی بلد بود را صدا کردم مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و .اطراف آن مستقر بودند. ما از لشکر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم !!پرسیدم: چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الان هیچی چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هیچی!؟ ادامه دارد...         
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌پنجاه‌پنجم هنوز به منطقه انار نرسیده بودیم که خبر شهادت غامعلی پیچک در جبهه
جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اســیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه! دوباره با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا !؟ .گفت: چون نمی خواستند تسلیم شوند !تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟ !فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این المؤذن؟ این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد :و مترجم سریع ترجمه می کرد به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام .به ایران حمله می کنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشــروب می خورند و اهل نماز نیســتند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شــنیدم که با صدای رسا و بلند اذان می گفت، تمام بدنم لرزید. وقتی .نام امیرالمؤمنین را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت می جنگی … نکند مثل ماجرای کربلا دیگــر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقــی بعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من می خواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس می خواهد با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده اند دوستان هم عقیده من هستند. بقیه نیروهایم رفتند عقب. البته آن سربازی که به سمت مؤذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید او !را می کُشم. حالا خواهش می کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟ مثل آدم های گیج و منگ به حرف های فرمانده عراقی گوش می کردم. هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم:آره، زنده است. با هم از .سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به .پای ابراهیم افتاده بود و گریه می کرد. می گفت: من را ببخش، من شلیک کردم بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. می خواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم که فرمانده عراقی من را صدا کرد و گفت: آن طرف را نگاه کن. یک گردان کماندوئی و چند .تانک قصد پیشروی از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سریعتر بروید و تپه را بگیرید من هم سریع چند نفراز بچه های اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن .آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آن ها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات .محمدرسول الله در مریوان، فشار ارتش عراق بر گیلان غرب کم شد .به هر حــال عملیات مطلع الفجر به بســیاری از اهداف خود دســت یافت بسیاری از مناطق کشور عزیزمان آزاد شد. هر چند که سردارانی نظیر غامعلی .پیچک، جمال تاجیک و حسن بالاش و… در این عملیات به دیدار یار شتافتند ابراهیم چند روز بعد، پس از بهبودی کامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعلام شد: در عملیات مطلع الفجر که با رمز مقدس یا مهدی)عج( ادرکنی .انجام شد. بیش از چهارده گردان نیروی مخصوص ارتش عراق از بین رفت .نزدیک به دو هزار کشته و مجروح و دویست اسیر از جمله تلفات عراق بود .همچنین دو فروند هواپیمای دشمن با اجرای آتش خوب بچه ها سقوط کرد ٭٭٭ از ماجرای مطلع الفجر پنج ســال گذشــت. در زمستان ســال ۱۳۶۵ درگیر .عملیات کربلای پنج در شلمچه بودیم قســمتی از کار هماهنگی لشــکرها و اطاعــات عملیات با ما بــود. برای .هماهنگی و توجیه بچه های لشگر بدر به مقر آن ها رفتم قرار بــود که گردان های این لشــکر که همگی از بچه هــای عرب زبان و .عراقی های مخالف صدام بودند برای مرحله بعدی عملیات اعزام شوند پــس از صحبت با فرماندهان لشــکر و فرماندهان گردان ها، هماهنگی های .لازم را انجام دادم و آماده حرکت شدم !از دور یکی از بچه های لشکر بدر را دیدم که به من خیره شده و جلو می آمد آماده حرکت بودم که آن بسیجی جلوتر آمد و سلام کرد. جواب سلام را !دادم و بی مقدمه با لهجه عربی به من گفت: شما درگیان غرب نبودید؟ :با تعجب گفتم: بله. من فکر کردم از بچه های منطقه غرب است. بعد گفت !مطلع الفجر یادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر کمی فکر کردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقی که اسیر شدند یادتان !هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟ !!باخوشحالی جواب داد: من یکی از آن ها هستم !تعجب من بیشتر شد. پرسیدم: اینجا چه می کنی؟ گفت: همه ما هجده نفر در این گردان هستیم، ما با ضمانت آیت الله حکیم آزاد !شدیم. ایشان ما را کامل می شناخت، قرار شد بیائیم جبهه و با بعثی ها بجنگیم !خیلی برای من عجیب بود. گفتم: بارک الله، فرمانده شما کجاست؟ ادامه دارد....
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#هوش_جنسی ۲ 2- تحلیل: اگر عیب جویی واکنش و عکس العمل در برابر رویداد است، تحلیل کنش و عمل در برابر
۳ سال ها پیش آقای دکتر افروز روانشناس معروف در شبکه چهارسیما درباره ی رانندگی پرخطر صحبت می کردند؛ در دقایق آخر برنامه مجری سؤال کرد «آقای دکتر چه پیشنهادی برای بهبود رانندگی در شهر دارید؟» ایشان پاسخ دادند: «اگر مایلیم رانندگی سالم و ترافیک روان در شهر داشته باشیم باید به شش سال اول زندگی کودکان تهران توجه کنیم» این دو مثال نمونه کوچکی از نظریه های فراوان متخصصین ایرانی و غیرایرانی درباره ی اهمیت شش سال اول زندگی کودک و تأثیر آن در سال های بعد است. آیا شش سال اول زندگی متهم و نوجوانان آسیب دیده در این رویداد بررسی علمی خواهد شد؟ تأکید می کنم بررسی علمی و نه قضایی درجای خود محترم و لازم است و باید انجام شود. چرا شش سال اول زندگی مهم است؟ چون بخش اعظم شخصیت انسان در ابعاد مختلف در این سال ها شکل می گیرد. آبراهام مزلو روانشناس معاصر(1970-1908) فرآیند زندگی را به دو بخش اولیه و ثانویه تقسیم می کند. فرآیند اولیه تولد تا شش سال و فرآیند ثانویه هفت سال تا آخر عمر؛ در فرآیند اولیه، کودک نیازهایی دارد که باید توسط والدین تأمین شود. نیازهای اولیه به ترتیب اولویت عبارتند از: زیست --- امنیت --- تعلق --- احترام وتأیید --- خودشکوفایی • زیست – نیازهای زیستی کودک شامل خوراک، پوشاک و مسکن است. سئوال: معیار و حد تأمین نیازهای زیستی کودکان چیست؟ پاسخ: آسایش؛ آسایش یعنی تعادل در تأمین نیازهای زیستی، پاسخ به نیازهای زیستی کمتر یا بیشتر از حد آسایش برای کودکان مضر است. عبور از مرز آسایش و رفتن به سمت رفاه و تجمل عامل اصلی توقع و زیاده خواهی در دوره ی نوجوانی و جوانی است. • امنیت – امنیت یعنی درک جزء از کل و اطمینان از حمایت کل؛ این کل برای کودک، والدین هستند. نقش پدر در امنیت فرزند اهمیت ویژه ای دارد، حضور مقتدرانه ی پدر در خانه و رابطه ی گرم پدرومادر با هم دو عامل مهم در ایجاد «احساس امنیت» در فرزندان هستند. توجه داشته باشید که «احساس امنیت» با «امنیت» تفاوت دارد که در جای خود توضیح خواهیم داد. • تعلق – تعلق یعنی دوست داشتن و دوست داشته شدن؛ در این مورد هم مانند امنیت حال و احساس والدین و چگونگی ارتباط آنان با فرزند خود معیار اصلی است. احساس خوب، شادی کودکانه، مهرورزی عمیق و نه ظاهری والدین باهم و با فرزندان احساس دوست داشتنی بودن را در کودک تقویت می کند. • احترام و تأیید – با دریافت احترام و تأیید، احساس ارزشمندی یا به عبارت دیگر «عزت نفس» در کودک تقویت می شود. کارِکودک از وجود او جدا است، کار کودک توصیف، ارزیابی و نقد می شود ولی وجود او در همه حال باید تأیید و حریم حرمت او رعایت شود. • خود شکوفایی – با تأمین متعادل و متناسب نیازهای اولیه ی کودک او به خود شکوفایی می رسد و استعدادهای نهفته ی او شکوفا می شود. هرگونه اختلال در تأمین همه نیازهای اولیه کودک منجر به اختلال در رشد شخصیت او خواهد شد. در بررسی چگونگی تأمین نیازهای اولیه به ایده آل فکر نمی کنیم بلکه بدون مقصریابی به واقعیت ها توجه داریم. ادامه دارد... [مباحث کودک متعادل ]