👌کارفرهنگی به این میگن
✅ امر به معروف و محیا سازی شرایط برای بیماران و همراهان آنها در یک مرکز سنو گرافی و رادیولوژی دردزفول (مجتمع پزشکی نشاط یک ) جهت انجام فریضه نماز
😇جا دارد تقدیر و تشکر ویژه ای بنماییم از آقای دکتر محمد رضا بوستانی وتمامی پرسنل خدوم مرکز پزشکی و درمانی نشاط یک 💐
💠 امام علی عليه السلام :
« فمَن أمَرَ بالمَعروفِ شَدَّ ظُهورَ المُؤمِنينَ .»
✨كسى كه امر به معروف كند، مسلمانان را تقويت و پشتيبانى كرده است.
(نهج البلاغه حکمت٣١)
#نماز
#امربه_معروف
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ
🔴 خودت را خسته نکن، بگوئی یا نگوئی، برای ما فرق نمیکند، ما گوش نمیدهیم
❌ قرآن میفرماید «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَیْءٍ» (انعام/۴۴)
🔸 وقتی فراموش کردند تذکرات ما را «نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ» ما به آنها تذکر میدهیم، آنها اعتنائی نمیکنند «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَیْء» باز میکنیم بر اینها درهای همه چیز را تا به متاع ناچیز دنیا مغرور شوند، آن قدر متاع دنیا به اینها میدهیم تا خدا را فراموش کنند و غرق غفلت شوند...
🔸قرآن میفرماید وقتی به اینها تذکر میدهیم، بی اعتنائی میکنند، حالا که بی اعتنائی میکنند باید تنبیه شوند، در قرآن دو مرتبه «سواء» داریم، سواء یعنی مساوی، یعنی میخواهی بگو، میخواهی نگو، کفار به پیغمبر میگفتند یا رسول الله خودت را خسته نکن، بگوئی، ما گوش نمیدهیم، نگوئی، ما گوش نمیدهیم، گفتن یا نگفتنت برای ما یکسان است «قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَام لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظینَ» (شعراء/۱۳۶) بگوئی یا نگوئی، ما کار خودمان را خواهیم کرد، آن وقت روز قیامت قرآن میفرماید این افراد در جهنم هر چه فریاد میزنند و از شدت عذاب نعره میکشند «سَواءٌ عَلَیْنا أَجَزِعْنا ام صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحیصٍ» (ابراهیم/۲۱) خداوند میگوید بسوزید یا نسوزید، فریاد بزنید یا نزنید، صبر کنید یا نکنید، برای ما یکسان است، بیاد بیاورید که در دنیا در جواب دعوت به توحید به پیامبران چه میگفتید، این تساوی در مقابل آن تساوی، قرآن میفرماید که روز قیامت افرادی کارنامه عمل را با دست راست میگیرند و افرادی با دست چپ، کسانی که نامه را «وَراءَ ظُهُورِهِم» (بقره/۱۰۱) کسانی که قرآن را پشت سر انداختند، به قرآن بیاعتنائی کردند، آنجا هم نامه را از پشت سر با دست چپ دریافت خواهند کرد...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
✍️ حبیبالله یوسفی
📚 کودکان را کتابخوان کنیم
🔹آنچه که همیشه برای انسان میماند، کتابخوانی در سنین پائین است.
🔹جوانانِ شما، کودکانِ شما هرچه میتوانند، کتاب بخوانند؛ در فنون مختلف، در راههای مختلف، مطلبی یاد بگیرند.
⚠️ البته از هرزهگردی در محیط کتاب هم باید پرهیز کرد، منتها این مسئلهی بعدی است؛
مسئلهی اول این است که یاد بگیرند، عادت کنند به این که اصلاً به کتاب مراجعه کنند، کتاب نگاه کنند.
مقام معظم رهبری 91/7/20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹توصیه جدی علامه حسن زاده آملی به پدرومادرها
-نیت شما، لقمه شما، اعمال شما و حالات شما در فرزند اثر میگذارد. فرزند میوه درخت وجود شماست. مراقب باشید!
🔰حرف ما این نیست که نباید رسانه در خانه حضور داشته باشد. آنچه اهمّیت دارد، مدیریت کردن رسانه است.
ما باید یک بار برای همیشه این مسأله را در زندگی خودمان حل کنیم.
آیا ما باید مدیریت رسانه را بر عهده بگیریم یا رسانه، ما را مدیریت کند؟
🔴 پدر و مادری که مدیریت زندگی خود را به دست رسانه سپردهاند، اولویتهای زندگیشان را هم رسانه تعیین میکند.
⁉️ تماشای سریال تلوزیونی مهمتر است یا بازی با کودک؟
⁉️ دیدن مسابقۀ فوتبال، ارزش بیشتری دارد یا وقت گذاشتن برای کودک؟
⁉️ هیجانِ قسمت آخر سریال بیشتر است یا خندههای مستانۀ کودک به هنگام بازی؟
⁉️ اشک بازیگر نقش اوّل سریال، غمانگیزتر است یا گریۀ کودک در هنگام دور افتادن از بازی؟
⁉️تماشای تکرار سریال، جذّابتر است یا دیدن چندبارۀ بازی کودک؟
-شما فکر میکنید والدین رسانهای، اگر بخواهند حقیقت را بگویند، چه پاسخی به این پرسشها خواهند داد؟😏
🎤استاد عباسی ولدی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوچهاردهم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 خداي كعبه مشخص
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوپانزده
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
نشاني از بي نشان
هر لحظه كه مي گذشت حالتش منقلب تر از قبل مي شد ... آرام به چشم هاي سرخي كه به لرزه افتاده
بود خيره شدم ...
ـ نپرسيدم ...
ديگه صورتش كاملا مي لرزيد ... و در برابر چشم هاش پرده اشك حلقه زد ...
ـ چرا؟ ...
لرزش صدا و چشم و صورتش ... داشت از بعد مكان مي گذشت و وارد قلب من مي شد ... خم شدم و
آرنجم رو پام حائل كردم ... سرم رو پايين انداختم و دستي به صورتم كشيدم ...
ـ چون دقيقا توي مسجد ... همين فكري كه از ميان ذهن تو مي گذره ... از بين قلب و افكارم گذشت ...
سرم رو كه بالا آوردم ... ديگه پرده اشك مقابل چشمانش نبود ... داشت با چهره اي خيس و ملتهب به من نگاه مي كرد ...
پس چرا چيزي نپرسيدي كيه؟ ...
ـ اون چيزهايي رو درباره من مي دونست كه احدي در جريان نبود ... و با زباني حرف زد كه زبان عقل و
انديشه من بود ... با كلماتي كه شايد براي مخاطب ديگه اي مبهم به نظر مي رسيد اما ... اون مي دونست
براي من قابل درك و فهمه ...
هر بار كه به من نگاه مي كرد تا آخرين سلول هاي مغز و افكارم رو مي ديديد ... اين يه حس پوچ نبود ...
من يه پليسم ... كسي كه هر روز براي پيدا كردن حقيقت بايد دنبال مدرك و سند غيرقابل رد باشم ...
كسي كه حق نداره براساس حدس و گمان پيش بره ...
اون جوان، يه انسان عادي نبود ... نه علمش ... نه كلماتش ... نه منش و حركاتش . ..
يا دقيقا كسي بود كه براي پيدا كردنش اومده بودم ... يا انساني كه از حيث درجه و مقام، جايگاه بلندي
در درك حقايق و علوم داشت ... و شايد حتي فرستاده شخص امام بود ...
مفاهيمي كه شايد قرن ها از درك امروز بشر خارج بود كه حتي قدرتش رو داشته باشه بدون هدايت
فكري بهش دست پيدا كنه ... و شك نداشتم چيزهايي رو كه اون شب آموخته بودم ... گوشه بسيار
كوچكي از معارف بود ... گوشه اي كه فقط براي پر كردن ظرف خالي روح و فكر من، بزرگ به نظر مي
رسيد ...
اشك هاي بي وقفه، جاي خالي روي چهره مرتضي باقي نگذاشته بود ... حتي ريش بلندش هم داشت كم
كم خيس مي شد ... دوباره سوالش رو تكرار كرد ... اين بار با حالي متفاوت از قبل ... درد و غم ...
ملتمسانه ...
ـ چرا سوال نكردي؟ ...
اين بار چشمان من هم، پشت پرده اشك مخفي شد ... براي لحظاتي دلم شديد گرفت ... انگار فاصله
سقف و زمين داشت كوتاه تر مي شد و ديوارها به قصد جانم بهم نزديك مي شدن ... بلند شدم و رفتم
سمت پنجره ...
ـ چون براي بار دوم ازم سوال كرد ... چرا مي خواي آخرين امام رو پيدا كني؟ ...
همون اول كار يه بار اين سوال رو پرسيده بود ... منم جواب دادم ... و زماني دوباره مطرحش كرد كه
پاسخ همه نقاط گنگ ذهنم رو داده بود ... و بار دوم ديگه به معناي علت اومدنم به ايران نبود ...
شك ندارم ذهن و فكرم رو مي ديد ... مي دونست چه فكري در موردش توي سرم شكل گرفته ... و دقيقا
همون موقع بود كه دوباره سوال كرد ...
براي پيدا كردن يه نفر، اول بايد مسيري رو كه طي كرده پيدا كني ... تا بتوني بهش برسي ... رسما داشت
من رو به اسلام دعوت مي كرد اما همه اش اين نبود ...
با طرح اون سوال بهم گفت اگه بخواي آخرين امام رو پيدا كنم ... بايد از همون مسيري برم كه رفته ...
بايد وارد صراط مستقيمي بشم كه دنيل مي گفت .. .
اما چيز ديگه اي هم توي اين سوال بود ... چيزي كه به خاطر اون سكوت كردم ...
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوپانزده #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 نشاني از بي نشان
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوشانزده
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
ظهور ...
برگشتم سمت مرتضي ... كه حالا دقيق تر از هميشه داشت به حرف هام گوش مي كرد ...
ـ دقيقا زماني كه داشتم فكر مي كردم كه آيا اين مرد، آخرين امام هست یا نه؟ ... اين سوال رو از من
پرسيد ... درست وسط بحث ... جايي كه هنوز صحبت ما كامل به آخر نرسيده بود ... جز اين بود كه توي
همون لحظه متوجه شده بود دارم به چي فكر مي كنم؟ ...
دقيقا توي همون نقطه دوباره ازم سوال كرد چرا مي خواي آخرين امام رو پيدا كني؟ ...
و اين سوال رو با ضمير غائب سوال كرد ... نگفت چرا دنبال من مي گردي ... در حالي كه اون من رو به
خوبي مي شناخت ... و مي دونست محاله با چنين جمله اي فكرم نسبت به هويت احتمالي عوض بشه ...
مي دوني چرا اين سوال رو ازم پرسيد؟ ...
با همون اندوه و حسرت قبل، سرش رو در جواب نه، تكان داد ...
ـ من براي پيدا كردن حقيقت دنبالش مي گشتم ... و بهترين نحو، توسط خودش يا يكي از پيروان
نزديكش ... همه چيز براي من روشن شده بود ...
اگر اون جوان، حقيقتا خود امام بود ... اون سوال با اون شرايط، دو مفهوم ديگه هم به همراه داشت ...
اول اينكه به من گفت ... زماني كه انسان ها براي شكستن شرط هاي مغزي آماده بشن، ظهور اتفاق مي
افته ... و يعني ... اگر چه اين ديدار، اجازه اش براي تو داده شده ... اما تو هنوز براي اينكه با اسم خودم
... و نسب و جايگاهم نسبت به رسول خدا من رو بشناسي آماده نيستي ...
از دنيل قبلا شنيده بودم افرادي هستند كه هدايت بي واسطه ايشون شامل حالشون شده ... اما زماني كه
هويت رسما براشون آشكار ميشه ديگه اذن ديدار بهشون داده نميشه ...
پس هر سوالي مي تونست نقطه صد در صد اتمام اني ارتباط بشه ... چون من آماده نبودم ...
دومين مفهوم، كه شايد از قبلي مهمتر بود اين بود كه ... من حقيقت رو پيدا كرده بودم ... به چيزي كه
لازمه حركت من بود رسيده بودم ... و در اون لحظات مي خواستم مطمئن بشم چهره مقابلم به آخرين
امام تعلق داره یا نه ... و دقيقا اون سوال نقطه هشدار بود ... مطرح شدنش درست زماني كه داشتم به
چهره اش فكرش مي كردم ... يعني چرا مي خواي مطمئن بشي اين چهره منه؟ ... يعني اين فهميدن و
اطمينان براي تو چه سودي داره توماس؟ ... اين سوال نبود ... ايجاد نقطه فكري بود ...
شناختن چهره چه اهميتي داره ... وقتي من هنوز اجازه اين رو نداشته باشم كه رسما با اسم امام، نسب
امام و به عنوان پيرو امام باهاش صحبت كنم؟ ...
پس چيزي كه اهميت داره و من بايد دنبالش باشم شناخت چهره امام نيست ... ماهيت وجودي امام
هست ... چيزي كه بهش اشاره كرده بود ... تبعيت ...
و اين چيزي بود كه تمام مسير برگشت رو پياده بهش فكر مي كردم ... دقيقا علت اينكه بعد از هزار سال
هنوز ظهور اتفاق نيوفتاده ...
انسان ها به صورت شرطي دنبال مي گردن ... و اين شرط فقط در چهره خلاصه شده ... كاري كه شيطان
داشت در اون لحظه با من هم مي كرد ... ذهنم رو از ماهيت تبعيت و مسئوليت ... داشت به سمتي سوق
مي داد كه اهميت نداشت ... چهره اون جوان حاشيه وجود و حركت ... و علت غيبت هزارساله اش بود ...
ظهور اون، ظهور چهره اش نيست ... ظهور ماهيت تفكرش در ميان انسان هاست ... نه اينكه براساس
يك ميل باطني كه منشا نامشخصي داره ... به دنبالش باشن ...
يعني اين باور و فكر در من ايجاد بشه كه بتونم به هر قيمتي اعتماد خدا رو به دست بيارم ... يعني بدونم
شيطان، هزار سال براي كشتن اون مرد برنامه ريخته تا روزي سربازانش اين هدف رو عملي كنن ...
پس منم ايمان داشته باشم جان اون از جان من مهمتره ... خواست اون از خواست من مهمتره ... تا خدا
به من اعتماد كنه و حفظ جان جانشينش رو در دستان من قرار بده ... آيا من اين قدرت رو دارم كه عامل
بر خواست و امر خداي پسر پيامبر باشم؟ ...
اون سوال، سر منشا تمام اين افكار بود ... و من، در اون لحظه هيچ جوابي نداشتم ...
سوالي كه هر سه این مباحث رو در مقابل من قرار داد ... مستقیم به من گفت ... تا زماني كه این
شایستگي در وجودم ايجاد نشه و از اينها عبور نكنم ... حق ندارم بيشتر از حيطه و اجازه ام وارد بشم ...
و من هنوز حتي قدرت پاسخ دادن بهش رو هم ندارم ...
چند قدم رفتم سمتش ... حالا ديگه فاصله اي بين ما نبود ...
ـ و مرتضي ... از اينجا به بعد، گوش من به تو تعلق داره ... شايد زمان چنداني از آشنايي ما نمي گذره اما..
ادامه دارد...
🔺️کشف شبکه مرتبط با گروهک تروریستی منافقین در بابلسر
🔹️فرمانده سپاه بابلسر: با تلاشهای پاسداران گمنام امام زمان(عج) در سپاه بابلسر، یک شبکه با عنوان «جوانان محلات بابلسر» با هدف فریب و جذب جوانان و نوجوانان مرتبط با گروهک منافقین در بابلسر کشف و متلاشی شد.
🔹️ این شبکه از ابتدای اغتشاشات به دنبال تهیه محتوا برای رسانههای معاند و جذب جوانان و نوجوانان با وعده واهی پناهندگی به خارج از کشور بود. لیدرهای دستگیر شده ارتباط مستقیم با خارج از کشور داشتند و در این ارتباطات اقدامات ضدامنیتی زیادی را انجام میدادند که روز گذشته با حکم مقام قضایی دستگیر شده و صفحات آنان مسدود شد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
📝 همه زیر بار منّت معلمانیم.۱۳۹۳/۰۲/۱۷
#مقام_معظم_رهبری
#روز_معلم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛