🍃 استاد فاطمی نیا:
با خواندن زیارت جامعه کبیره قطعا جزء زوار اربعین محسوب خواهید شد ....
#اربعین
#استاد_فاطمی_نیا
.
🔰اجازه دهید فرزندتان خانه را زیر و رو کند...
از حدود ۹ ماهگی به بعد کودکان دست بهکار میشوند که خانه را بههم بریزند و والدینشان را از این کار حسابی عصبانی کنند.
یکی از دلایلی که کوچولوهای خانه دست به چنین کارهایی میزنند بیحوصله شدن آنها است، آنها معمولا از روی بیکاری به وسایل خانه رو میآورند.
اما خبر خوش اینجاست که کودکان کنجاوتر در آینده افرادی موفقتر میشوند.
به همین دلیل روانشناسان به والدین توصیه میکنند خیلی کودکان را از این کار منع نکنند و حداقل اجازه دهند آنها در اتاق خودشان ریختوپاش کنند، چراكه بههم ریختن وسایل موجب میشود اعصاب کودک آرامش بگیرد و حتی سیستم ایمنی آنها تقویت شود.
جالب اینجاست که بههم ریختن وسایل موجب ترشح هورمونی در کودکان میشود که رشد آنها را دو برابر میکند.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 لحظاتی از نوحهخوانی حاج میثم مطیعی در مراسم عزاداری هیئتهای دانشجویان در حسینیه امام خمینی(ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی. ۱۴۰۳/۶/۴
💻 Farsi.khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سه آیه ای که پدر شیخ بهایی به فرزند خود وصیت کرد
🎙حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#داستان_آموزنده 🔆ماءيوس از معالجه دانشمند محترم حضرت حجة الاسلام حاج آقاى لنگرودى فرمود: يكى از
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت358
گاهی تو مراحل این بازیا اونقدر آه و ناله میکنیم و در جا میزنیم که گاهی سالها تو یه مرحله از امتحان خدا میمونیم.. تصادف خودت رو در نظر بگیر، وقتی همه چیز رو کنار هم میچینی حتی گاهی خودت زودتر، میتونی بعضی اتفاقها رو پیش بینی کنی.
سعیده آهی کشید.
–درسته، ولی احساس آدم واقعا گاهی دست خودش نیست. نمیتونی بیخیالش بشی.
–آرهخب، کارهای مامان برای مهار همین احساساتم خیلی کمک کرد. به نظرم هر مشکلی راهی داره که اولین راهش مبارزس. نباید ضعف از خودت نشون بدی، وگرنه اون مشکله بهت غلبه میکنه.
سعیده من نمیخوام هدف زندگیم گم بشه. گاهی خواست خدا چیزی غیر از خواست ماست، باید رد بشیم. باید جلوی قانون خدا سر کج کنیم. نباید بگیم خدایا چرا؟ فقط باید بگیم چشم.
سعیده سرش را به بازویم تکیه داد.
–همیشه به این جمله خاله فکر میکردم. یادته؟ میگفت بندهی خدا باشید.
اون موقعها فکر میکردم منظورش همین نماز و حجاب و واجباته. ولی بعد به مرور فهمیدم اینا یه جزییشه، بندگیت وقتی معلوم میشه که تو اوج درد نباید داد بزنی، تو اوج عاشقی باید کنارش بزاری. آره حرفهات رو قبول دارم. ولی خیلی سخته. اصلا شاید به خاطر سختیش هر کسی نمیتونه بندگی کنه. بعد صاف نشست و لبخند زد.
–البته اگه فکر کنیم همهی اینا بازی خداست و یه جورایی سرکاریه و میگذره یه کم کار آسونتر میشه.
بعد روبرویم نشست.
–مهم اینه که الان راضی هستی. یه چیز دیگه این که کمیل خیلی دوستت داره. وقتی حواست نبود خیلی عاشقانه نگاهت میکرد.
–امیدوارم لیاقت عشقش رو داشته باشم.
–معلومه که داری.
بعد نگاهش را در صورتم چرخاند.
–بیا یه کم آرایشت کنم.
–نه بابا، واسه شام شوهر زهرا میاد بالا.
–عه اینجوری ساده که نمیشه، خب اون موقع برو بشور.
جشن با بامزه بازیهای بچه های زهرا و ریحانه خیلی خوش گذشت. کمیل کیک را برای تقسیم به آشپزخانه برد و با اشاره از من هم خواست که همراهش بروم.
کیک بالا را جدا کرد و اشاره به کیک پایین کرد و گفت:
–بیا ببین این مخصوص خودم و خودته،
بالاخره توانستم نوشته اش را بخوانم.
"خوش امدی به دلم که حریمِ خانهی توست."
بعدگوشه ی کیک به شکل کج خیلی ریز نوشته بود:
"آن روز که رفتی ،آمدنت را باورداشتم."
پس میخواست فقط من نوشته ها را بخوانم که استتارش کرده بود.
در آشپزخانه روی قالی نشستیم و با کمیل کیک را تقسیم کردیم و داخل پیش دستیها گذاشتیم. بچه های زهرا خانم به کمک داییشان آمدند و پیش دستی ها را داخل سینی گذاشتند و برای مهمانها بُردند. آنقدر مطیع و گوش به فرمان کمیل بودند که به کمیل حسودیم شد. آخر سر هم کمیل همانطور که قربان صدقهشان می رفت تکهی بزرگی از کیک برایشان در بشقاب هایشان گذاشت وگفت:
–بیایید دایی جان برای شما سفارشی گذاشتم. در حال خوردن کیک گفت:
–راستی راحیل من فردا میرم یه سری به شرکت میزنم و میام.
–مگه با هم نمیریم؟
–نه، جنابعالی تا من بیام می شینی چمدون می بندی که تا امدم راه بیوفتیم بریم.
باتعجب گفتم:
–کجا بریم؟
–شهرستان دیگه. پاگشا و این حرفها. میخوان جلوی پات گوسفند پخ پخ کنن.
–خب یه خبر میدادی، من که اینجا لباس ندارم.
–چرا داری، به مامانت گفتم هرچی لازم داری بیاره.
نمی دانستم تعجب کنم یا ذوق.
–می گم بهت رئیسی میگی نه. ببین مثل رئیسا چقدر حواست به همه چی هست و همشم دستور میدی. به آدمم هیچی نمیگی.
انگشتش که کمی خامهایی شده بود را به بینیام زد و گفت:
–به اون میگن مدیرت کردن نه ریاست حوری من.
–حالا چه فرقی داره، مدیرت جدیدا مد شده و گرنه همین مدیرا رو قبلا می گفتن رئیس.
بلند خندید و گفت:
–در ضمن من هیچ وقت به شما دستور نمیدم.
–پس چی کارمی کنی؟ الان من دلم می خواد فردا باهات بیام چرا اجازه نمیدی؟ اسم این کار چیه؟
مهربان نگاهم کرد. بعد لبهایش راجمع کرد وگفت:
–فکرکنم زورگویی باشه.
نوک انگشتم را کمی به خامهی کیک آغشته کردم و روی دماغش زدم و گفتم:
–چقدرم به هیکلت زورگویی میادا.
باخنده گفت:
–باشه حوری من. مهمونا که رفتن. با هم چمدونو جمع می کنیم و فردام دوتایی میریم. الان خوبه؟
–آفرین، الان شدی یه رئیس مهربون.
–این زبونت کجا بوده تو این مدت رو نمی کردی؟
–همونجا که این مهربونیها و بامزگیهای تو بوده.
–دلم میخواد از این کیک فردا برای شقایق هم ببرم؟
–فقط یادت باشه از زندگی شخصیمون تو شرکت حرف نزنیا.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت358 گاهی تو مراحل این بازیا اونقدر آه و ناله میکنیم
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت359
قبل از این که سفره ی شام را بیندازیم کمیل پسرهای خواهرش را فرستاد تا پدرشان را صدا بزنند. ولی او نیامد. گفته بودکه سرش درد می کند.
زهرا آرام کنار گوش کمیل گفت:
–داداش اگه خودت بری بهش بگی میاد.
کمیل ابرویی بالا داد و گفت:
–من که دیروز تو حیاط دیدمش دعوتش کردم.
زهرا خانم شرمنده گفت:
–می دونم، اما اخلاقش رو که می دونی چطوریه. یه کم کینهایه؟
کمیل همانطور که تکیهاش را از کابینت برمی داشت گفت:
–آخه کینه چی آبجی؟ خودتم می دونی سرمایه ی اولیه ی این خونه مال خودم بوده. بقیهی پولشم که بابا داد قرارشد زمینی که توشهرستان دارم بفروشه به جاش برداره. حالا بابا اون زمین رو نمی فروشه تقصیرمنه؟
–می دونم داداش. حق با توئه. چیکارش کنم اونم اینجوریه دیگه. میخوای اصلا نرو ولش کن غذاش رو براش می فرستم.
–نه خواهر من، تو بخوای من میرم دنبالش. ولی آخه داره اشتباه میکنه. یعنی من می خوام حق خواهرم رو بخورم؟ بعد نفسش را محکم بیرون داد و بلند شد و رفت.
زهرا خانم سرش را تکان داد و گفت:
–می بینی راحیل، توقعات عجیب اصغر آقا رو میبینی؟
برای دلداریاش گفتم:
–نگران نباشید. کمیل راضیشون می کنه.
–میدونم، کمیل تکه به خدا. همیشه کوتا میاد. میدونم به خاطر زندگی منه. حواسش به همه چی هست. اصلا همین که ما رو آورده پیش خودش از بزرگواریشه. وگرنه اینجا رو میداد اجاره، بهترین پرستار رو واسه بچش میگرفت.
داداشم اهل مداراست. به تنها کسی که فکر نمیکنه خودشه. راحیل باور کن از وقتی فهمیدم به تو علاقه داره روز و شب براش دعا می کردم که به خواستش برسه. بعد آهی کشید و ادامه داد:
–داداشم از زن اولش که شانس نیاورد، زنش تو همون چندسال پیرش کرد. از بس که خیره سر بود، ولی بازم کمیل باهاش راه میومد.
خدا رحمتش کنه. قسمت اونم اونجوری بود دیگه.
بعد با لبخند ادامه داد:
–کمیل خیلی خاطرت رومی خواد راحیل، این روزا خیلی خوشحاله. به نظرم خدا تو رو به خاطر صبر و مهربونیش سر راهش قرار داده.
همان لحظه کمیل و شوهرخواهرش یاالله گویان وارد شدند.
زهرا زیرلب قربان صدقه ی برادرش رفت و من به این فکر کردم که چرا بعضی از آدمها همیشه ی خدا از همه طلبکارند.
شب از نیمه گذشته بود. با کمک پدر و مادر کمیل خانه را مرتب کردیم.
پدر کمیل پیرمرد مهربان و خون گرمی بود. هر وقت صدایم می کرد، یک پسوند بابا پشت اسمم می آورد. این جور صدا کردنش را خیلی دوست داشتم. شاید او هم می دانست که دختری که پدر ندارد چقدر تشنهی شنیدن این کلمه است.
بعد از تمام شدن کارها حاج خانم گفت: –من با ریحانه تو اتاق می خوابم شب بخیر.
پدرکمیل اشارهای به من کرد و گفت:
–بیا یه کم بشین بابا خسته شدی. کنارش روی مبل نشستم وگفتم:
–آقاجون به خاطر امروز ممنون خیلی زحمت کشیدید.
–کاری نکردم بابا. من از تو ممنونم به خاطر شادی که تو این خونه آوردی.
بعددستم را دربین دستهای زحمت کشیده اش نگه داشت. دستهایی که با لمسش فهمیدم تمام عمر کار کرده است.
–همهی نگرانی که برای ریحانه داشتم همون بار اول که دیدمت بر طرف شد وبه خاطر وجوت هزار بار خدارو شکرکردم.
بعد آهی کشید.
–راحیل بابا، من تا وقتی زنده ام برات دعا می کنم. می دونم که تو برای ریحانه از مادر خودشم بیشتر مادری کردی ومی کنی. زهرا همیشه تعریفت رو میکنه.
تو با زهرای من برام فرقی نداری. بعد نگاهش را درچشم هایم چرخاند و با لبخند گفت:
اگه کمیل اذیتت کرد به خودم بگو.
هر دو خندیدم و کمیل که تشک پدرش را مرتب می کرد. پرسید:
–چی می گید شما دوتا؟ راحیل نکنه داری زیر آب منو می زنی؟
دوباره خندیدیم. به این فکرکردم که چقدرخوب است خانواده همسرت دوستت داشته باشند و برای داشتنت خدا را شکرکنند.
هر دو کنار چمدان نشسته بودیم ولباسهایمان را مرتب در چمدان می چیدیم که نگاهمان تصادف سختی باهم کردند.
قلبم ضربان گرفت.
–کمیل.
–جانم عزیزم.
–یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟
لبهایش راکمی کج کرد و گفت:
–کی دروغ شنیدی؟
–نه، منظورم اینه بدون ملاحظه جواب بده.
–خدا به خیر بگذرونه، بپرس.
–تو که میتونستی طبقه پایین رو اجاره بدی و با پولش برای ریحانه یه پرستار تمام وقت بگیری، احتیاجی هم به من و زهرا نداشته باشی. چرا این کار رو نکردی؟
–چی شده که اینو میپرسی؟
–همینجوری.
همانطورکه وسایل خطاطیاش را در چمدان میگذاشت گفت:
–از کجا پرستاری مثل تو پیدا می کردم؟
–قرار شد راستش رو بگی دیگه.
یک تابلوی زیبا را که با خط خودش نوشته بود داخل چمدان گذاشت.
–خب میخواستم زهرا زندگی بهتری داشته باشه. اونجا خونشون خیلی هم کوچیک بود و هم خارج از شهر براشون سخت بود.
می دونستم اگه یه بهانهی اساسی برای امدن خواهرم و خانوادش به اینجا نداشته باشم ممکنه غرور شوهرش جریحه داربشه و کلا نیاد اینجا زندگی کنه و بهش بگه نمی خوام زیر بلیط برادرت باشم.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت359 قبل از این که سفره ی شام را بیندازیم کمیل پسرهای
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت360
برای همین با زهرا صحبت کردم تا به شوهرش بگه چون تو، دانشگاه داری و نمی تونی تمام وقت پیش ریحانه باشی. اونم بیاد کمک کنه.
شوهر زهرا فکر کرده چون پدرم برای خرید این خونه کمکم کرده پس زهرا هم اینجا سهم داره و کلا اون جایی که الان نشستن مال خودشونه.
البته من که حرفی نداشتم، گفتم تا هر وقت دلتون می خواد بشینید.
ولی اصغر آقا میخواد برای محکم کاری سه دونگ این خونه رو به نام اونا بزنیم.
فکر کنم زهرا برای این موضوع رو براش توضیح نمیده و نمیگه اینجا کلا برای برادرمه، چون میترسه اگه اصغر بفهمه بگه از اینجا بریم. بخصوص که حالا هم تو هستی و ما احتیاجی به پرستاری زهرا نداریم.
بلند شدم وکنارش نشستم و بوسهایی از بازویش کردم.
–چقدر تو مهربونی.
دستش را دور کمرم حلق کرد و مرا به خودش چسباند و بادست دیگرش موهایم رابه هم ریخت وگفت:
–تو بیشتر.
–کمیل.
صورتش را روی سرم گذاشت و لب زد.
–جونم.
–چرا از شکایتت صرف نظرکردی و قبول کردی من مواظب ریحانه باشم؟
سرش را بلندکرد و بوسه ایی روی موهایم زد و گفت:
–اون روزا واقعا نمی دونستم ریحانه رو که خیلی کوچیک بود، باید به کی بسپرم.
خواهرم هم برای خودش زندگی داشت و مسیرش هم دور بود. شوهرشم زیاد خوشش نمیومد که زهرا مدام بچه ی من تو بغلش باشه.
با خودم گفتم پرستار میگیرم، ولی به کی می تونستم اعتماد کنم، که وقتی من نیستم بلایی سر بچه نیاره.
چندباری که تو رو دیدم. خانوادهات، بخصوص مادرت رو که دیدم. اعتمادم رو جلب کردید. توی دلم از خدا می خواستم که یه جوری توی دلت بندازه که خودت این پیشنهاد رو بدی.
برای همین گفتم میخوام برای بچم پرستار بگیرم و به کسی اعتماد ندارم.
که تو خودت پرسیدی به من اعتماد دارید بیام پرستارش بشم. منم برای این که رد گم کنم پرسیدم. مگه شما بچه داری بلدید؟
سرم را بلند کردم و نگاهش کردم وبا لبخند گفتم:
–منم گفتم مگه بلد شدن می خواد. کاری نداره.
دستش را کنار صورتم آورد و با انگشتش شروع به نوازش گونهام کرد.
–روزای اول رفتارت رو زیر ذره بین گذاشته بودم. وقتی ریحانه رو میبردی تو اتاق تا بخوابونیش و در رومیبستی. دلم شور میزد.
ولی وقتی صدای صوت دل نواز یه دعا یا قرآن یا لالایی دل نشین از توی اتاق بلند میشد. نفس راحتی میکشیدم.
یادته اون موقع ها ریحانه رو با این چیزا می خوابوندی؟ کارم رو خیلی راحت کرده بودی.
شباکه می خواستم بخوابونمش این صوتها رو رو گوشیم ریخته بودم و براش میذاشتم آروم میشد و میخوابید.
باتعجب نگاهش کردم.
–کلک چرا تا حالا نگفته بودی؟
خندید.
–خیلی چیزای دیگه رو هم بهت نگفتم.
–چی؟
–این که اون چندباری که ازت خواستم باهام بیای بیرون می خواستم بیشتر بشناسمت، توی شرایط مختلف قرارت بدم و عکس العملت رو بسنجم.
بی هوا مشتی روانه شکمش کردم.
–چقدربد جنسی.
آخی، گفت و دستم را گرفت.
–اینو دیگه کشف نکرده بودم. پس دست بزنم داری.
تابلویی که داخل چمدان گذاشته بود را برداشتم.
–کمیل من عاشق این خط نوشتن توام. چه شعر قشنگی... برای کی نوشتی؟
آهی کشید.
–اون روزا که حالم خیلی بد بود نوشتمش و زدم به دیوار اتاقم. هر روز که چشمم بهش میخورد آروم میشدم. بعد بلند و آهنگین شعر را خواند.
"همه عالم يه طرف حسين زهرا يه طرف
همه عشقا يه طرف عشق به مولا يه طرف"
–خب چرا گذاشتیش تو چمدون؟
–این مدت که بابا اینجا بود گفت لنگهاش رو براش بنویسم. وقت نکردم. اینو میبرم میزنم دیوار خونشون برای خودمون سر فرصت یکی دیگه مینویسم.
سرم را روی سینه اش گذاشتم و با خودم فکر کردم. کشف کردن آدم ها خیلی سخت است. کاش زکریای رازی به جای کشف الکل، یک فرمولی اختراع می کردکه با آن زوایای پنهان وجودی هر انسان را کشف می کردیم
شاید هم هر کسی خودش باید برای خودش فرمولی بسازد تا بتواند وجودش را کشف کند.
پنهان ماندن و کشف نشدن مثل پیدا نکردن درب خروجی در یک بازی رایانه ایی است. مدام باید در محوطهی پشت در دور خودت بچرخی تا وقتت تمام شودو گیم اور شوی.
شایدهم مثل پرنده ایی که از ابتدای تولدش داخل قفسی حبس است و زیباییهای خارج از آن را درک نمی کند وخودش را در آن دنیای کوچکش خوشبخت احساس می کند.
✍#بهقلملیلافتحیپور
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانهاند
عشق در دست حسین بن علیست💚
پایان💚
45.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠سخنرانی پیاده روی اربعین و بداخلاقی
👈به کلام استاد فاطمی نیا ....
https://btid.org//fa/video/256510
📎 #محرم
📎 #ملت_امام_حسین
📎 #اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاالله نصیبتان
🔴به گمان شما میشود به زنی که در خرما پزان خوزستان برای زوار اربعین نان احسان میپزد ضعیفه گفت ؟
به راستی که زنانگی چه قدرت لطیف اصیلی دارد؛ انجا که پای معنویت و امام باشد؛ وقتی پای همدلی با حضرت زینب سلامالله علیها باشد؛ انجا که بداند من جزیی از این حرکت حماسی هستم که باید یاری کنم؛ انچنان قدرت، مقاومت و تابآوری از زنانگی را نشان میدهد که جهان شگفت زده میشود.
چه میدانی از آسمان خوزستان گرما ببارد و تو بر اتش تنور مقاومت کنی که حماسه حسین علیه السلام را یاری کنی چه لذت عمیقی است؟ و این چه قدرت و تاباوری عمیق از زن مکتبی شیعه است.
◀️در مراه طریقالحسین زنان روستای «بردیه»، روستای کوچکی از دشتآزادگان در حاشیه جاده موکبهایشان را برپا کردهاند و پذیرای زائران هستند. دربردیه دما بالای ۵۰ درجه است و رطوبت شرجی بالای هشتاد درصد
◀️شاید مرام همین مادران خوزستان هست که پسرانشان هم در نیروگاه برق ۱۸ ساعت کوشیدند تا از منابع ملت ایران مراقبت کنند.
✍عالیه سادات
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
✳️ پيامبر اکرم(صلى الله عليه و آله):
بى چشمداشت صدقه بدهيد زيرا چشمداشت اجر را از بين مى برد .
📗 تنبيه الخواطر ج۲ ص۱۲۰
🪧تقویم امروز:
📌 دوشنبه
☀️ ۵ شهریور ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۱ صفر ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 26 آگوست 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
🔬 روز بزرگداشت زکریای رازی
🧪 روز داروسازی
🤼 روز کشتی
سلام امام زمانم✋🌸
تو آن زلالترین آب حیاتی و ما عطشناکان ملتهب...
تو آن دلرباترین بهارے و ما درختان بیبرگ و بار خزان زده...
تو آن نابترین حس رویشی و ما زمینهای خشک ترک خورده..
تو تمام برکتی و ما قحطی زدگان در صحرا...
تو تمام خوبیهایی...
تمام دلخوشیهایی...
کاش بازمیآمدے و زندگی را از نو یادمان میدادے.
.
بیا اے صاحب عزای جدت حسین علیهم االسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر متفاوت و غیررسمی از مراسم عزاداری اربعین در حسینیه امام خمینی
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد
#قرار_صبحگاهی
🦋هدیه به مادر امام زمان
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
🌼 دعای عهد با #امام_زمان عج
✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
🌺🌸🌺🌸🌺
✨از امام صادق (ع)روایت است:
⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️
#دعای_عهد
⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️
☘🌹☘🌹☘
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ .
☘🌹☘🌹☘
سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاحب الزمان
التماس دعا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غمِ ارباب به دِلھا چه کِشیدن دارَد
دل اگر نذرِ حُسین است، خَریدن دارد
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم