eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
783 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
9.1هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فرکانس۵۷
بسم الله الرحمن الرحیم ✍رامین فرهادی ازدواج آسان / شماره ۱۰ بعد از مراسمِ عقد، همه چیز روال خودش را داشت. چند ماهی گذشتُ باید مهیا می شدیم برای عروسی! دوباره همسرم موضوع عدم برگزاری مراسم عروسی را پیش کشید. باید کاملا موشکافانه می نشستیمُ حرف می زدیم که چرا نباید مراسم بگیریم؟ البته من، بنا به دلایلی از خدایم بود که عروسی نگیرم. اما می ترسیدم از اینکه همسرجان بعد از مدتی هوای پوشیدن لباس عروس به سرش بزند. هربار این موضوع مطرح می شد ایشان با صلابت می گفت نه آقا رامین! من قول می دهمُ اگر بخواهید، کتبی هم می نویسم که نه عروسی می خواهمُ نه لباس عروس. نه ماشین گل زده می خواهمُ نه آتلیه پرخرج عکاسی! بعد از بارها بحثُ صحبت سرانجام تصمیم گرفتیم که مراسمی در کار نباشدُ بعد از یک سفر زیارتی به خانه مان برویمُ زندگی مان را شروع کنیم. یک روز که برای دیدن همسرم به خانه شان رفته بودم از چگونگی تهیه و خرید جهیزیه صحبت شد. مادر همسرم باز هم برخلاف عرف جامعه پیشنهادی داشت که خیلی کارمان را راحتُ دلبخواه می‌کرد. پیشنهادشان این بود که من مبلغ مورد نظر را برای شما واریز می کنمُ خودتان می دانید چه بخریدُ چه کنید. ایشان با این تصمیمی که گرفته بود برای سلیقه و نظر عروسُ داماد احترام ویژه قائل شده بود. چون مواردی را در دوستان و آشنایان دیده بودم که خانواده عروس جهاز را خریده بودند بدون آنکه از جناب داماد نظرخواهی کنند. بنده خدا آقا داماد هم می گفت: من هیچ یک از لوازم خانه رو دوست ندارم و این ها با این کارشان به من و خانواده ام توهین کرده اند. علی الیحال این مهم برای ما اتفاق نیوفتاد. حدود ۲۰ روز مانده بود به تاریخ عروسی. تیرماه ۹۶ بود که ۴۰ میلیون تومان برای خرید جهیزیه به حسابم واریز کردند. منُ همسرم به تنهایی راهی بازارُ فروشگاه‌ها می‌شدیم. قبلا هم عرض کردم که اکثر فروشنده ها متعجب می شدند. البته منطقی هم به موضوع نگاه کنی می‌بینی که وقتی برای خرید، چند نفر همراه داشته باشی، تعداد سلایق و علایق در انتخاب کالا بالا می رودُ همین می تواند آفتی بزرگ باشد. خرید هایمان را یکی پس از دیگری انجام می دادیم. با همسرم قرار گذاشته بودیم که فقط و فقط لوازم ضروری برای خانه مان بخریم. مثلا اینکه وقتی کتری و قوری خریدیم، دیگر نیاز نیست چایسازُ سماور هم بخریم. زندگی های امروزی پر شده از کالای غیر ضروری و لوازمی که در سال یکی دو مرتبه بیشتر مورد استفاده قرار نمی گیرند. یا اینکه تمام لوازم خانه را از نوع ایرانی اش خریدیم. همسرم ابتدا قبول نمی کرد. اما بعد از اینکه برای ایشان از اهمیت خرید کالای وطنی و تاکید حضرت آقا برای خرید اقلام ایرانی گفتم پذیرفتند که به خواسته ی آقا لبیک بگوییم. ماهم نصف مبلغ جهیزیه را خرید کردیمُ نیم دیگرش را به زخم زندگی‌مان زدیم. فقط تنها کاری که مانده بود اجاره خانه بود. یکی دوبار با یکی از همکارانم برای پیدا کردن خانه در محله ی ایشان جست و جو کردیم. نبود که نبود. یک روز با همسرم در راه منزلشان بودیم که در خیابان، عکسی از شهید مدافع حرم عبدالله باقری را دیدم. می دانستم آنجا کوچه شهید مذکور استُ محله هم محله‌ی خوبیست. در دلم گفتم شهید عبدالله لطفی کنُ مارا همسایه خودتان کن. چند روزی گذشتُ در مشاور املاک دنبال خانه بودم، که موردی برای رهن پیشنهاد شد. با کارشناس املاک رفتیمُ خانه را دیدیم. همه چیز خانه برای دو نفر عروس و داماد خوب بود. خانه نقلیُ ترُ تمیز. بعد از اینکه بازدید خانه تمام شد قرار شد تا برای نوشتن قول نامه به املاک برویم. همین که از خانه بیرون شدیم عکس شهید عبدالله را مقابل دیدگانم دیدم. به خودم آمدمُ دیدم همانطور که از شهید خواسته بودم مارا همسایه خودش کرده بود. برایم قابل هضم نبود که از یک شهید اینچنین چیزی بخواهیُ اجابتت کند. خلاصه همه کارها انجام شدُ روز موعود فرا رسید. روز میلاد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام. روزی که قرار بود به خانه ی بخت برویم. بعداز ظهر همان روز با خانواده ها برای صرف شام رفتیمُ میهمانی مان که تمام شد مارا به خانه رساندند. حالا برای خودمان صاحب خانهُ زندگی شده بودیم. زندگی ای که می شد لحظه لحظه اش را مدیون اهل بیت عصمت و طهارت دانست. @seraj_khabari
هدایت شده از فرکانس۵۷
بسم الله الرحمن الرحیم ✍رامین فرهادی ازدواج آسان / شماره 9 مادرِ همسرم برای اینکه از زیارت آمده بودیم میهمانی ای تدارک دیده بود. در آن میهمانی بجز زیارت قبولیُ این حرف ها، از زمانُ مکانِ برگزاری عقد هم صحبت ها شد. هر دو خانواده موافق این بودند که زمان و محل عقد با نظر نهایی عروسُ داماد مشخص شود. می‌گفتند مراسم، مراسمِ شماست و خودتان محل عقد و روزش را انتخاب کنید. پیشنهاد من این بود که مراسم عقد در روز فرخنده ای مثل سالروز به امامت رسیدن حضرت صاحب الامر و الزمان (عجل الله) باشد. الحمدلله نهم ربیع الاول روز فرخنده ای بودُ همه موافق این بودند که مراسم در آن روز برگزار شود. قرار شد بعد از پایانِ ماه صفر برای رزور سالن عقد و خرید‌‌های متعارف اقدام کنیم. چون میهمانان حاضر در مراسم فقط خانواده هامان بودند راحت بودیمُ دغدغه ای نداشتیم. معمولا در این مراسمات خانواده ها بعضی از کارها را برای دلخوشی خودشان انجام داده و برخی کارها را برای اینکه از قافله چشم و هم چشمی عقب نماند انجام می‌دهند. مثلا دوستی به من می گفت حتما کیک چند طبقه و شیرنی و چند نوع میوه بگیر. اگر نگیری زشت استُ فامیل هایت حرف در می آورند. خب این نوع کارها برای آدم، دغدغه درست می کندُ استرس زاست. سعی می‌کردیم نه به دنبال تشریفات باشیمُ نه به دنبال بریزُ بپاش. وقتی قرار شد برای خرید عقد برویم به همسرم گفتم حالا که قرار است عروسی نگیریم اجازه بدهید مخارج عقد را من به عهده بگیرم. ایشان و خانواده شان نمی پذیرفتند و من با اصرار زیاد توانستم این کار را بکنم. با اینکه قبل از شروع خریدها به همسرم گفتم از خرید هیچ چیز دریغ نکند اما کاملا برعکس شده بودُ چند نکته برایم قابل توجه و عجیب بود. اولا اینکه خانواده ها گفتند خودتان برای خرید بروید و برای چهار قلم جنس نیاز به لشکر کشی نیست. مثلا وقتی ما وارد بعضی فروشگاه ها می شدیم، متوجه این موضوع می شدند که عروس و داماد هستیم. فروشنده ها با تعجب می پرسیدند فقط دو نفر برای خرید آمده اید؟ ماهم می گفتیم بله! با تعجبُ حیرت می گفتند برای اولین بار است که می بینیم عروس و داماد به تنهایی برای خرید آمده اند. معمولا خانواده ها همراه عروس و داماد می آیندُ دلخوری ایجاد می کنند. و مورد بعدی هم این بود که همسرم شاید یک چهارم لوازم های متعارف را خرید. آخر سر از ایشان سوال کردم شما نیاز به کفشُ چادرُ لباس برای مراسم عقد نداری؟ گفت: کفش خوب از قبل دارمُ چادر هم همینطور. برای یک مراسم خودمانی هم نیاز نیست بروم و لباس گران قیمتی تهیه کنم. گفتم خب چه می خواهی بپوشی؟ گفت یک مانتو سفید رنگ دیده ام به قیمت 30 هزار تومان. اگر زحمت نیست همان را برایم بخر! شاید باورش سخت باشد اما کل هزینه مراسم عقد ما اعم از سالن،عاقد، میوه، کیک، شیرینی، گل، لباس و حلقه های ازدواجمان کمتر از 2 میلیون تومان شد. مراسمی خداپسندانه و شاد. روزی که فراموش شدنی نبود. بعد از آن قرار شد برویم برای من کت و شلوار بگیریم. همسرم کارت عابر بانکش را به من دادُ گفت زحمت حساب کردنش با شما. من هم گفتم از قبل لباس های شیک و مجلس دارم. انصافا اگر بخواهم دوباره لباس بگیرم، می شود اسراف. به این ترتیب عدم اسراف در خرید ها توسط همسرم روی من هم تاثیر گذاشته بود. چند روزی گذشتُ روز موعود فرا رسید. با همسرم توافق کرده بودیم که به جای استفاده از حلقه، انگشتر نگین دار سفارش بدهیمُ روی آن ذکر امام حسنی ام حک شده باشد. قرار بود انگشتر ها را در شهر قم بسازندُ برایمان بفرستند. اما تا ظهر خبری از انگشترها نبود. استرس این را داشتم که نکند انگشترها به مراسم عقد نرسد. حدود ساعت 16 بود که همسرم تماس گرفتُ گفت پیک موتوری انگشترها را آورده اما علی الظاهر اشتباه شده. گفتم یعنی چه . گفت وقتی بسته را باز کردیم دیدم که بجای حلقه هایمان انگشترهای دیگری داخل جعبه است. تماس گرفتمُ به انگشترسازمان گفتم که این اتفاق افتاده. گفت آقا رامین نگران نباشید. فکر کنم در ترمینال اشتباه شده. الآن تماس می گیرم تا برایتان بفرستند. خلاصه اینکه یک ساعت مانده به مراسم عقد، انگشترها به دستمان رسید. بعد از آن رفتیم به سمت تالار و همه چیز به لطف خدا خوب بود. جناب عاقد پرسید مهریه عروس خانم چه مقدار است که در دفترچه عقد بنویسم. گفتیم 14 سکه بهار آزادی، ۳ سفر کربلا، 8 سفر مشهد و 12 سفر قم جمکران. بالاتفاق همه خنده شان گرفته بود. عاقد می گفت در این چند سال اخیر عقد با 14 سکه نخوانده بودم. مگر هنوز خانم ها این تعداد سکه را قبول می کنند؟؟ القصه این موضوع برای ایشان عجیب به نظر می رسید. الحمدلله مراسم به خوبیُ خوشی برگزار شدُ کلی خوش گذشت. مراسمی که واقعا حس خوبی در آن جریان داشت. ... @Seraj_khabari
هدایت شده از فرکانس۵۷
بسم الله الرحمن الرحیم ✍رامین فرهادی ازدواج آسان / شماره ۱۰ بعد از مراسمِ عقد، همه چیز روال خودش را داشت. چند ماهی گذشتُ باید مهیا می شدیم برای عروسی! دوباره همسرم موضوع عدم برگزاری مراسم عروسی را پیش کشید. باید کاملا موشکافانه می نشستیمُ حرف می زدیم که چرا نباید مراسم بگیریم؟ البته من، بنا به دلایلی از خدایم بود که عروسی نگیرم. اما می ترسیدم از اینکه همسرجان بعد از مدتی هوای پوشیدن لباس عروس به سرش بزند. هربار این موضوع مطرح می شد ایشان با صلابت می گفت نه آقا رامین! من قول می دهمُ اگر بخواهید، کتبی هم می نویسم که نه عروسی می خواهمُ نه لباس عروس. نه ماشین گل زده می خواهمُ نه آتلیه پرخرج عکاسی! بعد از بارها بحثُ صحبت سرانجام تصمیم گرفتیم که مراسمی در کار نباشدُ بعد از یک سفر زیارتی به خانه مان برویمُ زندگی مان را شروع کنیم. یک روز که برای دیدن همسرم به خانه شان رفته بودم از چگونگی تهیه و خرید جهیزیه صحبت شد. مادر همسرم باز هم برخلاف عرف جامعه پیشنهادی داشت که خیلی کارمان را راحتُ دلبخواه می‌کرد. پیشنهادشان این بود که من مبلغ مورد نظر را برای شما واریز می کنمُ خودتان می دانید چه بخریدُ چه کنید. ایشان با این تصمیمی که گرفته بود برای سلیقه و نظر عروسُ داماد احترام ویژه قائل شده بود. چون مواردی را در دوستان و آشنایان دیده بودم که خانواده عروس جهاز را خریده بودند بدون آنکه از جناب داماد نظرخواهی کنند. بنده خدا آقا داماد هم می گفت: من هیچ یک از لوازم خانه رو دوست ندارم و این ها با این کارشان به من و خانواده ام توهین کرده اند. علی الیحال این مهم برای ما اتفاق نیوفتاد. حدود ۲۰ روز مانده بود به تاریخ عروسی. تیرماه ۹۶ بود که ۴۰ میلیون تومان برای خرید جهیزیه به حسابم واریز کردند. منُ همسرم به تنهایی راهی بازارُ فروشگاه‌ها می‌شدیم. قبلا هم عرض کردم که اکثر فروشنده ها متعجب می شدند. البته منطقی هم به موضوع نگاه کنی می‌بینی که وقتی برای خرید، چند نفر همراه داشته باشی، تعداد سلایق و علایق در انتخاب کالا بالا می رودُ همین می تواند آفتی بزرگ باشد. خرید هایمان را یکی پس از دیگری انجام می دادیم. با همسرم قرار گذاشته بودیم که فقط و فقط لوازم ضروری برای خانه مان بخریم. مثلا اینکه وقتی کتری و قوری خریدیم، دیگر نیاز نیست چایسازُ سماور هم بخریم. زندگی های امروزی پر شده از کالای غیر ضروری و لوازمی که در سال یکی دو مرتبه بیشتر مورد استفاده قرار نمی گیرند. یا اینکه تمام لوازم خانه را از نوع ایرانی اش خریدیم. همسرم ابتدا قبول نمی کرد. اما بعد از اینکه برای ایشان از اهمیت خرید کالای وطنی و تاکید حضرت آقا برای خرید اقلام ایرانی گفتم پذیرفتند که به خواسته ی آقا لبیک بگوییم. ماهم نصف مبلغ جهیزیه را خرید کردیمُ نیم دیگرش را به زخم زندگی‌مان زدیم. فقط تنها کاری که مانده بود اجاره خانه بود. یکی دوبار با یکی از همکارانم برای پیدا کردن خانه در محله ی ایشان جست و جو کردیم. نبود که نبود. یک روز با همسرم در راه منزلشان بودیم که در خیابان، عکسی از شهید مدافع حرم عبدالله باقری را دیدم. می دانستم آنجا کوچه شهید مذکور استُ محله هم محله‌ی خوبیست. در دلم گفتم شهید عبدالله لطفی کنُ مارا همسایه خودتان کن. چند روزی گذشتُ در مشاور املاک دنبال خانه بودم، که موردی برای رهن پیشنهاد شد. با کارشناس املاک رفتیمُ خانه را دیدیم. همه چیز خانه برای دو نفر عروس و داماد خوب بود. خانه نقلیُ ترُ تمیز. بعد از اینکه بازدید خانه تمام شد قرار شد تا برای نوشتن قول نامه به املاک برویم. همین که از خانه بیرون شدیم عکس شهید عبدالله را مقابل دیدگانم دیدم. به خودم آمدمُ دیدم همانطور که از شهید خواسته بودم مارا همسایه خودش کرده بود. برایم قابل هضم نبود که از یک شهید اینچنین چیزی بخواهیُ اجابتت کند. خلاصه همه کارها انجام شدُ روز موعود فرا رسید. روز میلاد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام. روزی که قرار بود به خانه ی بخت برویم. بعداز ظهر همان روز با خانواده ها برای صرف شام رفتیمُ میهمانی مان که تمام شد مارا به خانه رساندند. حالا برای خودمان صاحب خانهُ زندگی شده بودیم. زندگی ای که می شد لحظه لحظه اش را مدیون اهل بیت عصمت و طهارت دانست. @seraj_khabari
باز شد چشمانم به روز شما بی شک این است لطف و‌کرامت شما نمیدانم دلیل چیست محبت من به آستان شما شاید از کوچه گذر کردم و دیدم غربت شما شکر که سائل درب خانه شما شدم و به دست کریم شما حسینی بالاخره زینبی شدم...
به سمت پنجره ها تا نسیم می امد صدای پاى امامى کریم می امد رطب ز شاخه طوبى رسید یا اینکه برای فاطمه سیب دو نیم می امد برای رحل زمین در میان ماه خدا ضحى و شمس الف لام میم می امد میان خانه زهرا در ازدهام ان روز پَرِ فرشته به جاى گلیم می امد میان خانه زهرا ستاره پیدا شد بیا مدینه على هم خلاصه بابا شد دلم مدینه و اما کنار صحن شما هواى رایحه سیب کربلا کردم به سمت کرببلا رفتم ان شب جمعه ولى دومرتبه تا اینکه چشم وا کردم مدینه بودم و باز از فرات مى خواندم و عصر جمعه کنارت سمات مى خواندم 💚 🌹 @adhbcx
💚 آخرین ڪاشی صحنِ حسنی را اےڪاش زنده باشیم درآن لحظه و ما بگذاریم... 💚
آره یه پاسداری میشناسم سردار سپاهش به چند سکه فروختش پاسداری غریب که گمان نکنم کسی یادی ازش بکنه دل همه میره کربلا اما پاسدار سبز پوش من پاسدار غریب من امام غریب من ای حسن جان به فدای غربتت روزت مبارک پاسدار غریب مدینه راستی بد نیست توسلی کنیم شافع قرار بدیم شاید امام مجتبی علیه السلام منتی برسرما گذاشتند مارا هم راه دادند به وادی شهیدان 🤲يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْمُجْتَبى يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَ مَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَ قَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ⚘ 🌴 🌴@dadhbcx
بـرسانيــد بہ مسڪيـــن خبـر شاد مرا اندڪی مانده ڪريم ديده گشايد به جهان (ع) مبارکباد💐💐 @dadhbcx
دانی که چرا ماه رمضان ماه خداست💚 یا آنکه چرا حساب این ماه جداست؟ یا آنکه چرا باب کرم مفتوح است؟ زیرا که تولد حسن عشق خداست💚 ای کوی تو قبله ی مراد ادرکنی🙏 ای داد رس روز معاد ادرکنی🙏 ای گشته زفرط جود و احسان وعطا مشهور و ملقب به مجتبی ادرکنی🙏 و لادت با سعادت کریم اهل بیت امام مجتبی ع مبارکباد🌸🍃 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌴@dadhbcx🌴
28.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🖥 بازسازی حرم ائمه (ع) بسیار زیبا نبیدید از دست رفته❤️ 🍃🌸💚 ولادت سبط اکبر مصطفی ، ابن المرتضی، محبوب الزهرا ، امام مجتبی (علیه افضل الصلواه و السلام) مبارکباد. 💚 🌴@dadhbcx🌴
دوشنبه ها بوی بقیع مشامم را مست میکند چشمهایم را ریز به کوچه های انتظار شاید این کوچه شبیه همان کوچه باشد شاید حسن ع درون کوچه‌ باشد مدتهاست دلم را دخیل حرم تو کرده ام پشت پنجره فولاد خیالی تو که بیتوته میکنم بال زدن کبوترای حرم ات عجب صفایی دارد ایوان بزرگ منتهی به مشهد تو ایوان رئوف کبوترم کن گرد حرم ات ایها الارباب 🌴 @dadhbcx 🌴
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
به دوشنبه های امام حسنی ع از سالروز تخریب ائمه بقیع گذشتیم تا به پنجره فولاد حرم تو پیوند بخوریم دخیل التماسم را به پروبال کبوترای بقیع تو گره میزنم و تمام دارایی من محبت توست کبوتری ام کن گرد حرم ات 🌴 @dadhbcx 🌴
دوشنبه ها که میشود دلم هوای بقیع میکند پروبالم بیقرار رفیق میشود ذکر حسن ع میگیرم و مشام من هوای عطر بقیع میکند نمیدانم چه میشود دوشنبه ها سینه زلال بقیع میشود دوشنبه ها را به نام تو رقم زده اند آخر تو مادری ترین پسر خانواده ای حسین ع فخر به تو میکند سپر مادری درون کوچه ای اذن برات من گیر بقیع ست خیمه آخر من مقیم بقیع ست @dadhbcx🌴
شب جمعه شد باز دلم گرفت همه‌رفتند کربلا بقیع را ماتم گرفت کبوتر دلم رفت به آسمان حسین ع اما به سوی بقیع راهی دوباره گرفت اذن زیارت حسنم داد حسین ع اصلا برات وطنم داد حسین ع راهی شدم به سمت هوای بقیع من بودم و یک بغل هوای بقیع حوالی غروب بود که حسنی ع شدم کبوتری گرد حریم بقیع میشد پر گرفت از همه چی گذشت میشد شهید گشت و کبوتری گرد حرم به اذن حضرت یار همه چیز ممکن میشود برات شهادت به زودی جور میشود 🌴 @dadhbcx 🌴