➕داستان کرامت حضرت معصومه "علیهاالسلام"|قسمت چهارم
🌸از سال 1341 که شونزده هفده سالم بود افتخار خادمی حرم حضرت معصومه رو پیدا کردم.
سال 1375 بود که یه شب ساعت 11 سکته قلبی کردم.
سوار آمبولانسم کردند که ببرند بیمارستان کامکار.
پسرم از نگرانی با دوچرخه راه می افته دنبال آمبولانس.
🌺وسط راه اعلام میشه که بخش سی سی یو بیمارستان کامکار تخت خالی نداره وآمبولانس حرکت می کنه به سمت بیمارستان خرمی.
سر چهار راه بازار که میرسه پسرم آمبولانس رو گم می کنه.
همون جا چشمش میفته به گنبد بی بی و راهشو کج می کنه سمت حرم.
🌼پسرم میگه رفتم تو حرم و به حضرت گفتم که خانم! پدر من سی ساله خادم شماست. خواهش می کنم از خدا بخواهین شفای باباموبده!
صبح روز بعد، آقا سیدحسن (مسئول انتظامات) زنگ میزنه بیمارستان تا حال منو بپرسه.
از اونجایی که سه بار ایست قلبی کرده بودم و دکترها هیچ امیدی به زنده موندن من نداشن، بهش میگن که اگه میخواهید یک بار دیگه هم ببینیدشون امروز بیایید ملاقاتش!
🌸اما به لطف حضرت معصومه شفا گرفتم وبعد از سی وهفت سال خدمت تو حرم بی بی بازنشسته شدم...
🎙(راوی: مرحوم غلامحسین کریم خانی)
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
➕داستان کرامت حضرت معصومه "علیهاالسلام"|قسمت پنجم
🌸چند سالی بود که توفیق خدمت توی کفشداری حرم حضرت معصومه نصیبم شده بود.
مدتی توی دستم احساس درد میکردم. به مرور این درد بیشتر شد و دیگه به حدی رسید که بعضی وقتها کفش زائرا رو هم نمی تونستم بردارم و توی قفسه بزارم.
🌺 یه روز یه زائر اومد دو تا کفش یه جا داد و رفت. هر دو رو برداشتم که تو یه قفسه بزارم اما دستم درد گرفت و کفشها افتادن.
همکارم اومد از زمین برشون داشت.
بهش گفتم ببخشید دستم امروز خیلی درد می کنه.
🌼 گفت: واقعا خجالت نمی کشی جلوی بی بی میگی دستم درد می کنه؟! مثلا خادم حضرتی! این همه آدم از دور و نزدیک میان اینجا شفا می گیرن. اون وقت مگه میشه خانم هوای نوکرشو نداشته باشه؟!
🌸 خیلی دلم شکست. مستقیم رفتم سمت ضریح و با گریه گفتم : خانم جان! شنیدی خادمت چی گفت؟! اگه از در خونه ی شما جواب نگیرم کجا برم؟ ...
🌼حرف دلمو زدم و برگشتم کفشداری. ساعت یازده شب بود. یکی از همکارها اومد و یه لیوان آب خواست تا قرصشو بخوره.
گفتم: چه قرصیه؟
گفت: مسکنه.
منم یه قرص ازش گرفتم و خوردم. یه کمی درد دستم آروم شد.
🌸از فردای اون شب هر چی منتظر بودم درد دستم دوباره برگرده، خبری نشد!
الان مدت ها از اون ماجرا می گذره و خیلی روزا حتی یادم نمیاد که قبلا چنین دردی داشتم.
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
➕داستان کرامت حضرت معصومه "علیهاالسلام"|قسمت ششم
🌸زمان جنگ به خاطر این که توی جبهه تغذیه خوبی نداشتیم، زخم معده گرفتم و حتی چند بار دچار خونریزی معده شدم.
این مشکل به مرور سخت تر شد.
🌺چند سال بعدش نزدیک ماه رمضون رفتم دکتر که دارویی بهم بده تا بتونم روزه هامو بگیرم.
دکتر اجازه روزه گرفتن نداد و گفت با این شرایط تا آخر عمرت نمی تونی روزه بگیری؛ چون باید دو سه ساعت یه بار یه وعده غذایی مختصر داشته باشی.
🌼سال 74 بود که برای مراسم تشییع پدرخانمم اومدیم قم وهمون جا دچار خونریزی معده شدم. خیلی حالم بد شد. دکتر خوردن هرگونه غذا و میوه رو ممنوع کرد.
حالم گرفته شد و خسته از این وضع، رفتم تو حرم حضرت معصومه و حسابی باهاش درد دل کردم.
آخر هم به خانم گفتم: الان میرم خونه و هر چی برای ناهار درست کرده باشن میخورم! شما هم باید منو شفا بدی...
🌸رسیدم خونه و دیدم ناهار آبگوشته. شروع کردم به تلیت کردن نون تو آبگوشت و خوردن! خانواده شاکی شدن که چرا به حرف دکتر گوش نمی کنم؟
گفتم : همه شاهد باشین که اگه من مُردم، خودم باعثش بودم و کسی مقصر نیست.
خلاصه یه ناهار مفصل خوردم و بعد از غذا هم میوه خوردم.
از اون روز دیگه هیچ ناراحتی معده نداشتم.
🌺بعد از این ماجرا به پاس لطف خانم، از کرج انتقالی گرفتم اومدم قم. شدم همسایه خانم و خادم افتخاری حرم. حالا هم روزهای یکشنبه تو حرم بی بی نوکری میکنم...
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
➕داستان کرامت حضرت معصومه "علیهاالسلام"|قسمت هفتم
🌸چند سالی بود که توفیق خدمت توی کفشداری حرم حضرت معصومه نصیبم شده بود.
مدتی توی دستم احساس درد میکردم. به مرور این درد بیشتر شد و دیگه به حدی رسید که بعضی وقتها کفش زائرا رو هم نمی تونستم بردارم و توی قفسه بزارم.
🌺 یه روز یه زائر اومد دو تا کفش یه جا داد و رفت. هر دو رو برداشتم که تو یه قفسه بزارم اما دستم درد گرفت و کفشها افتادن.
همکارم اومد از زمین برشون داشت.
بهش گفتم ببخشید دستم امروز خیلی درد می کنه.
🌼 گفت: واقعا خجالت نمی کشی جلوی بی بی میگی دستم درد می کنه؟! مثلا خادم حضرتی! این همه آدم از دور و نزدیک میان اینجا شفا می گیرن. اون وقت مگه میشه خانم هوای نوکرشو نداشته باشه؟!
🌸 خیلی دلم شکست. مستقیم رفتم سمت ضریح و با گریه گفتم : خانم جان! شنیدی خادمت چی گفت؟! اگه از در خونه ی شما جواب نگیرم کجا برم؟ ...
🌼حرف دلمو زدم و برگشتم کفشداری. ساعت یازده شب بود. یکی از همکارها اومد و یه لیوان آب خواست تا قرصشو بخوره.
گفتم: چه قرصیه؟
گفت: مسکنه.
منم یه قرص ازش گرفتم و خوردم. یه کمی درد دستم آروم شد.
🌸از فردای اون شب هر چی منتظر بودم درد دستم دوباره برگرده، خبری نشد!
الان مدت ها از اون ماجرا می گذره و خیلی روزا حتی یادم نمیاد که قبلا چنین دردی داشتم.
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
➕داستان کرامت حضرت معصومه "علیهاالسلام"|قسمت هشتم
🌸شب عید بود و دنبال خونه اجاره ای بودم، اما با پول کمی که داشتم خونه گیرم نمی اومد.
خادم حرم حضرت معصومه بودم و هر روز که می رفتم سر شیفت، حسابی پیش خانم گلایه می کردم.
🌺یه روز یکی از خدام حرم اومد پیشم و گفت یه دوست قمی داره که تهران زندگی می کنه. شنیده من دنبال خونه می گردم و می خواد منو ببینه!
🌼منم که واسه پیدا کردن خونه به هر دری می زدم، رفتم تهران پیش اون بنده خدا.
گفت که چند سالی هست مادر ما از دنیا رفته و خونه اش تو محله آذر قم خالی مونده. یه مقدار تعمیرات لازم داره، اگه دوست داشته باشید می تونم کلید اون خونه رو بهتون بدم که تعمیراتشو انجام بدین و توش ساکن بشید.
از خدا خواسته کلیدو گرفتم و برگشتم قم.
🌸خانمم خونه رو دید و پسندید.
شروع کردیم به بنایی و تعمیر خونه.
چند روز گذشته بود که صاحب خونه زنگ و زد و ازم پرسید اسم همسر شما فاطمه است؟
گفتم: بله!
گفت: از ساداته؟
با تعجب گفتم بله از کجا می دونید؟!
گفت باید حضوری ببینمتون.
توی صحن عتیق حرم قرار گذاشتیم.
🌺اونجا که اومد گفت: دخترم دانشجوی سال آخر پزشکیه. شبی که شما کلید رو تحویل گرفتین، خواب دید مادربزرگش وارد خونه اش تو قم شده و شروع کرده روشن کردن همه چراغ ها و آب و جارو کردن خونه!
ازش علت این کار رو سوال می کنه و مادرم بهش میگه: مهمون دارم مادر، یکی از خادمای بی بی به همراه همسرش فاطمه سادات میخوان تو خونه ی من زندگی کنن. باید خونه رو براشون تمیز کنم.
🌸بعد از شنیدن این ماجرا، همون جا از خانم تشکر کردم که چنین عنایتی به من و همسرم داشتن.
خونه رو تعمیر کردیم و الان سال هاست که اونجا ساکنیم و هر سال مراسم روضه می گیریم و زیارت امام حسین می خونیم...
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
➕داستان کرامت حضرت معصومه "علیهاالسلام"|قسمت نهم
🌸شیفت خدمتم توی حرم تموم شد و رفتم سمت خونه.
سر کوچه که رسیدم دیدم جلوی در خونمون شلوغه.
🌺برادر خانمم اومد جلو و گفت محمد (پسرم) از پشت بوم سه طبقه افتاده توی حیاط و باید بریم بیمارستان.
خودمو با عجله رسوندم بیمارستان.
🌼دکتر گفت: پسرتون تو کماست. علائم حیاتی اش هم خیلی امیدوار کننده نیست.
خیلی پیگیر شدم تا اینکه متوجه شدم دکترها واقعا قطع امید کردن.
🌸وقتی پسرمو از نزدیک دیدم یه جورایی خودم هم قطع امید کردم.
🌺تنها کاری که تو اتاق آی سی یو تونستم انجام بدم این بود که رو کردم به حرم حضرت معصومه و با دل شکسته گفتم: خانم جان خودت نجاتش بده.
🌼تا به خودم اومدم دیدم پسرم چشماشو باز و بسته کرد...
یکی دو روز بعد پسرم به هوش اومد و یه مدت بعد هم مرخص شد.
🌸الان سال ها از اون ماجرا می گذره و پسرم از برکت خانم حضرت معصومه صحیح و سالم داره زندگی می کنه.
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
➕داستان کرامت حضرت معصومه "علیهاالسلام"|قسمت دهم
🌸 یه خونه کوچیک کلنگی بهم ارث رسیده بود. هرچی پول داشتم جمع کردم و دار و ندارمو فروختم تا بتونم اون خونه رو بسازم که از مستاجری در بیام.
شب شیفت خدمتم تو حرم بود. ماشین گچ از راه رسید و خالی کرد.
به پسرم سپردم مراقب باشه و تا صبح بالاسر مصالح باشه.
🌺 رفتم حرم و توی کفشداری مشغول خدمت بودم که بارون شدیدی گرفت.
نگران بودم که گچ ها زیر بارون خراب بشن. اون موقع هم تلفن نداشتیم که زنگ بزنم و پسرمو آگاه کنم.
همکارم که می دونست دیگه پولی برام نمونده گفت من هستم تو برو یه سری به خونه بزن و برگرد.
🌼 از اونجایی که حرم خیلی شلوغ بود دلم نیومد برم. گفتم توکل بر خدا ان شاءالله که چیزی نمیشه.
شیفت خدمتم تموم شد.
🌸 با عجله ونگرانی رفتم سمت ساختمون. دیدم که روی گچ ها فقط یه کمی نم داره.
از پسرم پرسیدم که موقع بارون چطور شد؟
گفت این طرف خیلی بارون نیومد و فقط در حد چند قطره بارید.
🌼اون جا بود که دیگه ایمان پیدا کردم حضرت معصومه خادماشو فراموش نمی کنه.
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
داستان هایی از کرامات حضرت معصومه سلام الله علیها
قسمت یازدهم
فداها ابوها
🌹آیت الله سید نصر الله مستنبط از کتاب «کشف اللئالی » نقل فرموده که روزی عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسشهایی داشتند که می خواستند از محضر امام کاظم(علیه السلام) بپرسند. امام(علیه السلام) درسفر بودند، پرسشهای خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم نمودند، چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسشهای خود به منزل امام(علیه السلام) شرفیاب شدند، امام کاظم(علیه السلام) مراجعت نفرموده بود و آنهاامکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(سلام الله علیها) پاسخ آن پرسشهارا نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان ازمدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(علیه السلام) مصادف شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند.
🌹هنگامی که امام(علیه السلام) پرسشهای آنان و پاسخهای حضرت معصومه(سلام الله علیها) راملاحظه کردند، سه بار فرمودند: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» باتوجه به این که حضرت معصومه(سلام الله علیها) به هنگام دستگیری پدر بزرگوارش خردسال بود،این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرت حکایت می کند
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
داستان هایی از کرامات حضرت معصومه سلام الله علیها
قسمت دوازدهم
ادای دین و گشایش در زندگی
📌حاج آقا تقی کمالی، از خدام آستانه مقدسه می گوید: «در سال 1302 ه . ق . در آستانه مقدسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوی معظم بودم و در یکی از حجرات صحن نو منزل داشتم، روزگارم به تلخی و سختی سپری می شد و کاملا تحت فشار بی پولی و نداری قرار گرفته بودم; زندگانی را با قرض از کسبه اطراف حرم می گذراندم، تا اینکه یک روز بعد از ادای فریضه صبح خدمت بی بی مشرف شدم و وضع خود را به عرض رساندم .
📌در این حال دیدم کیسه پولی روی دامنم افتاد، مدتی صبر کردم، به خیال اینکه شاید این کیسه پول مال زوار محترم باشد تا به صاحبش رد نمایم; دیدم خبری نشد، فهمیدم که مرحمتی خانم است; به حجره خود برگشتم; وقتی کیسه را باز کردم، مبلغ چهار تومان در آن بود; ابتدا بدهی هایم را پرداختم و به مدت چهارده ماه خرج کردم و تمام نمی شد تا اینکه روزی حضرت حجة الاسلام حرم پناهی تشریف آوردند و از وضع زندگی من جویا شدند، من موضوع را اظهار نمودم . در همان ایام به آن عطیه خاتمه داده شد.
📚بشارة المؤمنین، آشیخ قوام اسلامی، ص 52; فروغی از کوثر، ص 70
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
داستانهایی از کرامات حضرت معصومه سلام الله علیها
قسمت سیزدهم
آیت الله اراکی قدس سره می فرمود: دستم باد می کرد و قاش می شد و لذا همیشه باید خاک تیمم همراهم می بود تا تیمم کنم، چون وضو نمی توانستم بگیرم و معالجات هم تاثیر نمی کرد . تا اینکه به حضرت معصومه علیها السلام متوسل شدم و ملهم شدم که دستکش دست کنم و چنین کردم، خوب شد .
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
🔷داستانهایی از کرامات حضرت معصومه سلام الله علیها
قسمت چهاردم
🔹عنایت حضرت در فهم قرآن
🔖آیت الله العظمی فاضل لنکرانی می فرماید: روزی به حرم مطهر حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله مشرف شدم و پس از این که زیارت را خواندم، خدمت آن حضرت عرض کردم که من امروز آمده ام و هیچ حاجت دنیوی ندارم. فقط یک حاجت دارم و آن این است که درفهم آیه ی «تطهیر» مورد عنایت شما واقع شوم و این آیه را درست بفهمم و مشکلاتم در این زمینه حل گردد. پس به خانه آمدم و مشغول نوشتن مطالبی پیرامون این آیه ی شریفه شدم؛ پس مسائل و مطالبی به برکت حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیها برای من روشن شد که شاید اگر پنجاه سال دیگر درس می خواندم آن مطالب برای ما روشن نمی شد!
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
سفارش مقام معظم رهبری در مورد حضرت معصومه سلام الله علیها
مقام معظم رهبری در ضمن بیاناتی می فرماید: «ما باید از این حضرت(حضرت معصومه علیها السلام) بیشتر استفاده کنیم. به هر صورت ایشان امامزاده بلافصل است؛ دختر امام، خواهر امام، عمه امام است، خیلی عظمت دارد...بنابراین باید خیلی مغتنم بشماریم، به خصوص مردم قم... همه مسلمانان و پیروان اهل بیت عصمت به خصوص مردم قم، و بالاخص طلاب و علما باید زیارت او را مغتنم بدانند و از آن حضرت استمداد بنمایند.»
#مقام_معظم_رهبری
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛