هدایت شده از کانال ܝوܢܚ݅ܝ̇ߺܭَـــܝܨ و ܢ̣صــــیܝࡅ߳ߺߺܙ
⭕️استفادهی بد از یگانه ابزار ناقص نظام
🔺بیانات #رهبر_معظم_انقلاب در دیدار مدیران شبکهی دوم سیما
🔺بیشک در درون کشور ما کسانی هستند که همان انگیزههای ضدیت با این گرایشِ به اصطلاح #بنیادگرایی را دارند؛ شما از آنها اصلاً #رودربایستی نکنید. در تنظیم برنامهی ادب و هنر، یا تنظیم برنامهی کودکان، یا فیلم و سریال، هیچوقت این فکر را نکنید که اگر ما این گرایش را نشان دادیم، ممکن است یک تیپ #روشنفکری که مثلاً خوانندگان فلان مجلهی هفتگی هستند، خوششان نیاید؛ بهدَرَک، خوششان نیاید! شما اصلاً کاری را بکنید که آنها خوششان نمیآید؛ هیچ ملاحظهی این چیزها را نکنید.
🔺نگویید ما این شخصیت را باید تجلیل کنیم، شاید آنها جذب بشوند؛ نه، شما ببینید آیا در تجلیل این شخصیت، نقطهی منفیای وجود ندارد؟ نگویید ما باید با این آقا مصاحبه کنیم، یا سخنرانی این آقا را در فلان سمینار یا در فلان مجموعه پخش کنیم، برای اینکه آن جناح هم به این کانال علاقهمند بشوند؛ نه، شما نگاه کنید ببینید آیا این حرکت شما برای آن هدفگیری اصلی ضرری دارد یا ندارد؛ اگر ضرر دارد، اصلاً ملاحظه نکنید که فلان کسان ممکن است با این کار جذب بشوند؛ نه، بگذارید جذب نشوند؛ کاملاً #صریح عمل کنید.
🔺من یک آدم بستهی بیاعتنای به خواستهها و هدفهای - به اصطلاح امروز - دگراندیشان یا دگراندیشانه نیستم؛ نه، #اسلام این مقدار #سعه_صدر دارد که همهی حرفها را گوش کند؛ لیکن اینجا اصلاً مسألهی این نیست؛ در اینجا مسأله، مسألهی یک شخص در مقابل یک شخص نیست؛ اینجا مسألهی یگانه ابزار ناقص یک نظام در مقابل مجموعهی توطئههایی است که دارد انجام میگیرد. بنده بیایم از همین یک ریالی که دارم، در مقابل میلیونها تومانی که دیگران دارند، بد استفاده کنم؛ برای اینکه مبادا آن دیگران بدشان بیاید، یا خوششان نیاید؟! این بههیچوجه #عاقلانه نیست.
۱۳۷۰/۱۱/۰۷
#ارتجاع_در_صداوسیما
#تریبون_مستضعفین
🔉 #حرف_دل
💟 چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم،😊
❣عاشقانه سر کردیم...❣
🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸
🔹ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم،
اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم✋
↩️همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...👏
🔹اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم...
حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد💔😏
👈 مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم، آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..😳
اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...💝
بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره.. چون حجاب برتره میشه دوستش داشت...💓
#چادر
#عاقلانه
#عاشقانه
#سنگر_عفاف_وتربیت
@dadhbcx
🔴 #مهمترین_کمک_به_همسر
💠 مهمترین کمک به همسر، این است که سعی کنید همدیگر را #دیندار نگه دارید. مراقب باشید همسرتان خطای دینی نکند. این مواظبت هم به معنای دیده بانی و پاسبانی نیست. این مراقبت، #مراقبت_اخلاقی است. مراقبت مهربانانه و مراقبت پرستارانه است. اگر چنانچه #خطایی از همسرتان دیدید، آن را باید با شیوه بسیار لطیف و #عاقلانه.ای در او از بین ببرید، ویا با #تذکر ویا با بعضی از #مراعاتها نسبت به یکدیگر. شما هر کدام نسبت به هم #وظیفه دارید. باید همت خود را متمرکز کنید. زن ومرد میتوانند روی هم اثر بگذارند.
٧٩/٨/٣
#مقام_معظم_رهبری حفظه الله
🌴@dadhbcx🌴
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۸۶ دلش برای من میتپید که دلواپس جا
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۸۷
مثل همیشه #صادقانه حرف دلش را زد
_حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندنتو اینجا #عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.
از سردی لحنش دلم یخ زد،..
دنبال بهانه ای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم
_به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونه شون داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!
مات چشمانم مانده.. و میدید اینبار واقعاً عاشق شده ام...
و پای جانم درمیان بود..
که بی ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد
_من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچه ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری تهران انشاءاللَّه!
دیگر حرفی برای گفتن نمانده...و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند..
که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد...
ساعت سالن فرودگاه دمشق روی چشمم رژه میرفت،..
هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوری اش آتش میگرفت...
تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود،..
دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد.
به نیمرخ صورتش نگاه میکردم..
که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی اش را گرفت و به شدت فشار داد....
از اینهمه آشفتگی اش...
نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه می شنود که صدایش در سینه ماند... و فقط یک کلمه پاسخ داد
_باشه!
و ارتباط را قطع کرد...
منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد...
که از روی صندلی بلند شد،..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد