👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمتبیستچهارم ﷽ بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترین افراد نزد من کسانی هستن
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتببستپنجم
﷽
تابســتان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مســجد سلمان ایستاده
بودیم. داشتم با ابراهیم حرف می زدم که یکدفعه یکی از دوستان با عجله آمد
!و گفت: پیام امام رو شنیدید؟
!با تعجب پرسیدیم: نه، مگه چی شده؟
گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمنده های کردستان را از محاصره
.خارج کنید
بافاصله محمد شاهرودی آمد و گفت: من و قاسم تشکری و ناصرکرمانی
عازم کردستان هستیم. ابراهیم گفت: ما هم هستیم. بعد رفتیم تا آماده حرکت
.شویم
ســاعت چهارعصر بود. یازده نفر با یک ماشــین بلیزر به ســمت کردستان
حرکت کردیم. یک تیربار ژ۳، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل
.همراه ما بود
بســیاری از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شدیم از جاده خاکی
عبور کنیم. اما با یاری خدا، فردا ظهر رســیدیم به سنندج. از همه جا بی خبر
.وارد شهر شدیم. جلوی یک دکه روزنامه فروشی ایستادیم
ابراهیم پیاده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. یکدفعه فریاد زد: بی دین
این ها چیه که می فروشی!؟
با تعجب نگاه کردم. دیدم کنار دکه، چند ردیف مشــروبات الکلی چیده
.شده. ابراهیم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطری ها شلیک کرد
بطری های مشــروب خرد شد و روی زمین ریخت. بعد هم بقیه را شکست و
با عصبانیت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خیلی ترسیده بود. گوشه
.دکه، خودش را مخفی کرد
ابراهیم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون
نیســتی. این نجاست ها چیه که می فروشــی، مگه خدا تو قرآن نمی گه: »این
»۱
.جوان سرش را به عامت تأیید تکان داد. مرتب می گفت: غلط کردم، ببخشید
.ابراهیم کمی با او صحبت کرد. بعد با هم بیرون آمدند
۳جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کردیم. صدای گلوله های ژ
سکوت شهر را شکسته بود. همه در خیابان به ما نگاه می کردند. ما هم بی خبر
.از همه جا در شهر می چرخیدیم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسیدیم
جلوی تمام دیوارهای ســپاه، گونی های پر از خاک چیده شده بود. آنجا به
.یک دژ نظامی بیشتر شباهت داشت! هیچ چیزی از ساختمان پیدا نبود
هــر چــه در زدیم بی فایده بــود. هیچکس در را باز نمی کرد. از پشــت در
:می گفتند: شهر دست ضد انقابه، شما هم اینجا نمانید، بروید فرودگاه! گفتیم
!ما آمدیم به شما کمک کنیم. لااقل بگوئید فرودگاه کجاست؟
یکی از بچه های ســپاه آمد لب دیوار و گفت: اینجــا امنیت نداره، ممکنه
ماشین شما را هم بزنند. سریع از اینطرف از شهر خارج بشید. کمی که بروید
.به فرودگاه می رسید. نیروهای انقابی آنجا مستقر هستند
ما راه افتادیم و رفتیم فرودگاه. آنجا بود که فهمیدیم داخل سنندج چه خبر
.است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود
ادامه دارد....