eitaa logo
کانال سنگر عفاف وتربیت
800 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
8.9هزار ویدیو
332 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ او ادامه داد: در آن بیابان ما بودیم و امام زمان)عج( فقط آقا را صدا می زدیم و از او کمک می خواســتیم. اصاً نمی دانستیم چه کارکنیم. تنها چیزی که به .ذهن ما می رسید توسل به ایشان بود ٭٭٭ هیچکس نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاد! در آن سجده عجیب، چه چیزی بین آن ها و خداوند گفته شد؟ اما دقایقی بعد ابراهیم به سمت چپ نیروها که !در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت پس از طی حدود یک کیلومتر به یک خاکریز بزرگ می رسد. زمانی هم که به پشــت خاکریز نگاه می کند. تعداد زیادی از انواع توپ و ســلاح های .سنگین را مشاهده می کند نیروهــای عراقی در آرامش کامل اســتراحت می کردنــد. فقط تعداد کمی دیده بان و نگهبان در میان محوطه دیده می شــد. ابراهیم سریع به سمت گردان .بازگشت ماجرا را با علی موحد در میان گذاشــت. آن ها بچه ها را به پشــت خاکریز آوردند. در طی مســیر به بچه ها توصیه کردند: تا نگفته ایم شلیک نکنید. در حین درگیری هم تا می توانید اسیر بگیرید. از سوی دیگر نیز گردان حبیب به .فرماندهی محسن وزوایی به مقر توپخانه عراق حمله کردند آن شــب بچه ها توانســتند با کمتریــن درگیری و با فریــاد الله اکبر و ندای یازهرا۳ توپخانه عراق را تصرف کنند و تعداد زیادی از عراقی ها را اســیر بگیرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشکلی جدی روبرو کرد. بچه ها بلافاصله لوله های توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت .نبود نیروی توپخانه از آن ها استفاده نشد توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاکسازی اطراف آن شدیم. دقایقی بعد !ابراهیم را دیدم که یک افسر عراقی را همراه خودش آورد !افسر عراقی را به بچه های گردان تحویل داد. پرسیدم: آقا ابرام این کی بود؟ .جواب داد: اطراف مقر گشــت می زدم. یکدفعه این افسر به سمت من آمد .بیچاره نمی دانست تمام این منطقه آزاد شده من به او گفتم اسیر بشه. اما او به سمت من حمله کرد. او اسلحه نداشت، من .هم با او کشتی گرفتم و زدمش زمین. بعد دستش را بستم و آوردم نماز صبح را اطراف توپخانه خواندیم. با آمدن نیروی کمکی به حرکتمان .در دشت ادامه دادیم. هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود .یکدفعه دو تانک عراقی به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار کردند ابراهیم با ســرعت به ســمت یکی از آن ها دوید. بعد پرید بالای تانک و دَر برجــک تانک را بــاز کرد و به عربی چیزی گفت. تانک ایســتاد و چند نفر .خدمه آن پیاده شدند و تسلیم شدند هوا هنوز روشــن نشده بود، آرایش مجدد نیروها انجام شد و به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه به ابراهیم گفتم: دقت کردی که ما از پشت به توپخانه !دشمن حمله کردیم !با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟ ادامه دادم: دشــمن از قســمت جلو با نیروی زیادی منتظر ما بود. ولی خدا .خواست که ما از راه دیگری آمدیم که به پشت مقر توپخانه رسیدیم به همین خاطر توانســتیم این همه اسیر و غنیمت بگیریم. از طرفی دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش کامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند !که ما به آن ها حمله کردیم دوباره اســرای عراقی را جمع کردیم. به همــراه گروهی از بچه ها به عقب فرســتادیم. بعد به همــراه بقیه نیروها برای آخرین مرحله کار به ســمت جلو .حرکت کردیم ادامه دارد....                      
🌿﷽🌿 🌸فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستاجر قبلی خانه را خالی کرده با حمید رفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم. ❤️اولین بار با خودمان آینه وقرآن ویک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم،این قاب عکس همان عکسی بود که با هم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم. حمید گفت: باید اول حضرت آقا خونه ما رو ببینن. قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم،یک طرف آینه یک طرف هم قاب عکس. 🌷حمید دو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کرد وگفت: می بینی آقا چقدر توی دل برو ونورانیه،به خاطر ایمان زیاده، حاضرم‌هرکاری‌بکنم‌ولی‌یه‌لحظه‌لبخندازروی‌چهره‌آقاکنارنره. 🌷خانه ای که اجاره کرده بودیم نیاز به نظافت داشت،از قبل کلی وسلیه برای تمیز کردن دیوار ها وکف اتاق ها گرفته بودم. از سطح آب گرفته تا اسکاج ودستمال وشیشه شور. چند روزی کارمان همین بود،بعد از ظهرها حمید که از سرکار می آمد با هم برای تمیز کردن خانه می رفتیم. این کار ها برایم حس خیلی خوبی داشت،احساس اینکه وارد یک زندگی مشترک می شویم خوشایند بود. 💐روز دوم مشغول تمیز کردن شیشه ها بودم که متوجه زنگ در شدم. از شیشه پنجره عمه را دیدم که با یک جعبه شیرینی وارد حیاط شد. خانه آن قدر قدیمی و کوچک بود که وقتی عمه دید گفت: فرزانه اینجا را چه جوری پسند کردی؟عقلت رو دادی دست حمید؟ تعجب کرده بود که یک تازه عروس همچنین جایی را پسندیده باشد،گفتم: 🌺بنده خدا حمید هیچ تقصیری نداره،من خودم اینجا رو دیدم و پسندیدم. خیلی های دیگر هم به من ایراد گرفتند ولی من ککم نمی گزید. می گفتم: ما همین جا هم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم. هیچ کس متوجه اصل ماجرا واین که ما نصف پولمان را قرض دادیم نشد. 🌹به حمید گفته بودم: هر کسی خرده گرفت که چرا این ساختمان رو اجاره کردی بگو فرزانه پسندیده،من همه مسئولیت انتخاب اینجا رو قبول می کنم. ادامه دارد...