👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهوهشتم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 چهره هاے جذاب
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهونهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
حال گرفتہ من
جا خورده بود اما نہ اونقدر ڪہ انتظارش رو داشتم ... دستش رو جمع ڪرد و با حالتے گرفتہ و جدے پشت سرم راه افتاد ...
آقاے تادئو و همسرش با ديدن من بہ عنوان این
همين طور ڪہ قلم رو از روے ميز برمےداشتم نيم نگاهے هم بہ ساندرز انداختم ... ساڪت گوشہ راهرو ايستاده بود ... آقاے تادئو متوجہ نگاهم شد ...
- يہ امانتے پيش ڪريس داشتن ... نمےدونستيم لازمہ ايشون هم درخواست ترخيص اموال رو پر ڪنن يا همين ڪہ ما پر ڪنيم همہ وسائل رو مےتونيم بگيريم ...
نگاهم برگشت روے برگہها ... پس دليلش براے اومدن و خراب ڪردن بقیہ روزم این بود ...
- نيازے بہ حضورش نبود ... درخواست شما ڪفايت مےڪرد ... با همون يہ درخواست مےتونيم تمام وسائل رو آزاد ڪنيم ... البته چيزهايے ڪہ بہ عنوان مدرڪ پرونده ضبط شده غيرقابل بازگشتہ و بايد بمونہ ...
فرم رو امضا ڪردم و دادم دست افسر بايگانے ...
فضاے سنگينے بين ما حاڪم شده بود ... جوے ڪہ حس حال من از ديدن ساندرز درست ڪرده بود ... خودشم ديگہ ڪامل فهميده بود من اصلا ازش خوشم نمياد ... و فڪر ڪنم آقاے تادئو هم اين رو متوجہ شده بود ... يہ گوشہ ايستاده بود و بہ ما نزديڪ نمےشد ... و هر چند لحظہ یڪ بار نگاهش رو از روے یڪے از ما مےگرفت و بہ ديگرے نگاه مےڪرد ...
بالاخره تموم شد و افسر با پاڪت وسائل ڪريس اومد ... همہ چيزش رو جزء بہ جزء ليست ڪرديم ... و آخرين امضاها انجام شد ... اونها با خوشحالے دردناڪے وسائل رو تحويل گرفتن ...
ساندرز هنوز با فاصلہ ايستاده بود و بہ ما نزديڪ نمےشد ...
آقاے تادئو از بين اونها يہ دفتر چرمے رو در آورد ... ساندرز با ديدن اون چند قدمے بہ ما نزديڪ شد ... زير چشمے نگاهے بہ من ڪرد و جلو اومد ...
دفتر رو ڪہ گرفت ديگہ وقت رو تلف نڪرد ... بدون اينڪہ بيشتر از اين صبر ڪنہ از همہ خداحافظے ڪرد و اونجا رو ترڪ ڪرد ...
چند دقيقہ بعد خانواده تادئو هم رفتن ... منم حرڪت ڪردم ... اما نہ سمت آسانسور تا برم بالا پيش بقيہ ... رفتم سمت سالن ورودے تا از اداره خارج بشم ... در حالے ڪہ بہ قوےترين شڪل ممڪن حالم گرفتہ بود ... و هيچ چيز نمےتونست اون حال رو بدتر ڪنہ ... جز ديدن دوباره خودش توے سالن ...
منتظر من يہ گوشہ ايستاده بود ... سرش پايين بود و داشت نوشتہهاے دفترش رو مےخوند ... اومدم بےسر و صدا ازش فاصلہ بگيرم از در ديگہ سالن خارج بشم ... ڪہ ناگهان چشمش بہ من افتاد ...
- ڪارآگاه منديپ ...
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸