eitaa logo
کانال سنگر عفاف وتربیت
801 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
8.9هزار ویدیو
332 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ «اشتباه‌کردن» اشتباه نیست 🔹هروقت فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی، آدمی رو اشتباه‌ انتخاب کردی یا شرایط بدی رو داری تجربه می‌کنی و درد می‌کشی؛ فراموش نکن که هیچ‌وقت برای برگشت دیر نیست، حتی اگه برگشتن ۱۰ سال هم طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریکه... 🔸طبیعتا همه‌‌ ما تو تصمیمات، انتخاب‌ها و مسیر زندگی اشتباه می‌کنیم؛ بعضی از این تصمیمات و مسیرها باعث درد و زجر توی زندگی‌مون می‌شن! 🔹گاهی این درد و رنج و مسیر سخت در نهایت باعث پیشرفت یا رسیدن به ایده‌آل برای ما می‌شه که تو این مورد پذیرش سختی راه و تلاشِ برای آینده منطقی و درست می‌تونه باشه؛ چون در نهایت می‌تونه باعث یه آینده روشن بشه. 🔸ولی بعضی تصمیمات، انتخاب‌ها و دردها باعث می‌شن ما تو زندگی این سیکل درد رو بدون فایده و هیچ آینده روشنی متحمل بشیم! دردی بی‌فایده که فقط باعث کاهش کیفیت زندگی‌مون می‌شه! 🔹هرجایی از مسیر و زندگی‌تون به این نتیجه رسیدین، اون درد و انتخاب رو سعی کنین از زندگی‌تون حذف کنین! 💢فراموش نکنین که «اشتباه‌کردن» اشتباه نيست، «دراشتباه‌ماندن» اشتباه است.
🔅 ✍️ روی به‌سوی تو کنم با چه رو؟ 🔹چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. 🔸از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. 🔹باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. دید نزدیک است كه بیفتد و دست‌وپایش بشكند. مستاصل شد. 🔸صورتش را رو به بالا کرد و گفت: ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم. 🔹قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. 🔸بعد گفت: ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن‌وبچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم. 🔹قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیک تنه درخت رسید، گفت: ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آن‌ها را خودم نگهداری می‌كنم، در عوض كشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم. 🔸وقتی كمی پایین‌تر آمد، گفت: بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به‌عنوان دستمزد. 🔹وقتی باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به آسمان کرد و گفت: چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد. 💢 در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
🤍 ✍️ بهترین رابطه چیست؟ 🔹در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. 🔸خارپشت‌ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین‌ترتیب همدیگر را حفظ کنند. 🔹وقتی نزدیک‌تر به‌هم بودند گرم‌تر می‌شدند، ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می‌کرد. به‌ همین خاطر تصمیم گرفتند از هم دور شوند ولی از سرما یخ زده و می‌مردند. 🔸از این رو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. 🔹پس دریافتند که بهتر است بازگردند و گرد هم آیند و آموختند که با زخم کوچکی که هم‌زیستی با نزدیکان به وجود می‌آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهم‌تر است. 🔸و اینچنین توانستند زنده بمانند. 🔹بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی‌عیب‌ونقص را گرد هم می‌آورد بلکه آن است که هرکسی با دیگری ارتباط قلبی عمیق داشته باشد و بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبی‌های آنان را تحسین کند.
🔅 ✍️ صدای درونی بچه‌ها 🔹بچه که بودم وقتی کار اشتباهی می‌کردم مادرم می‌گفت: اشکال نداره. حالا چیکار کنیم تا درست بشه؟ 🔸اما مادر دوستم بهش می‌گفت: خاک بر سرت. یه کار درست نمی‌تونی انجام بدی! 🔹امروز هر دو بزرگسال و بالغ شدیم. 🔸وقتی اتفاق بدی میفته اولین فکری که به ذهنم میاد اینه: خب حالا چیکار کنم؟ 🔹سعی می‌کنم با کمترین تنش مشکل رو حل کنم. 🔸اما دوستم در مواجه‌شدن با اتفاقات بد عصبانی می‌شه و می‌گه: خاک بر سر من که نمی‌تونم یه کار درست انجام بدم. چرا من این‌قدر بدبختم! 💢حرف‌های امروز ما و احساسی که به بچه‌هامون می‌دیم تبدیل به صدای درونی اون‌ها می‌شه. 🔺مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به بچه‌هامون هدیه می‌دیم.
🔅 ✍️ صدقه‌ای که قبول شد 🔹همسر زنی مرد. زن برای اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد، شب‌های جمعه غذایی تهیه می‌كرد و به‌وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می‌فرستاد. 🔸طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود، غذا را از مادر می‌گرفت و به فقرا می‌رساند و خود با شكم گرسنه به خانه برمی‌گشت و می‌خوابيد. 🔹تا اينكه شبی كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد. 🔸آن شب شوهرش را در خواب ديد كه به او گفت: فقط غذای امشب به من رسيد. 🔹زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد: شب‌های جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می‌بردی و به كی می‌دادی؟ 🔸من ديشب پدرت را خواب ديدم كه می‌گفت فقط غذای ديشب به او رسيده است. 🔹طفل صادقانه گفت: شب‌های جمعه غذا را به خانه فقرا می‌بردم، ولی ديشب چون زياد گرسنه بودم، خودم خوردم و آسوده خوابيدم. 🔸زن فهمید بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگه دارد. 💢برای صدقه اول باید سراغ نزدیکان و خويشاوندان محتاج و نيازمند بروید.
🔅 ✍️ زندگی شبیه یک داستان است 🔹زندگی شاید شبیه به یک داستان است. گاهی زندگی داستان کوتاهی‌ست که سال‌ها خوانده می‌شود و همه از خواندنش لذت می‌برند چون پر از حرف و درس است. هرچند که گاهی داستان‌های کوتاه هیچ حرفی برای گفتن ندارند به‌جز «به دنیا آمد... از دنیا رفت». 🔹گاهی زندگی داستان بلندی‌ست که بیهوده ادامه پیدا کرده تا یک پایان خوب برای آن پیدا شود که نمی‌شود. 🔸هر انسانی نویسنده داستان زندگی خودش است. به دنیا می‌آید و شروع می‌کند به نوشتن داستان. 🔹وسط نوشتن (وسط زندگی) کم‌حوصله می‌شود، عصبی می‌شود، شاد می‌شود، عاشق می‌شود، خوب و بد را می‌بیند و اگر خوش‌شانس باشد و فرصتش تمام نشود کم‌کم داستان زندگی را یاد می‌گیرد. 🔸گاهی شرایط زندگی و اجتماع نمی‌گذارد آنچه را دوست دارد بنویسد و زندگی کند، پس شروع می‌کند به حذف‌کردن، به سانسورکردن فصل‌هایی از داستان زندگی. 🔹گاهی کسانی وارد داستان زندگی‌مان می‌شوند که مسیر داستان را عوض می‌کنند. قلم را دست می‌گیرند و آن‌ها داستان زندگی‌مان را می‌نویسند. 🔸یادمان باشد قلم زندگی‌مان را دست چه کسانی می‌دهیم. 🔹کاش برای داستان زندگی‌مان یک پایان خوب پیدا کنیم و پایان داستان همانی باشد که‌ به‌خاطر‌ آن شروع به نوشتن داستان کردیم.
🔅 ✍️ غروری بی‌جا 🔹یک روز گرم شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به‌دنبال آن برگ‌های ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. 🔸شاخه چندین‌بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ‌ها جدا شدند. شاخه از کارش بسیار لذت می‌برد. 🔹برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان از افتادن مقاومت می‌کرد. 🔸در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت‌وگذار بود و به هر شاخه خشکی که می‌رسید آن را از بیخ جدا می‌کرد و با خود می‌برد. 🔹وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع‌کردنش صرف‌نظر کرد. 🔸بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین‌بار خودش را تکاند. 🔹تا اینکه به‌ناچار برگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می‌داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت. 🔸باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی‌درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. 🔹شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد. 🔸ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می‌گفت: اگرچه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده‌ای بود بر چشمان واقع‌نگرت که فراموش کنی زندگی تو در دستان من بود.
🔅 ✍️ برای درکنارهم‌موندن... 🔹برای درکنارهم‌موندن باید خیلی چیزا رو بخشید. خیلی حرفا رو نشنیده گرفت. از خیلی کارها عبور کرد. 🔸برای درکنارهم‌موندن باید بخشنده‌ترین و قوی‌ترین بود؛ نه زیباترین و باهوش‌ترین. 🔹آدما وقتی می‌تونن مدت‌های طولانی کنار هم بمونن که یاد بگیرن چطور باید باهم کنار بیان! 🔸اگه گاهی تو حال خوبِ هم شریک نمی‌شن، دستی هم به حال بدِ هم نکشن! 🔹هیچ حال بدی موندگار نمی‌مونه، همون‌طور که حال خوب هم همیشگی نیست! 🔸اول از هر چیزی برای درکنارهم‌موندن باید یاد بگیری چطور می‌شه با کوچیک‌ترین چیزها، از زندگی لذت ببری، بخندی و شاد باشی.
🔅 ✍️ پشت هر موفقیت پایدار، مدت‌ها تلاش است 🔹می‌گویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت! 🔸خریدار با این قیمت‌گذاری مخالفت کرد و این قیمت‌ را برای سه دقیقه کار، منصفانه ندانست. 🔹نقاش بزرگ در پاسخ او گفت: این کار در واقع در ۳۰ سال و سه دقیقه انجام گرفته. ۳۰ سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه‌اندوختن گذشت و تو ندیدی؛ به‌اضافه‌ این سه دقیقه که تو دیدی! 🔸برخی افراد گمان می‌کنند که افراد موفق از خوش‌شانسی، استعداد ذاتی یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدت‌ها تلاش طاقت‌فرسا وجود دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍️ حکمت معلم 🔹در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه‌ سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلّم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. 🔹داماد گفت: آخه مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه‌ دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم. 🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را ببرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در آن مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 💢 تربیت و حکمت معلم، دانش‌آموز را بزرگ می‌کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔅 ✍️ تاثیر افکار روی زندگی 🔹فقط ۱۰ ثانیه تصور کنید که دارید آلوچه می‌خورید، ببینید دهنتون چقدر بزاق ترشح می‌کنه. 🔸وقتی ۱٠ ثانیه فکرکردن به آلوچه این‌قدر در بدن ما واکنش ایجاد می‌کنه، اون‌وقت ۱۰ دقیقه تمرکز روی اتفاقات و مسائل منفی و ساعت‌ها استرس و عصبانیت چه تاثیر ویرانگری روی جسم و روح ما می‌ذاره. 🔹مثال آلوچه یادت بمونه، تا افکار منفی اومد تو سرت، بدون که اگه تا ۲۰ ثانیه ادامه‌شون بدی دیگه داری تیشه به ریشه زندگی‌ات می‌زنی. 💢همیشه به خوبی‌ها فکر کنیم و نذاریم افکار منفی و ناامیدکننده بیاد توی ذهنمون. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔅 ✍️ عیب‌جویی نکنیم 🔹وقتی آن کس که دوستش داریم بیمار می‌شود، می‌گوییم امتحان الهی است. 🔸و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم بیمار می‌شود، می‌گوییم عقوبت الهی است. 🔹وقتی آن کس که دوستش داریم دچار مصیبتی می‌شود، می‌گوییم از بس که خوب بود. 🔸و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم به مصیبتی دچار می‌شود می‌گوییم از بس که ظالم بود. 🔹مراقب باشیم، قضاوقدر الهی را آن طور که پسندمان هست، تقسیم نکنیم! 🔸همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردن‌های ما از شدت خجالت خم می‌شد. 🔹پس عیب‌جویی نکنیم در حالی که عیوب زیادی چون خون در رگ‌ها و وجودمان جاری‌ست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔅 ✍️ بهترین راه تربیت 🔹پرسیدم: بهترین راه تربیت‌کردن چیست؟ 🔸گفت: فرزند خود را مثل فرزند همسایه بزرگ کن! 🔹گفتم: چگونه؟ 🔸گفت: وقتی فرزند همسایه در خانه تو میهمان است به او احترام می‌گذاری، حالش را می‌پرسی، وقتی از مدرسه برگشت ابتدا سراغ کیف‌ونمرات او نمی‌روی. 🔹در رابطه با نوع غذا نظرش را می‌پرسی، درمورد زمان خوابیدن با او مشورت می‌کنی، نزد او با همسرت دعوا نمی‌کنی. 🔸بدان که فرزند تو و فرزند همسایه هر دو در خانه تو میهمان هستند؛ یکی چند روز و آن دیگری چند سال! 🔹فقط کافی است بدانی احترام، احترام می‌آفریند نه احساس مالکیت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍️ آدم‌های شجاع حرکت می‌کنند 🔹آدم‌های زیادی را دیده‌ام که بی‌جرئتند. نشسته‌اند گوشه‌ای و مدام فکر می‌کنند اگر فقط یکی از رویاهایشان را دنبال می‌کردند، چقدر خوشبخت‌تر از این بوده‌اند. 🔸بعضی‌ها اما باجرئتند و شجاع! مردانه پای رویاهایشان می‌مانند و خودشان را مسئول رسیدن می‌دانند. 🔹این‌ها، همان‌هایی هستند که وقتش برسد، خودشان را از هرچه باید و نباید جدا می‌کنند و با یک کوله‌پشتی، راهی رسیدن به هر آنچه در دل دارند، می‌شوند! 🔸این‌ها همان‌هایی هستند که وقتش برسد، یک دفعه و ناگهانی از تمام تعلقاتشان دل می‌کنند. 🔹این‌ها همان‌هایی هستند که دو روز دنیا را نمی‌نشینند و غصه نرسیدن‌هایشان را نمی‌خورند. 🔸این‌ها همان آدم‌های شجاع قصه‌ها هستند که واقعی واقعی می‌شوند. 🔹این‌ها همان‌هایی هستند که رفتن را بلدند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍️ چطوری سر دنیا کلاه بذاریم؟! 🔹عارفی بود که کار می‌کرد و زحمت می‌کشید. پول خوب درمی‌آورد اما غذای ساده‌ و نان خشکی می‌خورد. پولش را صدقه می‌داد، انفاق می‌کرد و برای فقرا غذای خوب می‌گرفت. 🔸عده‌ای از او پرسیدند: چه کار می‌کنی؟ 🔹عارف گفت: سر دنیا کلاه می‌گذارم تا دنیا سر من کلاه نگذارد. از توی دنیا پیدا می‌کنم و برای آخرت خرج می‌کنم. 🔸چون از تو خودش که پیدا می‌کنم توقع دارد در خودش خرج کنم. از خودش پیدا می‌کنم ولی برای جای دیگر خرج می‌کنم. کلاه سر دنیا می‌گذارم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍️ میوه سالم هزارساله! 🔹میوه‌فروش‌ها همیشه میوه‌ای که به‌علتی در مغازه مانده و پوسیده یا گندیده شده را به نصف قیمت یا گاهی کمتر از آن به فروش می‌رسانند! 🔸در عوض، میوه‌های سالم را بدون هیچ تخفیفی می‌فروشند. 🔹انسان‌ها هم گاهی آفت می‌گیرند و بی‌قیمت یا کم‌قیمت می‌شوند! 🔸البته گاهی هم با انتخاب خودشان، نفیس و پرارزش می‌گردند. 🔹اگر آفت‌زده شوند کسی به آن‌ها رو نمی‌کند؛ ولی گاهی به‌قدری قیمت‌دار می‌شوند که تا هزاران سال بعد هم مردمی هستند که خریدارشان باشند. 🔸مهم این است که بخواهیم تازه و معطر باشیم یا پوسیده و گندیده و بدبو! 🔹خاندان اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام)، ارزشمندترین جنس انسان بوده‌اند که هیچ‌گاه در زندگی‌شان اثری از آفت و پلیدی نبوده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍ کور خود و بینای مردم 🔹روزی از روزهای بهاری باران به‌شدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود. 🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می‌دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند. 🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد: آهای همسایه! چیکار می‌کنی؟ خجالت نمی‌کشی از رحمت خدا فرار می‌کنی؟ 🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرام‌آرام به‌سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب‌کشیده شده بود. 🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد. 🔸به‌سرعت در حال دویدن به‌سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: آهای! خجالت نمی‌کشی از رحمت خدا فرار می‌کنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من می‌گفتی چرا از رحمت خدا فرار می‌کنی؟ حال خودت همان کار را می‌کنی؟ 🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت: چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می‌دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم. 🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد می‌گیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر می‌کنند.
🔅 ✍️ از خدا برکت در رزق بخواهید 🔹یکی از صالحان دعا می‌کرد: پروردگارا! در روزی‌ام برکت ده. 🔸کسی پرسید: چرا نمی‌گویی روزی‌ام ده؟ 🔹گفت: روزی را خداوند برای همگان ضمانت کرده است. اما من برکت را در رزق طلب می‌کنم، چیزی که خدا به هرکس بخواهد می‌دهد. 🔸اگر در مال بیاید، زیادش می‌کند. اگر در فرزند بیاید، صالحش می‌کند. اگر در جسم بیاید، قوی و سالمش می‌کند و اگر در قلب بیاید، خوشبختش می‌کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍️ طعم شیرین هدیه 🔹روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. 🔸آب به‌قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی‌اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود، ببرد. 🔹مرد جوان پس از مسافرت چهارروزه‌اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. 🔸پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. 🔹مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. 🔸اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. 🔹شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بدمزه است. 🔸ظاهرا آب به‌علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. 🔹شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گواراست؟ 🔸استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی اما من خود هدیه را چشیدم. 🔹این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ‌چیز نمی‌تواند گواراتر از این باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍ مثل یک مداد زندگی کن 🔹پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه‌ای می‌نوشت. 🔸بالاخره پرسید: ماجرای کارهای خودمان را می‌نویسید؟ درباره من می‌نویسید؟ 🔹پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخندزنان به نوه‌اش گفت: درسته درباره تو می‌نویسم اما مهم‌تر از نوشته‌هایم مدادی است که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی. 🔸پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید. پرسید: اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده‌ام. 🔹پدربزرگ پاسخ داد: بستگی داره چطور به آن نگاه کنی. در این مداد پنج خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می‌کنی. 🔸صفت اول: می‌توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند. اسم این دست خداست. او همیشه باید تو را در مسیر اراده‌اش حرکت دهد. 🔹صفت دوم: گاهی باید از آنچه می‌نویسی دست بکشی و از مدادتراش استفاده کنی. این باعث می‌شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می‌شود. 🔸پس بدان که باید رنج‌هایی را تحمل کنی چراکه این رنج باعث می‌شود انسان بهتری شوی. 🔹صفت سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک‌کردن یک اشتباه از پاک‌کن استفاده کنیم. 🔸بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست. در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگه داری مهم است. 🔹صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است.‌ پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است. 🔸صفت پنجم: همیشه اثری از خود به‌جا می‌گذارد. بدان هر کار در زندگی‌ات می‌کنی ردی به‌جا می‌گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری که می‌کنی هوشیار باشی و بدانی چه می‌کنی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍ قطره‌قطره جمع گردد وانگهی دریا شود 🔹ﺳﺎﻝ‌ﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺟﻬﺖ ﻋﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺗﺠﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﭼﯿﻦ ﺭﻓﺘﻢ. 🔸ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ‌ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﭘﮑﻦ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻏﺬﺍیی ﭼﯿﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺮﻧﺞ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. 🔹ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺭﯾﺨﺖ. 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺁﻣﺪ ﻣﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﻨﺪ، ﺩﯾﺪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻣﻦ سهوا ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺭﯾﺨﺘﻪ‌ﺍﻡ. 🔹ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﺩﺑﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﻧﺞ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ‌ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﻡ. 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ سوال ﮐﺮﺩﻡ، ﮔﻔﺖ: ﮐﺸﻮﺭ ﻣﻦ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﯾﮏ‌ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﻋﺪﺩ ﺩﺍﻧﻪ‌ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﮐﻨﯿﻢ، ﺣﺠﻢ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﻭﺭﺭﯾﺰ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🔹ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺎﻩ، ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ‌ﮔﺬﺭﺩ. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔅 ✍ قدردان زحمات پدر و مادرت باش 🔹دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت: به‌شرطی قبول می‌کنم که مامانت به عروسی نیاید. 🔸آن جوان در کار خود ماند و نزد یکی از اساتید خود رفت و با خجالت گفت: در سن یک‌سالگی پدرم از دنیا رفت و مادرم برای اینکه خرج زندگی‌مان را تامین کند در خانه‌های مردم رخت و لباس می‌شست. 🔹حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت‌زده کرده است. به‌نظرتان چه‌کار کنم؟! 🔸استاد به او گفت: از تو خواسته‌ای دارم؛ به منزل برو و دست مادرت را بشور. فردا نزد من بیا تا بگویم چه‌کار کنی. 🔹جوان به منزل رفت و این کار را کرد. با حوصله دستان مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه‌هایش سرازیر شده بود، شست. 🔸اولین بار بود دستان مادرش را در حالی که از شدت شستن لباس‌های مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته‌ بود، می‌دید، طوری که وقتی آب روی دستانش می‌ریخت از درد به لرز می‌افتاد. 🔹پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را نشانم دادی! من مادرم را به امروزم نمی‌فروشم، چون او زندگی‌اش را برای آینده من تباه کرده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔅 ✍ قرض زیاد، انسان خوش‌قول را بدقول می‌کند 🔹روزی مرد آبروداری را دیدم که گریه می‌کرد. از وی علت را جویا شدم. 🔸او گفت: از مرد خسیسی مبلغی قرض گرفته‌ام و از پرداخت آن عاجزم. هر روز به درِب خانه‌ام می‌آید و مزاحم همسرم می‌شود. 🔹به او گفتم: چرا از او شکایت نمی‌کنی؟ 🔸گفت: به ‌خدا اگر مسئله‌ قرض نبود، خودم از خانه بیرون می‌آمدم و زیر گوشش می‌زدم ولی چون بدهکارم، اگر با او جروبحث کنم و بگویم مزاحم خانه‌ من نشو، در گوشه‌ای رفته و بلند داد می‌زند که بدهی خود را بده تا مرا دمِ درِ خانه‌ات نبینی. هرکسی هم صدای دادوفریاد او را بشنود به او حق می‌دهد که به‌دنبال بدهی‌اش آمده است. 🔅حضرت علی علیه السَّلام می‌فرمایند: «قرض زیاد، انسان خوش‌قول را بدقول می‌کند.» 💢 همان‌قدر که قرض‌الحسنه دادن مستحب است، قرض‌الحسنه گرفتن مکروه است. سعی کنیم، تا حد امکان قرض نگیریم؛ زیرا بدهی، انسان را نزد همه خوار، زبانش را کوتاه و سرش را به زیر می‌افکند.
🔅 ✍️ اگر فردا آخرین روز دنیا باشد... 🔸اگر فردا آخرین روز دنیا باشد، تمام خطوط تلفن دنیا پر می‌شود از جمله‌هایی مثل «همیشه دوست داشتم»، «مرا ببخش» و… 🔹هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند، حاضرند کل دارایی‌شان را بدهند تا وقت دیدن طرفشان را لحظه‌ای داشته باشند. 🔸خیلی‌ها پشیمان می‌شوند که چرا خیانت کردند. خیلی‌ها دنبال گرفتن یک بخشش ساده می‌روند. 🔹کاشکی هر روز، روز آخر بود، تا ما انسان‌ها قدر لحظات زندگی را می‌فهمیدیم. کاشکی به‌جای لج‌بازی و غرور، لحظه‌ای را با عشق سپری می‌کردیم.
🔅 ✍ به شرط چاقو بپذیر 🔹مردم عجیبی هستیم؛ هندوانه را به شرط چاقو می‌خریم که مبادا کال باشد و کلاه سرمان برود، اما در افکار و عقایدی که خانواده و جامعه از بدو تولد به ما تحمیل کرده‌اند، ذره‌ای تأمل و تحقیق نمی‌کنیم و همچون هندوانه‌ای دربسته با ایمان به شیرین و سرخ‌بودنش می‌پذیریم. 🔸این در حالی است که هندوانه کال و نارس آسیبی به ما نمی‌زند و در بدترین حالت چندهزار تومان زیان مالی می‌بینیم. 🔹ولی افکار و عقایدی که از خانواده و محیط جغرافیایی که در آن زاده شده‌ایم و رشد کرده‌ایم به ارث برده‌ایم، در صورت اشتباه‌بودن، زندگی و عمرمان را تباه خواهند کرد.