کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
💠🔅💠🔅💠 ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_31 🌻 دلم گرفته بود. همه را به اصرار به مراسم تشیع فرستادم
💠🔅💠🔅💠
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_32🌻
آنقدر به سر و صورتم زده بودم که استخوان های گونه ام درد می کرد.😔 دل دردم که بماند.
حسابی بی حال و بی رمق بودم. پرستار متوجه حالتم شده بود و مدام ما بین آرام کردنم سوالاتی درمورد بارداری ام می پرسید. اصلا کنترل حالم دست خودم نبود و مدام صالح را با دست بریده اش تصور می کردم و زجه می زدم.
آنها هم نمی توانستند آرامبخش تزریق کنند. توی اتاقی با یک پرستار تنها ماندم. سعی داشت آرامم کند. حالم بهتر شده بود و از آن همه هیجان کاذب و منفی خبری نبود. چشمم می سوخت و تمام صورتم درد می کرد. سلما وارد اتاق شد و با چشمان متورم و خیس به سمتم آغوشش را باز کرد. نمی دانم چه کسی به آنها خبر داده بود؟
اصلا چرا من تنها آمده بودم؟ چرا اینطور دلم ضعف می رود و چقدر تنم سرد بود و می لرزیدم. از شرایطم بی خبر شدم و گیج و سردرگم توی بغل سلما فرو رفتم.
ــ الهی دورت بگردم آروم باش.😭 چیکار می کنی با خودت؟ خدا رو شکر کن صالح زنده س...
"صالح؟! مگه قرار بود بمیره؟ چرا این حرفا رو می زنه؟😔"
تلنگری به روحم کافی بود که موقعیتم را دوباره به یادم آورد و زجه ام بلند شود.
ــ سلمااااا😭 صالحم... مرد زندگیم... میگن دستش قطع شده... نتونستن پیوندش بزنن. ای خدااااااا😭
سلما محکم مرا توی بغلش گرفته بود و به پرستار گفت:
ــ داره می لرزه... تنش یخ زده...
انگار به حرفم گوش نمی داد. با پرستار مرا روی تخت خواباندند و صدای مبهم سلما که شرایطم را برای عده ای سفید پوش توضیح میداد به گوشم می رسید. گوش هایم پر از هوا شده بود. کم کم صداها مبهم و قطع شد و چشمانم سیاهی رفت. دیگر نفهمیدم چه شد...
****
چشمم که باز شد لباس بیمارستان به تنم بود و سِرُم به دستم. زهرا بانو کنارم نشسته بود و ذکر می گفت. صدای گریه ی نوزادی توی گوشم پیچید. دلم ضعف رفت.😍
گیج بودم و نمی دانستم چه بلایی سرم آمده. خواستم بلند شوم که دردی عمیق و خشن روی خط شکمم بی حالم کرد و صدایم را درآورد.
ــ آاااااخ😭
ــ بلند نشو دخترم. حالت خوب نیست😔
از شدت درد اشکم درآمد و به چشمان سرخ زهرا بانو زُل زدم. بلند شد و از اتاق بیرون رفت. انگار تاب تماشای خواهش نگاهم را نداشت. "خدایا... چی به روزم اومده؟" دستم را آرام روی شکمم کشیدم و دلم فرو ریخت. " یا خدا... بچه م... چرا اینقدر دلم ضعف میره؟ چرا نبض نمیزنه؟😳 "
سلما وارد اتاق شد و با لبخندی تصنعی کنارم نشست و پیشانی ام را بوسید.
ــ بهتری؟
چیزی نگفتم. انگار صالح را هم فراموش کرده بودم. نه... فراموش نکرده بودم. گیج بودم از مصیبت های وارده. خلاء بود که آزارم می داد.
خلاء دستی که دیگر نبود و طفلی که هنوز به رشد نرسیده، از بطنم خارج کرده بودند و ناکام از حس مادری... حسی که تجربه اش نکردم.😔😭 اشکم سرازیر شد. عمق فاجعه را فهمیدم. دلتنگ صالح بودم. خیلی دلتنگ صدا و نگاهش بودم. دلتنگ آغوشش... آغوش نیمه شده اش😔😭
دلتنگ دلداری هایش و توکل عمیقی که داشت و آرامشش در اوج طوفان ها...
ــ صالحم کجاست؟
ــ تو بخش آقایونه
سلما خندید و گفت:
ــ انتظار نداری که بیارنش اینجا😂
"بیخود نخند سلما... دلم مُرده...😭"
ــ حالش چطوره؟
ــ خوبه... نگران نباش. خوابیده. همش سراغتو میگیره و مدام میگه بهش نگید که هول نکنه😔 نمی دونه تو هم اینجایی و...😭
گریه ام گرفته بود و بی وقفه اشک می ریختم. غم این فاجعه را تنهایی باید به دوش می کشیدم. صالحم نقص عضو شده بود و بچه...😭 "ای خدااااااا کمکم کن" صدای گریه ی نوزادان مدام روی دل پاره پاره ام چنگ می کشید. تا صبح از کابوس و خواب آشفته نخوابیدم.
با هر نوای زیبا و دلنشین گریه ی نوزادی که می شنیدم می مردم و زنده می شدم. دستم روی شکمم بود و به حال خودم و صالح و طفل ناکامم گریه می کردم.😔😭
صدای اذان صبح از پس پنجره های بسته ی اتاق به گوشم رسید. چشمم گرم شد و خوابم برد.
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
💠🔅💠🔅💠 ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_32🌻 آنقدر به سر و صورتم زده بودم که استخوان های گونه ام درد
💠🔅💠🔅💠
❣️ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_35
ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم. اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. تمام هَم و غَمم صالح بود و رسیدگی به او...😔 به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود. نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام؟!
ــ تو مگه استراحت مطلق نبودی؟😳 چرا تنها رفتی؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام؟ 😒
ــ نگران نباش عزیزم... چیز مهمی نبود. یه چکاپ ساده و معمولی بود.
ــ هر چی باشه... وقتی من خونه م نباید تنها بری. اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم؟😡
صدایش را برده بود بالا. صالح من😳 صالح مهربان و آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود؟!
سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید. سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید. پدر جون بلند شد و به سمتم آمد. پیشانی ام را بوسید و گفت:
ــ دلخور نشو عروسم...😔 صالح تا موقعیت جدیدشو پیدا کنه طول می کشه. مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلماهم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چراتنهات گذاشته. باید درکش کنیم. مطمئنم اگه از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد. خودت باید صالحو بشناسی دخترم.😊
اشکم سرازیر شد و به آشپزخانه رفتم. دو استکان چایی ریختم و باخود به اتاق بردم. صالح روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش را روی چشمش گذاشته بود. آستین خالی هم، کج و کوله روی تخت افتاده بود. چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم. دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم.
ــ قهری؟!😕
ــ لا اله الا الله... مگه بچه م؟
ــ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری...😒
اخم کرد و گفت:
ــ اصلا تو چرا اینجوری نشستی؟😡
بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم.
ــ مگه تو استراحت مطلق نیستی؟!😡 به چه حقی رعایت نمی کنی؟
بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت😔 "خدایا چطور بهش بگم؟!!!؟😭"
ــ یه چیزی میگم آویزه ی گوشت کن😒
ــ اینجوری باهام حرف نزن😢
چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید.
ــ ببخشید... نمی دونم چرا اعصابم خُرده؟
دستش را لای موهایش کرد و گفت:
ــ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما... من هنوز همون صالحم. هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه.
از حرفش بغض کردم. صالح چه فکر می کرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت💔😭💔
ــ گریه نکن. این وضعیتیه که... که باید از این به بعد تحمل کنی😞
دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. صالح برای من همان صالح بود. چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه می دادم روحیه اش را ببازد و خودش را ناقص بداند. بغضم را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخ صالح به خودم آمدم. دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم.😔
ادامه دارد....
😥 دخترم مدام ناخن می خوره
👨🏻 🏫 قطعاً از دلایل رفتارهای عصبی دخترتان می توان به استرس و اضطراب اشاره کرد. او در سنین نوجوانی درگیری های ذهنی و درونی دارد که خود باعث به هم ریختگی ذهن و روح او می شود. ناخن جویدن یک رفتار آموخته شده برای رفع استرس و قرار گرفتن در آرامش است. شما باید سعی کنید حتی الامکان آرامش خانواده را حفظ کنید و راهکارهای جایگزین مانند تنفس عمیق را برای رسیدن به آرامش در لحظه به او آموزش دهید.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/272471
خوردن تخم مرغ با تن ماهی ممنوع !⛔️
خوردن تخم مرغ و تن ماهی چه ضرری دارد ؟🤔
▫️بعضی غذاها وقتی با هم ترکیب شوند، خاصیت یکدیگر را خنثی میکنند و اگر مصرف این غذاها را ادامه دهیم دچار کمبود املاح و ویتامین های لازم میشویم.
▫️مصرف بعضی از غذاها مثل ماهی و تخم مرغ در معده تولید عفونت و کرم میکند و منجر به ابتلا بیماری نقرس، روماتیسم، قولنج، بواسیر، پیوره و دندان درد میشود.
🔺36 دقیقه پیاده روی لازم است
تا یک تکه کوچک پیتزا را بسوزانید.
☑️کالری پیتزاهای مختلف با هم متفاوت است.
▫️یک برش پیتزا پپرونی عدد ۳۰۰ كالري،۶۸۰ میلی گرم نمک و ۱۲ گرم چربی دارد. برش پیتزاهای دیگر نیز کم و بیش همین مقدار است و البته یک برش پیتزا سبزیجات تقریبا ۲۰۰ کالری دارد.
▫️پیتزا را خودتان در خانه درست کنید.
از گوشت و پنیر پیتزای کم چرب، گوجه فرنگی، فلفل دلمه ای و دیگر سبزیجات استفاده کنید.
💠 عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی والدین
✍علامه طهرانی در كتابی میفرمايد:يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتابفروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت:
حبيبم الله. طبيبم الله، یارم...
فهميدم از صاحبدلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته.
گفتم:
آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟
ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید.
گفت:
سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمينگير بود.
خودم خدمتش را میکردم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ غذا برايش میپختم؛ و آب وضو برايش حاضر میكردم؛ و خلاصه به هرگونه در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم.
او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش میداد و من تحمل میكردم، و بر روى او تبسم میكردم. به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من 40 سال میگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در اثر تحمل ناگواریهایى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم میزد، و جرقهاى روشن میشد؛ و حال بسیار خوشی دست میداد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود.
تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته باشد.
در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم میگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست.
فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم:
بگير، مادرجان!
او كه خوابآلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير دادهام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم:
بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت میخواهم!
كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برقها و جرقهها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.
📚نور ملكوت قرآن، ج1، ص141 با اندكی تلخيص
💞
🍄مصرف قارچ در فصول سرد سال
◾️قارچ حاوی پلی فنولها (نوعی از ترکیبات آنتی اکسیدانی) و ارگوتیونئین (ترکیبات فعال ضد پیری) است که از سلولهای بدن محافظت میکنند.
◾️این ترکیبات موجب بهبود سیستم دفاعی بدن میشوند و با آسیب رادیکالهای آزاد مقابله میکنند از این رو مصرف قارچ در پاییز و زمستان برای پیشگیری از عفونتهای تنفشی مانند سرماخوردگی و آنفلوآنزا موثر است.
🌿🌼اعمال شب و روز اول ماه مبارک رمضان🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازکن در ، که گدای سحرت برگشته...🌙
بندهی ، خسته ز عصیان ، به درت برگشته
#ماه_مبارک_رمضان
#ماه_مهمانی_خدا
دعــــــــــــــوت نـــــــــــامــــــه ، ماه رمضان، ماه بهار قرآن، در بهار طبیعت👇
30 جز قـــــــــــــــــــرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید.
*جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO*
*جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ*
*جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF*
*جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3*
*جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3*
*جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs*
*جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC*
*جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o*
*جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu*
*جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH*
*جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y*
*جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby*
*جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ*
*جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA*
*جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM*
*جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG*
*جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz*
*جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc*
*جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95*
*جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc*
*جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO*
*جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP*
*جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm*
*جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5*
*جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf*
*جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2*
*جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno*
*جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai*
*جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF*
*جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc*
😊 اینم هدیه به اعضای محترم و همیشه همراه 😊
🎊 فرارسیدن ماه ضیافت و بهار قرآن بر شما مومنین مبارک باد🎊
هدیه به زنان خانه دار
لطفاً این لیست را در اختیار همسران . مادران و..قرار دهید
منو_ماه_رمضان*
⭕ هر روز نپرسید چی درست کنم 😉 پیشنهاد برای افطار و سحری ماه رمضان
1⃣ روز اول : افطار شله زرد و خوراک؛ سحری کباب تابه ای
2⃣ روزدوم : سوپ ؛ قورمه سبزی
3⃣ روز سوم : عدسی ؛ زرشک پلو
4⃣روز چهارم : آش ؛ قیمه بادمجان
5⃣ روز پنجم : فرنی و کتلت ؛ سبزی پلو کوکو
6⃣ روز ششم : آبگوشت ؛ رشته پلو
7⃣ روز هفتم : آش ماست ؛ لوبیاپلو
8⃣ روز هشتم : کشک بادمجان ؛ عدس پلو
9⃣ روز نهم : کتلت مرغ ؛ خورش کرفس
🔟 روز دهم : فرنی و کوفته ؛ دمی پلو
1⃣1⃣ روز یازدهم : سوپ قارچ ؛ شوید باقالی پلو
2⃣1⃣ روز دوازدهم : الویه ؛ سبزی پلو ماهی
3⃣1⃣ روز سیزدهم : شیربرنج و کوکو ؛ خورش آلو اسفناج
4⃣1⃣ روز چهاردهم : عدسی ؛ لوبیا پلو
5⃣1⃣ روز پانزدهم : حلیم ؛ خورش قیمه بادمجان
6⃣1⃣روز شانزدهم : آش رشته ؛ ته چین مرغ
7⃣1⃣ روز هفدهم : سوپ ؛ قورمه سبزی
8⃣1⃣ روز هجدهم : میرزا قاسمی ؛ عدس پلو
9⃣1⃣ روز نوزدهم : کوکو سیب زمینی ؛ ته چین گوشت
0⃣2⃣ روز بیستم : دلمه ؛ خورش فسنجان
1⃣2⃣ روز بیست و یکم : شله زرد و کتلت ؛ لوبیا پلو
2⃣2⃣ روز بیست و دوم : پیراشکی گوشت و مرغ ؛ دمی پلو
3⃣2⃣ روز بیست و سوم : آش شله قلمکار ؛ قیمه سیب زمینی
4⃣2⃣ روز بیست و چهارم : فرنی و شامی ؛ زرشک پلو با مرغ
5⃣2⃣ روز بیست و پنجم : آش جو ؛ کباب تابه ای
6⃣2⃣ روز بیست و ششم : فرنی و کوکو ؛ خورش قورمه سبزی
7⃣2⃣ روز بیست و هفتم : سوپ رشته ؛ خورش مرغ با آلو
8⃣2⃣ روز بیست و هشتم : کشک بادمجون ؛ خورش کرفس
9⃣2⃣ روز بیست و نهم : کوکو سیب زمینی ؛ زرشک پلو با مرغ
روز آخر ماه مبارک رمضان آش و سبزی پلو ماهی وووووهر چه نوش جان کردید ما را هم دعا کنید🙏🏻☺
🌀اونایی هم که خیلی فرنی دوست دارن ، میتونن هر شب فرنی هم درست کنند
#ایده_ای_عالی_برای_ماه_رمضان😍😍😍
💕💕💕
💕💕
💕
💕
❤️ دوستای عزیزم از روز اول ماه رمضان برای درست کردن افطار هر روز رو به نیت یکی از معصومین و بزرگان خدا که در لیست زیر هست قرار بدین(نذر کنید)و سفره تون رو پر برکت کنید☺️
📣برنامه سفره ماه مبارک رمضان:
1. حضرت محمد (ص)
2. حضرت فاطمه زهرا(س)
3.امام علی(ع)
4.امام حسن مجتبی(ع)
5.امام حسین(ع)
6.امام سجاد(ع)
7.امام محمدباقر(ع)
8.امام جعفرصادق(ع)
9.امام موسی کاظم(ع)
10.امام رضا(ع)
11.امام جواد(ع)
12.امام هادی(ع)
13.امام حسن عسگری(ع)
14.صاحب الزمان(عج)
15.حضرت ابوالفضل(ع)
16. حضرت نرجس خاتون(س)
17.حضرت زینب(س)
18.حضرت رقیه(س)
19.حضرت ام البنین(س)
20.حضرت سکینه(س)
21.حضرت قاسم بن حسن(ع)
22.حضرت رباب(س)
23.حضرت نجمه خاتون(س)
24.حضرت معصومه(س)
25.حضرت خدیجه(س)
26.حضرت فاطمه بنت اسد(س)
27.حضرت نفیسه خاتون(س)
28.حضرت مسلم بن عقیل(ع)
29.ب نیت نذر۱۲۴هزار پیغمبر
30.ب نیت نذر شهدا
✅به عنوان مثال
روز اول به نیت سفره ی حضرت محمد (ص) نیت میکنید و افطاری را ب نیت حضرت محمد نذری میپزین بعد فاتحه و سه صلوات هم هدیه میکنید🌹
👌ایده ی بسیار خوبی است تا این ماه پربرکت تر شود🌹🌹🌹🌹
نشر پیام صدقه جاریه هست👌👌👌
پخش کنید پیام رو تا همه این کار زیبا رو انجام بدهند👌👌
آقا امیرالمومنینعلیهالسلام
قرآن دارویی است که با آن بیماری وجود ندارد ، نوری است که با آن تاریکی یافت نمی شود. ریسمانی است که رشته های آن محکم ، پناهگاهی که قلّه آن بلند است.
نهج البلاغه #خطبه۱۹۸
حلول ماه بهار قرآن مبارک🌙
#شبتونبخیر✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان
این دل برای ماه خدا رو براه نیست💔
پایان ماه شعبان رسید مرا پاککن حسین💚
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم