فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پناه_من | آیات ۲۷ و ۲۸ فجر
ای نفسِ دلآرام،
به سوی اِله اَت برگرد،
در حالیکه هم تو به رضا رسیدهای،
و هم او از تو راضی است💫.
⚫️ إنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ 🏴
💠 روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست
13 خرداد 68-ساعت 22:24
شادی روح مطهرامام راحل ودوفرزندش صلوات..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-فریادبزنمکدوستتدارم-💖🤍
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ کمتر دیده شده ای از زندگی خصوصی امام خمینی(ره)
🏴 سالگرد بزرگداشت پیشوای مسلمانان جهان حضرت امام خمینی گرامی باد
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 هماکنون؛ آغاز مراسم سیوپنجمین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه
🗓 مراسم سیوپنجمین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه از دقایقی پیش آغاز شد.
🔹️ حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای رهبر انقلاب اسلامی تا ساعتی دیگر ضمن حضور در حرم مطهر امام راحل عظیمالشان، در این مراسم سخنرانی خواهند کرد.
📱پخش زنده، در👇
🖥 Farsi.Khamenei.ir/live
📖 حدیث روز
💢 چه کنیم دعاهایمان مستجاب شود؟
🔻الإمامُ الهادی عليه السلام:
🔹 إِذَا أَخْلَصْتَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ، وَ اعْتَرَفْتَ بِرَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ بِحَقِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَ سَأَلْتَ اللَّهَ (تَبَارَكَ وَ تَعَالَى) شَيْئاً لَمْ يَحْرِمْكَ.
🔸اگر مخلصانه از دستورات واجب و حرام خدا اطاعت کردی و به حقّانیت پیامبر خدا و ما اهل بیت اعتراف نمودی و آنگاه از خدا چیزی خواستی، خدا تو را محروم نخواهد کرد.
📗 الأمالی للطوسی: ص ۲۸۶
📎 #حدیث_روز
📎 #سبک_زندگی
📎 #استجابت_دعا
🖼 دحوالارض چرا مهم است؟
📎 #دحو_الارض
📎 #ماه_ذی_القعده
💠 تکلیف شرعی
🔻بنده همواره در درجه ی اول در انتخابات سعیم بر این است که به مردم عرض کنم حضور شما در این انتخابات مهم است. این، تصدیق و تأیید و مستحکم کردن نظام جمهوری اسلامی است. مسئله فقط یک مسئله ی سیاسی و فردی و اخلاقىِ محض نیست؛ یک مسئله ی همه جانبه است.
✍🏼 مقام معظم رهبری
📎 #انتخابات
📎 #انتخاب_درست
📎 #ایران_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انا لله و انا الیه راجعون
◾️روح بلندِ پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان به ملکوت اعلی پیوست.
📎 #رحلت_امام_خمینی
📎 #چهاردهم_خرداد
📎 #جهاد_تبیین
👌 مراقب حرف زدنمون با بچه ها باشیم ...
💢 اون بچه ای که بهش میگی: از بچه مردم یاد بگیر
👈 میشه همون آدمی که لحظه لحظه زندگیش در حال مقایسه خودش با بقیه است.
📎 #خانواده_و_سبک_زندگی
📎 #سبک_زندگی
📎 #تربیت_فرزند
💢 نقش مردم در مدیریت کشور
🔷 نظام جمهوری اسلامی، نظام های انتصابی قدرت ها را نسخ کرد و انتخاب مردم را در مدیریت کشور، دارای نقش کرد.
📎 #ایران_قوی
📎 #انتخاب_درست
📎 #انتخابات
💠 داستانی عجیب از گفتگوی امام صادق (ع) با یک مؤمن
🟢 در روایتی نقل شده که امام صادق علیه السلام به شخصی فرمودند که آیا شما به جایی رسیدید که یکی از شما بیاید و دستش را در کیسه برادر دینی اش بکند و هرچه می خواهد از آن بردارد و او هم مانع این کار نشود؟
🔻 آن شخص در جواب امام عرض کرد: نه چنین چیزی نیست.
امام فرمودند: پس هیچی نیستید؛ (یعنی هنوز مؤمن واقعی نشده اید و شرایط برادری را آن گونه که باید به جا نمی آورید).
🔻 آن شخص [که گویا نگران شده بود و فکر می کرد معنای حرف امام این است که آنها اصلاً مومن نیستند، به حضرت] عرض کرد: [با این اوصاف]، پس همه ما در هلاکت [و گمراهی] به سر می بریم؟
🔻 امام فرمودند: نه این گونه نیست؛ بلکه این جماعت هنوز عقل هایشان کامل نشده است [و به آن رشدی که مد نظر خداوند است، نرسیده اند].
🔻 از روایت دیگری که در اختصاص شیخ مفید نقل شده، استفاده می شود این اتفاق بعد از ظهور امام زمان علیه السلام رخ می دهد و عقل ها به برکت ظهور آن حضرت کامل می شود.
📚 کافی، اسلامیه، ج2، ص174 و اختصاص مفید، ص24.
📎 #مهدویت
📎 #امام_زمان
📎 #مؤمن_واقعی
🟣 مراحل حمایت از احساسات کودک
✔️ شناسایی احساسات:
تو واقعا ناراحت بهنظر میرسی./ یا من دارم می بینم که چهقدر عصبانی هستی./ یا آیا احساس ناراحتی میکنی؟
✔️باهاش همدلی می کنیم:
اون جوجه اش که الان مرده براش خیلی مهم بوده! بگید من احساس تو رو درک میکنم، احساس آزاردهندهایه، نه؟/ یا اگه این اتفاق برای من می افتاد احتمالاً همین احساس رو تجربه می کردم.
✔️اعتبار بخشیدن به احساسات:
این حق توئه که چنین احساسی داشته باشی، خیلی طبیعیه که این احساس رو تجربه کنی.
من سراپا گوشم، من مشتاقم به حرف های تو گوش بدم./ یا به من بیشتر بگو. من میخوام بدونم چه حالی داری. یا میخوام دربارهی احساس تو در مورد اون ماجرا بیشتر بدونم.
(بهتره ناراحتی مون رو بیان کنیم. هرچند که انجام این کار دشواره ولی هر بار که از ناراحتی مون صحبت می کنیم، کم و بیش اون ناراحتی کاهش پیدا میکنه.)
🌼دکترعلیرضاتبریزی🌼
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت106 حرفش را بریدم. –عه شما بودید؟ ببخشید تا خواستم جواب بدم قطع شد
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت107
سعیده متفکر به حرف هایم گوش می کردو گاهی آهی از ته دل می کشید و قیافه ی متاسفی به خودش می گرفت.
وقتی حرف هایم تمام شد، با تعجب گفتم:
– تو دیگه چته؟ هی واسه من آه میکشی.
–چیکار کنم دلم براش میسوزه. آخه این چه سرنوشتی بود برای این مرد.
با تعجب گفتم:
–مگه تو می دونی چشه؟
تو صورتم براق شدو گفت:
– واقعا تو متوجه نمیشی؟ یا خودت رو زدی به اون راه؟
با حالت قهر گفتم:
–سعیده؟ من گفتم بیای که اذیتم کنی؟
ــ اذیت چیه، بدبخت فلک زده، عاشقته، اونوقت این آرش خان بهش زنگ زده ازش خواسته با تو حرف بزنه و کمکش کنه، خوب بدبخت حق داره به این حال بیفته.
با تعجب گفتم:
– رو چه حسابی میگی؟
ــ تابلوئه دیگه دختر، با اون چیزایی که ازش تعریف کردی، با هدیه هایی که بهت داده، اون شعرها، اون رفتارها، اونم از کسی مثل کمیل که یک سال تو خونش بودی و یه نگاهت هم نکرده و حتی گاهی تا تو اونجا بودی حتی از اتاقش بیرون نمیومده.
سرم را پایین انداختم.
–آره خب، فقط این اواخر مهربونتر شده بود. ولی آخه دلیل نمیشه، خودش می گفت چون زحمت ریحانه رو زیاد کشیدم و براش مثل مادر بودم.
خب میگم شاید ریحانه بهانه منو میگیره و باباش رو اذیت میکنه واسه اونه که اینجور داغونه. بعد زیر لبی گفتم کاش ازش می پرسیدم.
بعد سرم را بالا آوردم و روبه سعیده گفتم:
– شاید به خاطر نبود من، خسته میشه کارش زیاد شده نمیتونه زیاد به خودش برسه.
سردی و ناراحتیشم واسه اینه که من سراغی ازشون نگرفتم.
سعیده نگاه عاقل اندر سفیهی خرجم کردوگفت:
– تو نیستی خواهرش که هست، تازه بچه، نصف روزم که مهد کودکه، اینا از خستگی نیست، از بی حوصلگیه، به خاطر اینه که میدون رو واسه رقیب خالی کرده. واسه اینه که مثل یه مرد نشسته تو رو هم راهنمایی کرده که برو باهاش ازدواج کن، چون فهمیده که تو هم بی رغبت نیستی نسبت به آرش. حالا تو هی قبول نکن.
تو و آرش ناخواسته شکنجش کردید. اگه امروزم اصراری بهت نکرده که سوار ماشینش بشی برای این بوده که نمی خواسته با هم تنها باشید که دوباره آتیش زیر خاکسترش یه وقت شعله ور نشه. تو شک نکن وقتی بهش گفتی میخوای بری دیدن ریحانه و اونم محترمانه قبول نکرده نمی خواسته هر چی رشته، پنبه بشه، چون با خودش گفته این دختره دیگه مال یکی دیگس پس چرا باید همدیگه رو ببینیم.
با تعجب گفتم:
–چی میگی سعیده، من اصلا در حد کمیل نیستم. آخه کمیل چرا باید ...
سعیده حرفم را بریدو گفت:
– راحیل، یعنی تو هیچ حسی نسبت بهش نداشتی؟
فکری کردم و گفتم:
–خب، خیلی قبولش دارم، گاهی ازش مشورت می گرفتم توی بعضی مسائل کلی، یا مثلا خیلی دوست داشتم وقتی در مورد عرفان و ادبیات برام حرف میزد. یا دلم می خواست اون خط بنویسه و من بشینم و به حرکت دستهاش نگاه کنم.
ولی هیچ وقت نمی تونم به این چیزهایی که تو گفتی فکر کنم. چون کمیل خیلی خوبه سعیده، اون کجا و من کجا.
فکر نکنم اونم علاقه ایی بهم داشته باشه چون اگه اینطور بود حرفش رو میزد، یا به خواهرش می گفت که یه جوری بهم بگه... یا خواهرش به مادرم می گفت.
سعیده کلافه گفت:
–آخه مگه این آرش خان مهلت داد. بیچاره از کجا می دونست باید زود بجنبه و وقتش کمه.
دیگه بعدشم نخواسته نامردی کنه و تو جواب دردو دل آرش بگه، برو بابا من خودم می خوامش، من نمی تونم باهاش صحبت کنم.
شرایطشم یه جورایی به تو نمی خورد خب. اون یه بچه داره. همین یه مانع بزرگه.
ولی من نمی توانستم حرف های سعیده را قبول کنم. شاید چون فکر می کنم اگر لطف و محبتی کرده به جبران محبت هایی بوده که به قول خودش به ریحانه کردهام. به نظرم کمیل چیزی کم نداشت برای ازدواج با یک دختر. ریحانه هم مانع نیست، یک نعمت بزرگ است.
مطمئنم با هر کس ازدواج کند خوشبختش میکند. اصلا کمیل ساخته شده بود برای چیدن تک تک آجرهای خوشبختی بر روی هم، به سبک و سلیقهایی که باب میل هر دختریست.
در دلم برایش آرزوی خوشبختی کردم.
سعیده از جریان آرش پرسید، وقتی قضیه مادر و برادرش را برایش تعریف کردم. گفت:
– ای بابا، تو این دوره زمونه مگه کسی حرف زور قبول می کنه. ولی نگران نباش اگه آرش بخواد می تونه راهش رو هم پیدا کنه.
به خانه که رسیدیم، سعیده بالا آمد تا عکس و پوسترها را با خودش ببرد.
پوسترها را برایش لوله کردم و با نخ کاموایی دورش را بستم و پرسیدم:
–شغل جدید خوش میگذره؟
خیلی باذوق گفت:
–وای راحیل دیروز جات خالی بود. اون هنرپیشه مردهست که خیلی بامزس.
–خب.
دیروز یه جایی با دوستام رفته بودیم از اینا بزنیم زیر برف پاک کن های ملت. (اشاره کرد به عکسهایی که دستش بود.)
نمی دونی چقدر خوش گذشت، اون با چند نفر دیگه از همکاراش امده بودند، من و این دوستم با چه بدبختی خودمون رو بهشون رسوندیم و موفق شدیم باهاشون یه عکس زوری بندازیم.
این دوستم هی بهش می گفت، استاد لطفا یه عکس.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت107 سعیده متفکر به حرف هایم گوش می کردو گاهی آهی از
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت108
–استاد؟
–آره دیگه، دوستم میگه تو کار خودش استاده.
–خب چی به دوستت یاد داده که استادش شده؟
–هیچی بابا همینجوی میگه، چطور تو به اونی که مطالبش رو می خونی میگی استاد. با این که اصلا ندیدیش.
–آخه اون به من خیلی چیزها یاد داده، از طریق همون نوشته ها وگاهی صوتهایی که ازش گوش می کنم.
–چی یاد داده؟
–گاهی اخلاق، گاهی روش درست زندگی کردن. باید دید کسی که استاد خطاب میشه دنبال چیه، چون وقتی تو یا دوستت کسی رو الگوی خودتون قرارش میدید و استاد خطابش میکنید، گاهی ناخواسته شما هم دنبال کنندهاش میشید.
سعیده گفت:
– من که الگوی خودم قرارشون ندادم.
–ولی اونقدر تحت تاثیرشون هستی که روی رای و نظرت تاثیر گذاشتن.
–نمی دونم، همش دودلم. شاید اصلا رای ندم.
–ولی روی رای خیلیها تاثیر میزاری، با این تبلیغاتی که می کنی. حالا منظورم تو نیستی ولی گاهی یه تصمیم اشتباه و احساسی یه آدم مطرح بین مردم، ممکنه باعث بشه یه لطمه ی سختی به همون مردم یا حتی به آینده ی کشور زده بشه. حداقل خدمتی که می تونن به مردم بکنند اینه که رای خودشون رو پنهان نگه دارند نه این که طوری برخورد کنند که انگار ایمان صد در صد به درست بودن انتخابشون دارند.
حرف استاد که پیش کشیده شده بود. یاد کمیل هم افتادم. او هم برای من حکم استاد را داشت. به گفته ی سعیده از خود گذشتگی که در مورد من کرد. باعث شد ارزش و احترامش پیش من چندین برابر بشود. مردانگی به حرف نیست به عملاست، که این روزها خیلی کم دیده میشود.
اگر حرف سعیده در مورد کمیل درست باشد. با ایمانی که من از او سراغ دارم با این قضیه کنار می آید و باخودش میگوید حتما صلاح خدا همین بوده. است.
چون یک بار که در مورد تصادف
حرف می زدیم، من گفتم:
–اگه من اون شب قبول نمی کردم که با دختر خالهام بریم خیابون، اون اتفاق نمیوفتاد.
کمیل گفت:
–درسته خب اتفاق وحشتناکی بود و هضمش برای من سخته، ولی اگرم شما اون ساعت، دقیقا همون زمانی که ما از اونجا رد می شدیم اونجا نبودید، خدا یا کس دیگه ایی رو می فرستاد یا اتفاق دیگه ایی میوفتاد که منجر به فوت همسر من
میشد، چون تقدیرش رو خدا همون قرار داده بود.
شک نکنید این تصادف تو تقدیر شما هم بوده.اگر اون لحظه اونجا نبودید و تو خونه بودید پاتون به فرش گیر می کرد و صدمه می دیدید. همین طور دختر خالتون.
امتحانات شروع شده بودو من سخت مشغول درس خواندن بودم. خیاطی را به خاطر امتحانات موقتا کنار گذاشته بودم.
گاهی آرش را در سالن یا محوطه می دیدم، همیشه با لبخند به من نگاه می کرد و با لب خوانی می فهمیدم که سلام میدهد.
من هم با تکان دادن سرم جواب می دادم.
دوتا از امتحاناتم بیشتر نمانده بود، آرش اصلا در مورد خانواده اش حرفی نزده بود.
یک بار برای این که حال مادرش را بپرسم و خبری بگیرم پیام دادم.
جواب داد حالش خوب شده و دیگر مشکلی ندارد.
خیلی با خودم کلنجار رفتم که سوال دیگه ایی نپرسم ولی موفق نشدم. پرسیدم:
– با برادرتون آشتی کردید؟
جواب داد:
– آره.
دلم گرفت از این که این موضوع را به من نگفته بود. با این که می دانست چقدر این موضوع قهرشان من را ناراحت کرده بود.
خواستم گلگی کنم. اما تصمیم گرفتم جور دیگری تلافی کنم.
با بدجنسی پیام دادم:
–ازتون عذر خواهی کرد؟
جواب داد:
– نه، به خاطر مادرم این کار رو کردم.
حسادت به سراغم امد، استغفاری کردم و صفحه گوشیام را خاموش کردم و کناری گذاشتم.
به چند دقیقه نکشید که با شنیدن صدای پیام بازش کردم.
نوشته بود:
– شما که اهل مجازات هستید. اهل تشویق نیستید؟
جواب ندادم.
دوباره فرستاد:
–آشتی کردنم تشویق نداره؟
نمی دانم اصلا اگر من نمی پرسیدم او برایم می گفت که آشتی کرده. حالا از من جایزه هم می خواهد.
حدودیک ماه گذشته اصلا یک کلمه حرف نزده وخبری نداده.
مادر راست می گفت که نباید به او قول می دادم و خیالش را راحت می کردم.
وقتی رسیدم دانشگاه با دیدن سوگند گل از گلم شکفت. امتحان او بعداز ظهر بود ولی می گفت، خانهشان مشتری میآید و می رود. حواسش جمع نمیشود. برای همین آمده است در کتابخانه درس بخواند.
نزدیک سالن که شدیم سوگند رو به من کردو گفت:
–راستی راحیل ترم تابستونی برمیداری؟
ــ اگه ارائه بدن، آره. اگه ترم تابستونی بردارم ترم بعدم فشرده واحد بردارم تموم میشه.
ــ چه خوب، منم برمیدارم. ولی فشرده نمی تونم بردارم، چون کار خیاطی دارم.
وارد سالن که شدیم سوگند به طرف کتابخانه رفت. من هم برای امتحان به طبقه ی بالا رفتم.
روی پله ها آرش را دیدم، مثل همیشه لبخند زدو چون نزدیک هم بودیم بلند سلام داد. دلخور نگاهش کردم و زیرلبی جواب سلامش را دادم و به راهم ادامه دادم. ولی او از بی اعتنایی من همانجا خشکش زده بودو به رفتنم نگاه می کرد.
وقتی به پاگرد پله رسیدم زیر چشمی نگاهش کردم، همانجا ایستاده بود.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت108 –استاد؟ –آره دیگه، دوستم میگه تو کار خودش استاده. –خب چی ب
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت109
همین که اجازه دادند برگه هارا برداریم و شروع کنیم. با خواندن اولین سوال ذوق کردم. مثل همیشه صلواتی فرستادم وتند، تند شروع به نوشتن کردم.
تقریبا همه ی سوالهارا بلد بودم. بعداز نوشتن و مرور کردن، جزء نفرات اول، برگه را تحویل دادم و بیرون رفتم.
دانشگاه کاری نداشتم، یک لحظه فکر کردم بروم پیش سوگند ولی با خودم گفتم چند ساعت دیگر امتحان دارد، مزاحمش نشوم تا درسش را بخواند.
راه خانه را در پیش گرفتم. مسیری که می رفتم خلوت بود. فقط صدای پایی میآمد که حالا دیگر قدمهایش را تند کرده بود، صدا خیلی نزدیک شدو از بوی عطرش فهمیدم آرش است، ولی اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم. وقتی شانه به شانه ی هم شدیم، آرام گفت:
–سر خیابون تو ماشین منتظرتم، بیا کارت دارم. بعد هم از کنارم رد شد، متعجب رفتنش را نگاه کردم. کارش مرا یاد فیلم های جاسوسی زمان انقلاب انداخت. از این که ملاحظه ام را می کرد و حواسش به موقعیت من بود، لبخند بر لبم آمد. دورشد ولی بوی عطرش را جا گذاشت. عمیق هوایی را که با بوی عطرش عجین شده بود را به ریه هایم فرستادم.
نزدیک ماشین که شدم، دیدم پشت فرمان نشسته و خیلی فکور اخم هایش در هم است. یک لحظه فکر کردم به حرفش گوش ندهم تا تنبیه شود. ولی یاد غرور مردانهاش افتادم که نباید جریحه دارش می کردم.
در ماشین راباز کردم و نشستم. سعی کردم نگاهش نکنم.
ولی نگاه سنگینش را احساس می کردم.
نچی کردو ماشین را روشن کردو راه افتاد.
باشنیدن صدایش که گفت:
–چی شده راحیل؟ چرا ناراحتی؟ نیم نگاهی به فرمان که آرش در حال خفه کردنش بود انداختم و گفتم:
–لطفا منو جلو ایستگاه مترو پیاده کنید.
ــ خودم می رسونمت.
ــ مگه شما امتحان ندارید؟
ــ اولا که نه؟ من فقط برای دیدن تو امروز امده بودم. دوما: حتی اگه امتحانم داشتم، نمی رفتم تا نمی فهمیدم تو چرا ناراحتی؟
فکر این که فقط برای دیدن من آنقدر خودش را به زحمت انداخته بود، باعث شد از کارم پشیمان شوم. بعد از چند دقیقه رانندگی با سرعت بالا، کنار خیابان نگه داشت.
آرنج دست چپش را تکیه داد روی فرمان و دستش را مشت کرد زیر گوشش و زل زد به من و گفت:
–من سراپا گوشم، خانم، بفرمایید.
از کارش معذب شدم و سرم را پایین انداختم.
سینه اش را صاف کردو گفت:
–مگه خودت نگفتی، همیشه اگه مشکلی بود با هم حرف بزنیم؟
باز من سکوت کردم و او با مهربونی بیشتری ادامه داد:
–راحیل من طاقت یه لحظه ناراحتیت رو ندارم، لطفا بگو چی شده؟ از دست من ناراحتی؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم و او هیجان زده گفت:
–وای... چیکار کردم؟
به روبرو نگاه کردم وآرام گفتم:
– میشه لطفا به روبرو نگاه کنید.
خنده ایی کردو چَشم کشیده ایی گفت و صاف نشست و زیر لب گفت:
–خدایا ما کی بهم محرم میشیم.
سعی کردم لبخندم را کنترل کنم و خودم را به نشنیدن بزنم.
بعد از چند ثانیه سکوت گفتم:
– چند وقته با برادرتون آشتی کردید؟
فکری کردو گفت:
– دوهفته ایی میشه. چطور؟
ــ یادتونه قضیه ی قهر با برادرتون رو گفتید من چقدر ناراحت شدم؟
ــ الان که آشتی کردیم که...
ــ خداروشکر. ولی دوهفتس که به من نگفتید. دیشب که پرسیدم گفتید، یعنی اگه نمی پرسیدم کلا نمی گفتید. می خوام دلیلش رو بدونم.
نگفتید چون خوشحالی من براتون اهمیتی نداشت یا دلیل دیگه ایی داشت؟
برگشت به طرفم وگفت:
– به خاطر این ناراحتید؟
ــ بله، یه مسئله ایی هم می خواستم بگم.
ــ چی؟
ــ این که اون قول منتظر موندنم دیگه منتفیه، من اون قول رو دادم که شما مشکلتون با برادرتون حل بشه، خدارو شکر که حل شد. پس دیگه قول من معنی نداره. به نظرم همون حرف خانوادتون رو گوش کنید بهتر باشه، با این شدت مخالفتی که خانوادتون دارند، اگر هم محرم بشیم بعدها مشکلات زیادی پیش میاد، پس بهتره همین اول...
نگذاشت حرفم را تمام کنم، با حالت عصبی گفت:
–چی میگی راحیل؟ نگو این حرف رو...
اگه من بهت نگفتم، چون دارم با مادرم و مژگان صحبت می کنم که یه جوری برادرم رو راضی کنند، بهشون گفتم یا راحیل، یا من با هیچ کس دیگه ایی ازدواج نمی کنم. البته این حرف رو فقط به مژگان گفتم که به برادرم بگه، نمی خواستم با این حرفها یه وقت مادرم استرس بگیره.
به روبرو نگاه کردو آروم تر ادامه داد:
تو حق داری، من بی فکری کردم، معذرت می خوام باید بهت می گفتم تا از نگرانی دربیایی.
شاید دلیلش اینه که باهم حرف
نمی زنیم. بعد خودش فکری کردوادامه داد:
—می دونم الان با خودت می گی، خب پیام می دادم. درسته من قبول دارم، و بازم ازت عذر می خوام.
از این که خیلی راحت غرورش را می گذاشت زیر پایش و توجیح نمی آورد تا عذر خواهی نکند، برایم عجیب بود.
شنیده بودم عشق و غرور یک جا جمع نمی شوند.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، هماکنون در حرم مطهر امام خمینی:
🖤 اجتماعات مردم نشان داد ملت ایران پرانگیزه و خسته نشو است و دلبستگی عاطفی به مسئولانشان دارد
🗓 ۱۴ خرداد ۱۴۰۳؛ سیوپنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی
🖤 مطلب مرتبط: صفحه ویژه «رئیسی عزیز»
farsi.khamenei.ir/shahid-raisi
📽 پخش زنده👇
🖥 Farsi.khamenei.ir/live
🔴 دحو الارض چه روزی است؟
✍ دَحْوُ الْأرْض، که اصطلاحی قرآنی و حدیثی به معنای #گستراندن_زمین است، روز بیرون آمدن زمین از زیر #آب است. بنابر منابع روایی، گسترده شدن زمین در روز ۲۵ ذیالقعده بودهاست. (به گزارش برخی منابع کهن وقوع دحو الارض بنابر سالشمار شمسی، در مهر روی دادهاست.) همچنین براساس منابع حدیثی و تاریخی، نخستین جایی از زمین که از آب سر برآورد، مکه یا کعبه بود.
🔹 بنابر بعضی روایات در این روز وقایعی همچون فرود آمدن کشتی نوح بر کوه جودی، تولد حضرت ابراهیم (ع) و حضرت عیسی (ع) و نزول نخستین رحمت خدا بر حضرت آدم (ع) به وقوع پیوسته است. براساس برخی روایات، امام مهدی (عج) در این روز قیام خواهد کرد.
🔸 دحو الارض در فرهنگ اسلامی از روزهای بافضلیت شناخته میشود و اعمالی همچون غسل، روزه و نماز در آن سفارش شدهاست.
📚 فرازی از دعای روز #دحوالارض:
اللَّهُمَّ وَ اذْكُرْنِي عَلَى طُولِ الْبِلَى إِذَا حَلَلْتُ بَيْنَ أَطْبَاقِ الثَّرَى وَ نَسِيَنِيَ النَّاسُونَ مِنَ الْوَرَى وَ أَحْلِلْنِي دَارَ الْمُقَامَةِ وَ بَوِّئْنِي مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ
( اى خدا و مرا زمان طولانى درد و ابتلايم ميان طبقات خاك كه همه خلايق مرا فراموش كرده اند تو مرا ياد كن و به دار اقامت وارد فرما به آن منزل با كرامت و عزت جاى ده)
چه زمانی احمدی نژاد گمراه شد؟
♦️احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که رهبری ناچار شدند برای عزل مشایی نامه بنویسند و خواهان عزل وی شوند، آن هم بعد از چندبار تذکر و نصیحت شفاهی که احمدی نژاد به هیچکدام آنها اعتنائی نکرد؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که یازده روز از اداره دولت قهر کرد و خانه نشینی اختیار کرد بابت لجاجت با دستور ولی فقیه زمانه و نایب برحق امام زمان(عج)و ولی امر مسلمین؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که با تحریک مشایی فشار آورد مصلحی، وزیر اطلاعات، را برکنار کند اما رهبری فرمودند صلاح نیست اما گوش نداد و حضرت آقا مجبور شدند با حکم حکومتی برای ابقای حجت الاسلام مصلحی اقدام کنند؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد که : در دولت دومش مشایی با اصلاح طلبان همکاری و مجوز تاسیس بانک گردشگری را به برادر فاسد اسحاق جهانگیری داد و زمانیکه اختلاس بزرگ را رقم زدند معلوم شد دولت احمدی نژاد با لیبرالها همکاری داشته است؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که قبل پایان ریاست جمهوری دور دوم مبلغ شانزده میلیارد به صورت غیر قانونی به اسم دانشگاه خود از بیت المال خودسرانه برداشت کرد؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد که : در دولت دوم خود چنان امور کشور را در اقتصاد رها کرد که مردم ناامید شدند و به تیم غربزده میرحسین موسوی لیبرال به ریاست حسن روحانی رای دادند؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد: که بعد از ردصلاحیت مشایی منحرف در سال 92 از روی لجاجت از حسن روحانی حمایت کرد؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : بعد از ریاست جمهوری با کمک مشایی با اصلاح طلبان لیبرال غربزده ارتباط گرفت و حتی به واسطه مشایی به خاتمی نامه نوشت ، در ساختمان ولنجک تهران دفتر کارش را راه اندازی کرد دفتری که به سفارش خاتمی باغی انقلاب، از سیدحسن خمینی تحویل گرفت
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که رهبرانقلاب فرمودند به صلاح نیست کاندیدای ریاست جمهوری شوی، او ابتدائا برای فریب افکار عمومی اعلام تبعیت کرد ولی زمان ثبت نام، با دهن کجی تمام به کلام امام، در انتخابات ثبت نام کرد
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد که :
در انتخابات بعد از ردصلاحیت، رای سفید داد و حتی عکس رای سفید خود را در فضای مجازی برای حامیانش منتشر کرد تا با رای نیاوردن گزینه اصلح، نتیجه آراء به نفع حسن روحانی تمام شود؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که مشایی و بقایی به خاطر پرونده های ارتباط با جاسوسان و اختلاس و فساد مالی در دادگاه محکوم شدند ولی او تمام قد از آنان حمايت کرد و حتی بخاطر این چند نفر، اساس دستگاه قضایی را زیر سوال برد؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که
رای دادگاه جمهوری اسلامی درباره یارانش را بعداز قطعی شدن،جلوی سفارت انگلیس خبیث آتش زد و با این اقدام خطرناک، روباه پیر استعمار را به اظهار نظر درامور داخلی کشور واداشت؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که قبل از شهادت حاج قاسم سلیمانی، به دلیل دفاع نکردن سردار شهید از اختلاس و فساد مالی بقایی و مشایی، با یاران شروع به تهمت وتخریب و توهین گسترده علیه سردار نمود؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که بعد از اینکه رهبری نامه ترامپ را نگرفتند و ترامپ را لایق گرفتن نامه ندانستند، او به ترامپ نامه نوشت و مصاحبه کرد و مدعی مذاکره با آمریکا شد. مذاکره ای که بدون اجازه نظام از سال آخر دولتش آغاز کرده بود؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که شخص رهبری و سپاه پاسداران از بشار اسد و جبهه مقاومت حمایت کردند ولی او با مخالفت علنی با رهبری اعلام کرد که بشار اسد رفتنی است و دو طرف جنگ، شیطان هستند!
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که
منشور فرقه بهار را رونمایی کرد، در حالی که در این منشورِ انحرافی، یک کلمه از ولایت فقیه و مراجع تقلید حرفی زده نشده است و در جواب خبرنگار گفت ولایت فقیه منوط به رأی مردم است!
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : که به جای پاسخگو بودن برای عملکرد غلط خود در دولت دومش، به تعبیر رهبر انقلاب، مصداق کسانی شد که یک دهه همه کاره بوده اند و امور دستشان بوده، امروز به جای پاسخگو بودن، طلبکار میشوند و علیه این قوه و آن قوه لجن پراکنی و تخریب و تهمت زنی میکنند؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : اکثر وزرای کابینه دولتش که انقلابی بودند، به تدریج از او اعلام برائت کردند و جدا شدند؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد : نیروهای جبهه انقلاب و سربازان ولایت از او اعلام برائت کرده و لقب زبیر زمان و خوارج عبور کرده از علی به او و یارانش دادند؛
🔹احمدی نژاد وقتی گمراه شد :
که انحراف و لجاجت خود را با رهبری در سفرهای استانی در تجمع حامیانش علنی کرده و در نامه سیصد نفر برای رهبری معظم خط و نشان کشید
🔹شاید اهل بصیرت : گمراهان را بیدار کنند و نگذارند با طناب پوسیده احمدی نژاد جوانان به چاه خوارج زمانه علیه ولایت فقیه گرفتار شوند.
🌺🌺