eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
785 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
9.2هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم: 📖حدیث امروز : 🔅امام حسین (علیه السلام) : 🌴 شیعه ما کسی است که دلش از هر گونه خیانت و نیرنگ و مکری پاک باشد. 📚 بحارالانوار ج ۶۵ ،ص ۱۵۶ 🪧تقویم امروز: 📌 یکشنبه ☀️ ۲۴ تیر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۸ محرم ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 14 جولای 2024 میلادی 🔖مناسبتی امروز: 🔹روز هشتم محرم بنام حضرت علی اکبر علیه السلام
سلام امام زمانم🤚🌸 ▪️وارث خون خدا و پسر خون خدا ▪️به خدا خون خدا منتظر توست بیا ▪️صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد ▪️روز ما و شب ما منتظر توست بیا ▪️بر سر گنبد زرین حسین بن علی ▪️پرچم کرب و بلا منتظر توست بیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه نشانید السلام علیک یا علی اکبر💔🥀
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت پانزدهم ♦️✖️در این چهار ماه و پنج روزی که امام در مکه بود با سخنرانی روشنگری می‌کرد، این نهایت درایت و برنامه ریزی دقیق حضرت اباعبدالله است، اوج مهارت است، بی‌خبر مدینه را ترک می‌کند، به مکه می‌‌آید، مردم به مقام و موقعیت او آشنائی دارند، در مدینه و مکه ولوله می‌اندازد... ✖️ هشتم ذی الحجه دو شب قبل از عید قربان است، قبل از عید قربان همه حاجی‌ها باید مکه باشند، همه که جمع شدند برای انجام مناسک حج، امام حسین مکه را ترک می‌کند، باز بین مردم ولوله می‌افتد، با هم می‌گفتند چرا حسین رفت، چرا صبر نکرد مناسک حج را انجام دهد؟ امام رفت، اما رفتن امام هم بسیار حساب شده بود، چطور رفت؟ اولاً وسط روز و از بین جمعیت رفت، دوماً کاروان راه انداخت، خوب وقتی در شلوغی مکه وسط روز با کاروان از بین جمعیت بروی، توجه همه جلب می‌شود، اینها همه حساب شده بود... ✖️ مردم می‌گفتند حسین جان، نزدیک عید قربان است، حاجی‌ها دارند می‌آیند، شما چرا می‌روی؟ امام می‌گوید مزدوران یزید می‌‌خواهند مرا در مکه بکشند، بعد از مردم می‌پرسیدند شما از کجا آمدی؟ مثلاً می‌گفتند از مصر آمدیم، از یمن آمدیم، از حبشه آمدیم، امام می‌فرمود سلام مرا به مردم خود برسان، و از قول من بگو یزید شرابخوار سگباز لیاقت خلافت ندارد، من با او بیعت نمی‌کنم، در مدینه مرا برای بیعت تحت فشار گذاشتند، اینجا در مکه مرا تحت فشار گذاشتند، که از من بیعت بگیرند، من با یزید بیعت نمی‌کنم، شما هم بیعت نکنید... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت شانزدهم ✖️ خداوند در قرآن به حضرت موسی علیه السلام می‌فرماید «اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» (طه/۲۴) اینک ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺐ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﻮ ﻛﻪ ﻭﻯ ﺳﺨﺖ ﻃﻐﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ... به سراغ فرعون برو که او از شیطان پیروی کرده و سرکش شده است، وظیفه‌ همه‌ انبیاء مبارزه با طاغوت است، ایمان به تنهائی کافی نیست، کسانی که به خدا ایمان دارند اما اهل مبارزه با طاغوت نیستند، مثل کسی می‌مانند که یک دست دارد و با یک دست می‌خواهد دو گوی را از زمین بردارد، نمی‌شود، ممکن نیست، مؤمنی که نماز می‌خواند اما به طاغوت کار ندارد، نماز و عبادتش هیچ ارزشی ندارد، حضرت امام حسین علیه السلام برای خدا قیام كرد با هدف برانداختن ریشه‌ حكومت بنی امیه، یزید ابن معاویه لعنت الله علیه فاسد میمون باز و سگ‌باز و شراب‌خوار بر منبر پیامبر نشسته، چنین آدمی رهبر مسلمان‌ها شده، چنین ملعونی می‌‌گوید هیچ خبری نبوده، قیامت و وحی و قرآنی در كار نیست، همه‌اش وهم و خیالات بوده، حضرت قاسم ابن الحسن مجتبی علیه السلام می‌‌فرماید اگر قرار است طوری زندگی کنیم كه خلیفه مسلمین شخصی مثل یزید باشد، مرگ از زندگی بهتر است... در اسلام آگاهی انسان بسیار مهم است، به همین دلیل می‌‌گویند دو رکعت نماز دانشمند دانا از هفتاد رکعت نماز جاهل بهتر است... حضرت امام حسین علیه السلام در نهضت کربلا از غافلین استفاده نکردند، از سرباز غافل استفاده نکردند، امام حسین به جامعه شوک وارد می‌‌کند، به جامعه‌‌ای مثل جامعه زمان یزید باید شوک وارد کرد، گاهی قلب جامعه می‌‌ایستد و مردم به کما می‌‌روند، برای همین باید شوک وارد کرد، امام حسین باید وارد شود، امام حسین پزشک معالج جامعه است، امام حسین خودش و همه عزیزانش را فدا می‌‌کند تا مسلمین خوابیده را بیدار کند، وقتی در نقطه‌‌ای زلزله می‌‌آید تا چند روز بعد از وقوع زلزله، زمین پس لرزه دارد، نهضت کربلا بین مسلمانان زلزله انداخت، زلزله‌ای که پس لرزه‌های آن از عصر عاشورا تا قیامت ادامه دارد، بعد از کربلا کوفیان بدبخت فهمیدند که چه خاکی به سر خود ریخته‌اند، کوفیان نامرد گروه گروه می‌‌آمدند و بر سر خود می‌زدند و می‌گفتند فریب خوردیم، خاک بر سرمان شد، عمرسعد ملعون می‌خواست حاکم ری شود، اما داغش به دلش ماند، شمر ملعون آواره کوه و بیابان شد... در راه حق از کم بودن تعداد خود نترسید، حتی اگر تنها باشید، بعضی از افراد وقتی می‌‌خواهند كاری را انجام دهند می‌‌گویند ما عده کمی هستیم، از دست ما چند نفر چه کاری ساخته است؟ قرآن می‌‌فرماید «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّكُورُ» (سبأ/۱۳) بندگان شکرگزار کم هستند... ماجرای کربلا به ما می‌گوید كه از کم بودن نترسید، حضرت امیرالمؤمنین امام علی ابن ابیطالب علیه السلام می‌‌فرمایند وحشت نکنید، در راه هدایت از کم بودن تعداد خودتان وحشت نکنید، اگر یاور کم دارید نترسید (نهج‏ البلاغه، خطبه ۲۰۱) حضرت ابراهیم علیه السلام یک نفر بود ولی خدا می‌‌فرماید حضرت ابراهیم با اینکه یک نفر بود یک امت بود... حضرت امام حسین علیه السلام به ما می‌فرماید ملاک حرکتتان خدا باشد، محورتان حق باشد، از کم بودن نترسید، از منحرفین پیروی نکنید، اسیر فضا سازی فاسقین و غافلین نشوید... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت هفدهم ✖️ کمی فکر کنیم، منشأ واقعه جانسوز کربلا چه بود، چرا جامعه اسلامی بعد از پنجاه سال که از رحلت حضرت پیامبر اکرم گذشت، رسید به جائی که فرزند پیامبر و خاندان و اصحابش را با آن وضع دلخراش و وحشیانه شهید و اسیر کردند، چرا اینطور شد؟ برای رسیدن به منشأ واقعه باید به عقب برگردیم، به قول معروف مهندسی معکوس انجام بدیم... در مهندسی معکوس اول می‌رسیم به ابن‌ مرجانه، حکم والی کوفه را چه کسی به ابن مرجانه داد؟ یزید داد، یزید را چه کسی به خلافت رساند؟ معاویه، معاویه را چه کسی به حکومت شام رساند؟ عثمان خلیفه سوم، عثمان چگونه به خلافت رسید؟ توسط عمر، عمر چگونه به خلافت رسید؟ توسط ابوبکر، ابوبکر چگونه به خلافت رسید؟ توسط شورای سقیفه، شورای سقیفه چرا تشکیل شد؟ چون واقعه غدیر را عمداً فراموش کردند... ببینید ریشه واقعه کربلا در کجاست... چطوری می‌شود که لشکر کشی می‌کنند و وحشیانه فرزند پیامبر را شهید می‌کنند... انسان حریص است، طماع است، زیر قولش می‌زند، لقمه حرام می‌خورد، در عمل به احکام اسلام گزینشی عمل می‌کند، یک جا را خوشش می‌‌آید عمل می‌‌کند، یک جا را به ضررش می‌بیند زیرش می‌زند... در جریان جانشینی پیامبر هم عده‌ای خباثت کردند، به طمع قدرت و شوکت و ثروت، حق را پایمال کردند، کار به جائی رسید که یزید کافر و میمون باز، سگباز و شرابخوار، بر جایی نشست که باید ولی خدا نشسته باشد... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت هجدهم ✖️ در تمام زندگی ما شور حسینی جریان دارد، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در همه زندگی ما حضور دارد، شب قدر، شب شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام است، ولی یکی از اعمال آن سلام بر امام حسین است، نیمه شعبان جشن میلاد حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف است، اما یکی از اعمال آن سلام بر امام حسین است، آب می‌خوریم می‌گوئیم سلام بر حسین، حاجتمندیم، زیارت عاشورا می‌خوانیم، امام حسین در همه زندگی ما حضور دارد، عشق امام حسین مثل خون در رگهای ما جریان دارد... بچه متولد که می‌شود می‌گویند تربت کربلا به لبش بمالید، وقتی هم کسی می‌میرد می‌گویند تربت کربلا در کفنش بگذارید یا به صورتش بمالید، یعنی از تولد تا مرگ امام حسین با ماست... واقعه کربلا اوج عظمت و ایثار است، و مسلماً نزد خداوند بسیار با ارزش، در سوره قصص داستان اصحاب کهف آمده، خداوند از این هفت یا هشت نفر تجلیل می‌کند، دو صفحه قرآن به داستان اصحاب کهف اختصاص پیدا کرده، خداوند از اصحاب کهف تجلیل می‌کند، اصحاب کهف ۳۰۹ سال خوابیدند، و برای اینکه بدنشان زخم نشود، فرشتگانی مأمور شدند در زمانهای معین آنها را پهلو به پهلو کند «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ‏ وَ ذاتَ‏ الشِّمال‏» (کهف/۱۸)... آدم توجه نمی‌کند، همین شبها که ما می‌خوابیم، تا صبح چندین بار از این پهلو به آن پهلو می‌شویم، بدون اینکه خودمان بفهمیم، کداممان تا حالا خدا را برای اینکار شکر کرده‌ایم؟ اگر آدم موقع خواب مثل یک تکه سنگ بی‌حرکت بود، وقتی بیدار می‌شد مثل چوب خشک می‌شد... اصحاب کهف تشنگی نخوردند، برهنگی و اسارت ندیدند، وحشیانه به شهادت نرسیدند، فقط مؤمنانی بودند بین کفار و مشرکین که هجرت کردند و ۳۰۰ سال در غاری به خواب رفتند، البته کارشان بسیار ارزشمند است، اما به هیچ وجه قابل قیاس با ایثار امام حسین نیست... وقتی خداوند از عمل اصحاب کهف تمجید می‌کند، ببینید از ایثار امام حسین و خاندان و اصحابش چه تجلیل و تمجیدی می‌کند... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
28.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا! ما بنده توئیم و بنده را جز اطاعت نشاید! به ما الفبای بندگی بیاموز... خدایا! بی نگاه لطف تو، هیچ کار به سامان نمی رسد! نگاهت را از ما دریغ نکن... خدایا! عنانمان را از دست نفسمان بستان نگاهمان را از غیر خودت بگردان... خدایا همه بندگان توایم کلید همه بسته ها دست توست دوای همه خسته ها دست توست به احسان و لطف خود درها و مشکلات همه را باز کن آمین
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت نوزدهم ▪️ حضرت اباعبدالله در قيام خود اهدافی داشتند، اول از همه حرکت بر علیه حاکم ستمگر، حضرت می‌فرمودند هر کس در مقابل حاکمی ستمگر كه حلال را حرام و حرام را حلال می‌‌كند و به مقدسات بی‌اعتنایی می‌‌كند، سكوت كند جنایتکار است... هدف بعدی زنده کردن سنت حضرت پيامبر صلوات الله علیه و آله است، امام فرمود من به كربلا می‌‌روم تا سنت جدم را زنده كنم... سومين هدف از قيام کربلا احياء امر به معروف و نهی از منکر است... چهارمين هدف امام دوری از ذلت است «هيهات منا الذله» امام می‌فرماید «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ» مثل من با مثل يزيد بيعت نمی‌‌کند... اگر اين چنين باشد، بايد فاتحه‌ اسلام را خواند... وهابی‌های سعودی در مراسم حج مانع از مراسم برائت از کفار و مشرکین می‌شوند، می‌گویند این مراسم متعلق به زمان پیامبر است... ما می‌گوییم خدا عقل را از آدم نگیرد، الآن در دنیا کافر و مشرک نداریم؟ یعنی آمریکا و اسرائیل و اروپا مؤمن و درستکار هستند؟ شعار «هيهات منا الذله» الآن هم باید سر داده شود، ظلم و ستم در گوشه گوشه دنیا خودنمائی می‌کند، امام می‌فرماید سرم بالای نیزه برود اما تن به ذلت نمی‌دهم... امام حسين در کربلا به ما ياد داد كه دين به قدری با ارزش است که جا دارد تمام هستی بهترین خلق خدا فدا شود... «کلهم سفنن نجاه و سفينه الحسين اصلح» همه امامان ما کشتی نجات هستند، اما کشتی حسين سریع‌تر طی طریق می‌کند... یزید علناً منکر توحید و نبوت شده بود، همه فکر و ذکرش عیاشی و شرابخواری بود، اینجا بود که حضرت امام حسین علیه السلام احساس خطر کردند، یک تنه مقابل انحرافات قد علم کردند، ما اگر در تاریخ تحقیقی بکنیم و از بعد شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و در زمان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام تأملی داشته باشیم، تا برسیم به زمان هلاکت معاویه لعنت الله علیه، و زجری که این نامردها به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام دادند و صلحی که ناجوانمردانه به ایشان تحمیل کردند، اگر تحقیقی در این چند سال تا زمان به خلافت رسیدن یزید ملعون داشته باشیم، بیشتر می‌توانیم به ارزش کار حضرت امام حسین علیه السلام پی ببریم ... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ✖️کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت بیستم ✖️ پیمان‌ شکنی مسلمین سابقه داشت، فقط کوفیان پیمان شکنی نکردند، فقط کوفیان نامردی نکردند، حاضرین در واقعه غدیر خم هم پیمان شکنی کردند، بعد از رحلت حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله یک شب حضرت زهرا سلام الله علیها رفتند در خانه بعضی از اصحاب، گفت شما در غدیر خم نبودید، آیا پدرم نگفت بعد از من علی جانشین و مولای شماست؟... نامردها... می‌دانید در جواب چه گفتند؟ گفتند ما آن دورها بودیم صدا را نشنیدیم... اگر کسی خودش را به خواب بزند، با صدای انفجار توپ هم بیدار نمی‌شود... نامردها پیمان شکنی کردند، خودشان را به نفهمی زدند، قول دادند و بدقولی کردند... ✖️قرآن می‌فرماید اگر به دشمنت هم قول دادی باید به قولت وفا کنی «فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ» (توبه/۷) وفاداری به قول و قرار حق انسانی است، حق دینی نیست، اگر به یک کافر هم قول دادی باید به قولت وفا کنی، حدیث داریم که اگر به همسر، به فرزند، به دوست به دشمن قول دادی، باید وفا کنی، تمام اعضای بدن ما بر ما حق دارند، پیامبر یک نفر را در کوچه دید موهایش خیلی ژولیده است، فرمود موهای تو هم حقی دارد، یا کوتاه کن یا شانه کن، مو حق دارد، دست حق دارد، چشم حق دارد، در نور کم شما حق نداری مطالعه کنی، چون چشم اذیت می‌شود، شما حق نداری غذای نجویده بخوری، چون معده و دستگاه گوارش اذیت می‌شود، اگر مردی موقع عقد همسرش به او قول می‌دهد مهریه صد سکه، اگر در دل نیتش این باشد که ندهد، این عقد اشکال پیدا می‌کند، وفاداری به عهد و پیمان لازمه مسلمان بودن است... ✖️در قرآن از پیمان شکنی خیلی صحبت شده «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ‏ فَضْلِهِ‏ بَخِلُوا» (توبه/۷۶) وقت گرفتاری قول می‌دهند که فلان کار را می‌کنیم، اما همینکه مشکلشان برطرف شد می‌زنند زیر قول و قرارشان... کوفیان به حضرت امام حسین علیه السلام قول دادند، دعوت کردند، اما پیمان شکنی کردند، و چقدر هم زشت اینکار را انجام دادند، پیمان شکنی کوفیان ریشه در عهد شکنی غدیر دارد، قرآن می‌فرماید انسان یک‌ شبه گمراه نمی‌شود، گام به گام گمراه می‌شود «خطوات» یعنی گام به گام آدم منحرف می‌شود، اول غدیر بعد کربلا... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
عذرخواهی نکنید تشکر کنید. نگید ببخشید دیر کردم بگید ممنونم منتظر موندی نگید ببخشید که انقدر صحبت میکنم بگید ممنونم که به حرفام گوش میدی نگید ببخشید اذیتت کردم بگید ممنونم که بهم لطف میکنی نگید ببخشید گند زدم بگید ممنونم تو اشباهاتم صبوری میکنی همیشه مثبت باشید
🔹 روزنامه مجازی محرم - شماره 9⃣ 💥ملاک، حال فعلی افراد است ✍️ شنیده‌ها حاکی از آن است که حر بن یزید ریاحی، از فرمان عبیدالله سرپیچی کرده و قصد پیوستن به سپاه حسین را دارد؛ از ماهیت سپاه حسین نیز معلوم است که او به گذشته افراد کاری ندارد؛ مسیحی، عثمانی و اموی در سپاه او جای دارند؛ اگر کسی تصمیم به تغییر بگیرد و گذشته‌اش را تکرار نکند، حسین چشم به روی بدی‌هایش می‌بندد. 📎 📎 📎 📎
💢 برومندترین جوان قریش 🏴 حضرت علی اکبر علیه السلام بسیار متواضع، کم حرف، متفکر، باگذشت و باسخاوت بود. با آنکه امام معصوم نبود، اما همانند یک امام و معصوم بود. به قدری باوقار و باعظمت بود که حضرت ابالفضل علیه السلام نسبت به او احترام فوق العاده ای قائل بود و او را برومندترین جوان قریش، بلکه به عنوان باشهامت ترین جوان دوران می شناخت. 📚 معالی السبطین، ج۱، ص۲۴۹ 📎 📎 📎
🔅 ✍ قطره‌قطره جمع گردد وانگهی دریا شود 🔹ﺳﺎﻝ‌ﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺟﻬﺖ ﻋﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺗﺠﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﭼﯿﻦ ﺭﻓﺘﻢ. 🔸ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ‌ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﭘﮑﻦ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻏﺬﺍیی ﭼﯿﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺮﻧﺞ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. 🔹ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺭﯾﺨﺖ. 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺁﻣﺪ ﻣﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﻨﺪ، ﺩﯾﺪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻣﻦ سهوا ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺭﯾﺨﺘﻪ‌ﺍﻡ. 🔹ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﺩﺑﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﻧﺞ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ‌ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﻡ. 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ سوال ﮐﺮﺩﻡ، ﮔﻔﺖ: ﮐﺸﻮﺭ ﻣﻦ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﯾﮏ‌ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﻋﺪﺩ ﺩﺍﻧﻪ‌ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﮐﻨﯿﻢ، ﺣﺠﻢ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﻭﺭﺭﯾﺰ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🔹ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺎﻩ، ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ‌ﮔﺬﺭﺩ. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. 🔰دعای رزق امیرالمومنین علیه السلام دعای رزق امیرالمومنین یکی از معتبرترین و موثرترین ادعیه برای گشایش برکات رزق و روزی می باشد. علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار روایتی را نقل می‌کند از کتاب معتبر مهج الدعوات که می‌فرمایند: از امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام روایت شده که فرمودند: هر کس بر او روزی او تنگ شده باشد و راههای طلب معاش بسته شده باشد. پس این دعا را در ورق از پوست آهو یا در قطعه هایی از پوست حیوانات دیگر بنویسد و آن را بر خود بیاویزد. یا آنکه آن را در جامهای بگرداند که آن را همیشه می پوشد. پس همیشه همراه خود نگاه داشته و آن را از خود جدا ننماید. خدای تعالی روزی او را وسیع می گرداند و بر او درهای رحمت را می گشاید از جایی که آن گمان نداشته باشد. .
سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر ترحمى پسرم بر قدِ کمانِ پدر به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند که بردنِ تنِ تو نیست در توانِ پدر همینکه خودِ تو افتاد زانویم شُل شد رسید آتشِ داغت بر استخوان پدر تمام دشت عزیزم پر از على شده است بگو چه آمده آخر سرت جوانِ پدر؟ بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر 🔸شاعر: آرمان_صائمی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت230 حرفی که کیارش گفته بود را برای مادر تعریف کردم. خیلی خوشحال شدوخدا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 نماز صبحم را که خواندم لبه‌ی تخت نشستم. هواکاملا تاریک بود. آرش عمیق خواب بود. خیلی وقت پیش شنیده بودم اگر روی یک نفرکه حواسش به تو نیست تمرکز بگیری و نگاهش کنی متوجه‌ می‌شود وناخوداگاه نگاهت می کند. حتی اگر خواب باشد. تصمیم گرفتم روی آرش امتحانش کنم. به ساعت نگاه کردم و به چشم‌ها‌ی ‌بسته‌اش زل زدم. سعی کردم تمرکز بگیرم. نزدیک پنج دقیقه گذشت ولی انگار نه انگار، دوباره به ساعت نگاه کردم و وقت گرفتم وسعی کردم تمرکز بیشتری بگیرم. چشم هایم خسته شده بودند که آرش تکانی خورد. ولی چشم هایش را باز نکرد. دوباره امتحان کردم، فایده ایی نداشت، چشم ها و گردنم درد گرفتند. اصلا اوضاع برعکس شد به جای این که او چشم هایش را باز کند خودم خوابم گرفت. نمی دانم این قضیه را چه کسی از خودش درآورده، البته شاید من نتوانستم ذهنم را کنترل کنم. ارش الان پادشاه هفتم است چطوراز خواب بیدارشود. "این آرشی که من می بینم بمبم درکنی کنار گوشش بیدارنمیشه چه برسه بشینی بهش بِنِگَری" آرام زیر ملافه خزیدم وچشم هایم رابستم. هنوز چنددقیقه‌ایی نگذشته بود که نگاه سنگین آرش را احساس کردم. فکر کنم آنقدر به او زل زده‌ام توهمی شده‌ام. حسم قوی‌تر شد. از روی کنجکاوی چشم هایم را باز کردم و روبرویم دوتا گوی سیاه دیدم. باتعجب نگاهش کردم وگفتم: –توبیداری؟ با صدایی که هزار تَرَک داشت ومن توی دلم قربان صدقه اش رفتم گفت: –نشستی زل زدی بهم انتظار داری بخوابم؟ لبخندی زدم وپرسیدم کی بیدارشدی؟ با همان خواب آلودگی گفت: –همون موقع که یه جوری نگاهم می کردی که احساس کردم گشنته می خوای من رو بخوری، ازترسم چشم هام روبازنکردم. که یه وقت خورده نشم. از شوخی‌اش خجالت کشیدم و او خندید. خنده اش هم بند زدن می خواست و حسابی دل می برد. پس توانسته بودم تمرکز بگیرم. به خودم امیدوار شدم. دستش را دراز کرد و دوتا ضربه زد روی بازویش وباسرش به من اشاره کرد. دیگر چه می خواستم از دنیا جز این که درکنار کسی نفس بکشم که نفسم به نفسش بند است. سرم را روی بازویش گذاشتم وچشم هایم را بستم. دست دیگرش را دورم حلقه کردوسرم را بوسید. بعدموهایم را از پشتم جمع کرد و ریخت روی صورتش و چند نفس عمیق کشید وگفت: –بهترین مرفینه برای صبوری... بعد از چنددقیقه بانظم گرفتن نفسهایش و شل شدن دستش فهمیدم که خوابیده است. چشم هایم را که بازکردم آرش نبود و آفتاب هم کارخودش را شروع کرده بود. فوری تخت را مرتب کردم وآماده شدم و پایین رفتم. مادر آرش در آشپزخانه بود. به طرفش رفتم، هم زمان کیارش هم با چندتا نان تازه وخریدهایی که برای صبحانه کرده بود وارد شد. به هردوسلام کردم. جوابم را دادند. کیارش بالبخند به طرفم امد و خریدهای زیادی که کرده بود را روی کانتر آشپزخانه گذاشت و گفت: –نمی دونستم چی دوست داری عروس، واسه همین هرچیزی که به فکرم رسید که میشه صبحونه خورد رو خریدم. متعجب نگاهی به خریدهایش انداختم. از تخم مرغ وسرشیرگرفته تاکره وپنیرومرباوحلورده... از کارش بیشتر از این که خوشحال بشوم شرمنده شدم، چقدر بعضیها می توانند خوب باشند وقتی که اصلا فکرش رانمیکنی. –راضی به این همه زحمتتون نبودم، من سختگیرنیستم، همه چی می خورم، ببخشید که افتادین توی زحمت. –این حرفها چیه، اصلازحمتی نبود. باصدای سلام مژگان هر دو به طرفش برگشتیم وجواب دادیم. مژگان نگاه عصبی به خریدها کرد و گفت: –کیارش جان چیزدیگه‌ایی توی مغازه نبودکه بخری، راحیل دوست داشته باشه. این همه خرید رو کجا بزاریم خورده که نمیشه، ماهم که داریم میریم. از خجالت سرم را بلندنکردم وبه طرف حیاط رفتم. شاید هم مژگان حق داشت که ناراحت بشود. آرش در حیاط میز و صندلیها را سر جایش می گذاشت. بادیدنم به طرفم امد و سلام کرد و گفت: –راحیل آب یه کم بالا امده وقلبه روشسته برده بیا بریم ببین. وقتی باهم رفتیم آنجا دیدم حرف اسم آرش کامل شسته شده، ولی اول حرف اسم من هنوز هست، البته یه کم شسته شده بود ولی کامل خوانده میشد. باصدای پای کیارش برگشتم به عقب. نشاط چند دقیقه پیش را نداشت. آخرین صندلی را برداشت که ببرد. آرش فوری خودش رابه او رساند و گفت: –مگه من مردم خان داداش، بده من خودم می برم. –زنده باشی. بعداز رفتن آرش دست به جیب امد کنارم ایستاد و نفس عمیقی کشید و بی مقدمه گفت: –می خوام یه قولی بهم بدی. باتعجب نگاهش کردم. –چه قولی؟ –سرش را پایین انداخت. –هیچ وقت از حرفهای مژگان ناراحت نشی، براش مثل یه دوست باشی وکمکش کنی... اون احتیاج به کمک وحمایت داره، زودبهم میریزه، من زیادنمی تونم کمکش کنم، چون زودخسته میشم، گاهی فکر می کنم خودمم نیاز به کمک دارم، ولی تو وآرش می تونید. بخصوص تو...توی همین مدت کم، دیدم که چقدر آرش عوض شده... می دونم توقع زیادیه، ولی درحقم خواهری کن...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت231 نماز صبحم را که خواندم لبه‌ی تخت نشستم. هواکاملا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 کیارش با یک دست فرمان را گرفته بود و دست دیگرش را در هوا تکان می داد. ماشین گاهی به کنار جاده کشیده میشد. کاملا معلوم بود که مژگان دستش را به طرف فرمان می برد و باعث تکانهای شدید ماشین می‌شود آرش باعصبانیت گفت: –این کارهای خطرناک چیه اینا می کنن. سرعت ماشین کیارش کم شد و کنار جاده نگه داشت. مژگان با یک حرکت پایین پرید و در ماشین را با تمام قدرت بست. کیارش هم گازش را گرفت و رفت. مادر آرش توی صورتش زد و گفت: –این چرا با اون وضعش اینجوری پیاده شد؟ نمیگه بلایی سر بچه میاد. اینا دوباره سرچی پریدن بهم؟ فکر نمی‌کنم در حال حاضر برای مادر آرش چیزی مهم تر از وضعیت نوه‌اش وجود داشته باشد. مژگان می‌خواست بیاید کنار جاده وماشین بگیرد که آرش جلوی پایش ترمزکرد. مادرآرش به مژگان گفت: –چی شده مادر؟ مژگان با بغض گفت: –هیچی مامان، شمابرید، خودم یه ماشین می گیرم میام. –عه، بیا سوار شو، یعنی چی ماشین می گیرم میام. بیا دخترم، الان عصبی هستی، بیا بشین یه کم آروم شی بگو ببینم چی شده. من و آرش هاج و واج فقط نگاهش می کردیم. رنگ صورتش تغییر کرده بود و صدایش هم به خاطر بغضی که داشت می لرزید. مادر آرش پیاده شد و بطری آب معدنی را جلویش گرفت و گفت: –یه کم بخور، آروم شی، خودت رو ناراحت نکن مادر، به فکر بچت باش. مژگان با فریاد گفت: –همش بچه، بچه، پس من چی؟ همه فقط به فکر بچن، این کارو نکن بچه، اون کار رو نکن بچه، همه واسه من دایه‌ی مهربونتر از مادرشدن... گریه‌اش مجال این که دوباره حرفی بزند را به او نداد. وقتی این حرفها را میزد مادر آرش جوری با ناراحتی نگاهش می کرد که من دیگر طاقت نیاوردم وسرم را پایین انداختم. آرش هم مدام نفس عمیق می کشید و روی فرمان مشت میزد. هق هق گریه‌‌ی مژگان باعث شد مادر شوهرم هم بغض کند. –مژگان جان من به خاطر خودت میگم، تو برامون عزیزی که بچتم عزیزه دخترم، حالا بیا برو بشین توی ماشین، باشه دیگه حرفی نمی زنیم. مژگان اشکش را از صورتش پاک کرد و گفت: –نه مامان، تنها لطفی که الان شما به من می کنید اینه که ازاینجا برید. –من تو رو توی بیابون ولت کنم برم، مگه میشه؟ –مگه پسرتون ول نکرد، مثلا من زنشم، غریبه ها بیشتر براش ارزش دارن تازنش. وقتی این حرف را زد نگاه گذرایی به ماشین انداخت. –باشه مادر پس بزار به آرش بگم بره، من با تو ماشین می گیریم میریم. روبه آرش گفتم: –میگم من بگم بیاد؟ شاید اگه من برم بگم کوتا بیاد. آرش که عصبی شده بود، ازماشین پیاده شد و ماشین را دور زد. درماشین را باز کرد و به مادرش گفت: –شما بشین. بعداز این که مادرش نشست، در پشت را بازکرد و با صدای کنترل شده‌ایی رو به مژگان گفت: – بشین. مژگان فقط عصبی نگاهش کرد و این بارآرش فریاد زد: –گفتم بشین. آنقدر صدایش ترسناک بود که من هم یکه خوردم. مژگان یک قدم به عقب رفت وچشمهایش را به زمین دوخت. مادر آرش، آرام گفت: –بشین دخترم. آرش بازوی مژگان را گرفت و هدایتش کرد به طرف ماشین و وادارش کرد بنشیند. او هم نشست و دیگر حرفی نزد. آرش در را بست و رفت پشت فرمان نشست و راه افتاد. مژگان آرام آرام اشک می‌ریخت. جگرم برایش کباب شد. خواستم دلداریش بدهم ولی ترسیدم عکس‌العمل بدی از خودش نشان بدهد. سکوت سنگینی ماشین را گرفته بود و فقط صدای فین فین مژگان می‌آمد. آرش آینه را به طرفش تنظیم کرد. جعبه دستمال کاغذی را که روی داشبورت چسبانده بود، کَند و گرفت طرفش وگفت: –باگریه کردن کاردرست میشه؟ مژگان دستمالی برداشت و فقط از آینه نگاهش کرد. –الان اونم عصبی کردی، نمی شد دعواتون رومی ذاشتید خونه. –من اون رو عصبی نکردم، نمی دونم کی به گوشیش زنگ زد با اون که حرف زد قاطی کرد و به زمین و زمان بد و بیراه گفت. من فقط چند تا سوال ازش پرسیدم پرید بهم. اصلا یه مدته تلفنهای مشکوک بهش میشه. –خب حالا با اون دعوات شده چرا نمیای تو ماشین من بشینی، تقصیر ما چیه؟ یه درصد فکر کن ما تو رو بزاریم اینجا وسط بیابون و بریم. –بیابون چیه، همه جا پراز ماشینِ، می خواستم یه دربست بگیرم برم خونه‌ی مامانم اینا. –اونا که شمالن. –بابا و خواهرم تهران هستن دیگه. همین که به مقصد رسیدیم. آرش چمدان و وسایل را بالا برد. مادر آرش با اصرار خواست که مژگان را راضی کند تا بالا بیاید، ولی مژگان راضی نشد. وقتی آرش برگشت تا ماشین را قفل کند مادرش پچ و پچی در گوش پسرش کرد، بعد آرش رو به من و مادرش گفت: –شما برید بالا. تازه لباسهایم را عوض کرده بودم که دیدم مژگان و آرش امدند.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت233 کیارش با یک دست فرمان را گرفته بود و دست دیگرش ر
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 آرش با گوشی‌اش در حال صحبت کردن بود. –داداش من می‌گرفتم دیگه. بعدنگاهی به من انداخت وگفت: –آره می خوره، نه بابا می خوره دوست داره...باشه. آرش رو به مادرش کرد که در آشپزخانه بود گفت: –مامان کیارش داره غذا می گیره‌ها چیزی آماده نکنی. –خدا خیرش بده، بعدنگاهی به ساعت انداخت. نچ، نچ، ساعت نزدیک پنجه، مژگان الان ضعف کرد. می دانستم کیارش از آرش درمورد من پرسیده که غذایی را که می خواهد بخرد دوست دارم یانه...برای همین قند توی دلم آب شد. به نظرم او هم مثل آرش مهربان است. فقط به قول آرش استرس کاری و مسائل دیگر مانع از بروزش می‌شود. بالاخره کیارش امد و با بازکردن غذاها همه دور میز جمع شدیم، جز مژگان، واقعاگرسنه بودم، یکی از ظرفها از بقیه بزرگتر بود، کیارش آن را برداشت و نزدیک مادرش گذاشت. –این برگه، برای مژگان گرفتم، صداش کن بیاد بخوره. بیچاره مادر آرش چند بار از مژگان خواست که سر میز بیاید. ولی مژگان که روی کاناپه دراز کشیده بود گفت گرسنه نیستم و نیامد. "اَه اینقدر بدم میاد، پاشو بیا بزار ما هم غذامون رو بخوریم دیگه." من نتوانستم دست به غذا ببرم چون جز آرش کسی شروع نکرده بود. آرش قاشق چنگالش را در ظرفش رها کرد و گفت: –مژگان بیا بزار ما هم با آرامش غذامون روبخوریم دیگه... –مژگان بلندشدراه افتاد طرف اتاق. –اصلا من میرم توی اتاق شما راحت باشید. آرش بلند شد و جلویش را گرفت و همانطور که هدایتش می کرد به طرف میز گفت: –توبیا الان غذا بخوریم بعدش می شینیم با کیارش صحبت می کنیم هر چی تو بگی همونه، باشه؟...باورکن دارم از گشنگی پس میوفتم. بالاخره مژگان خانم کوتا امد و تشریف آورد. انگار فقط حرف آرش را قبول داشت. در سکوت غذا خوردیم و صدای زنگ تلفن کیارش این سکوت را شکست. همین که شماره را دید اخم هایش به هم گره خورد. زیرلب غرغری کرد و فوری گوشی را برداشت و به طرف اتاق آرش رفت. مژگان به آرش نگاه کرد. –می بینی، جدیدا همینجوریه ها... صدای داد و بیدا کیارش که می گفت شماهیچ غلطی نمی تونید بکنید باعث شد مژگان دیگر ادامه ندهد. همه گوش تیز کرده بودیم ببینیم کیارش چی می‌گوید. –من رو تهدید می کنی، میرم ازت شکایت می کنم... کم‌‌کم صدایش ضعیف‌تر شد، احتمالا وارد بالکن شد تا اگر حرف نامربوطی زد شنیده نشود. ولی باز هم صدایش می‌آمد. البته دیگر واضح نبود ولی معلوم بودکه بالحن خیلی تند و عصبی، باکسی که پشت خط است حرف میزند. مادر آرش آهی کشید و نگاهی به آرش انداخت. –مادرپاشو برو نزار اینقدر حرص بخوره خدایی نکرده سکته می کنه، دلم برای مادرشوهرمم می سوخت، بیچاره هر چقدر تلاش می‌کرد خانه آرامش داشته باشد باز یک جای کار می‌لنگید. مژگان پوفی کرد و رو به آرش گفت: –اصلا اگه اون به گفته‌ی خودش این بچه براش مهمه، نباید اینقدر استرس به من بده. میدونی از وقتی راه افتادیم چند بار اینجوری با این لحن با کسی که پشت خطه حرف زده؟ نمیتونه اصلا گوشیش رو خاموش کنه؟ آرش نوچی کرد و بلند شد و به طرف اتاق رفت. نیم ساعتی آنجا ماند و با کیارش صحبت کرد. نمی دانم با کیارش چه می گفتند...دلم می خواست زودتر بیاید و من را به خانه‌مان برساند. مژگانم حوصله اش سررفته بود، بالاخره بلند شد و او هم به داخل اتاق رفت. بعد از چند دقیقه که هر سه بیرون امدند مژگان دیگر آن عصبانیت قبل را نداشت، آرش وکیارش هم غرق فکربودند. احساس کردم کمی هم رنگ پریده به نظر می‌آیند. مادر آرش که کارش در آشپزخانه تمام شده بود، نگاهی به‌ آنها انداخت وپرسید؟ –چیزی شده؟ –کیارش لبخند زورکی زد. –هیچی، داشتیم بامژگان حرف می زدیم، دیگه ما میریم خونه، کاری نداری مامان؟ مادرش باتعجب نگاهی به مژگان کرد و لب زد: –آشتی کردید؟ –ما که قهر نبودیم مامان جان، فقط من زودقضاوت کردم، بعد هم مادرشوهرم را بوسید و از او بابت رفتارش عذرخواهی کرد. بیچاره مادرشوهرم ازتغییر رفتارناگهانی مژگان ماتش برده بود. "من آخر نفهمیدم قهر کردن یعنی چی؟طرف نمیخواد سربه تن شوهرش باشه محل بهش نمیزاره، از ماشینش وسط جاده پیاده میشه بعد میگه قهره نبوده، احتمالا معنی کلمه ی قهر توی لغت نامه‌ی دهخدا تغییرکرده و من خبر ندارم." بعداز رفتن آنها از آرش خواستم من را هم به خانه‌مان ببرد.در مسیری که می‌رفتیم دلیل ناراحتی آرش را پرسیدم. ✍
✅آیت الله : 🔻بعضی از اعمال وگناهان مانـــع اجابت دعا هستند. 🔻یڪی ازآن ها دل‌شڪـستن میباشد متاسفانه بعضی از مابه راحتی دل میشکنیم و توفــیقات را از خودمان سلب میکنیم!
🟡 شبهه دستگاه امام حسین مختص گروهی نیست! همه جور آدمی می‌تونن تو جلسات امام حسین شرکت کنند، شرابخور، بی‌حجاب و.... 🟢 پاسخ استاد شیخ حسین انصاریان به این شبهه را بخوانید 🔹مجلس عزای امام حسین(ع) پذیرای همه نوع افکار است، اما نه همه نوع ابزار. 🔹شراب‌خوار هم شاید به مجلس امام حسین بیاید اما نه با شیشه شراب، قمارباز هم می‌تواند به مجلس امام حسین بیاید اما نه با آلات قمار. 🔹آن سگ‌باز و میمون‌باز هم می‌توانند به مجلس امام حسین بیایند اما نه با سگ و میمون. 🔹طبیعتا آن کسی هم که کاشف حجاب است و در خیابان‌ها تن‌نمایی می‌‌کند هم می‌تواند به مجلس امام حسین بیاید اما وقتی به مجلس امام حسین وارد شد حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه یعنی با سر لخت و یا تن لخت وارد شود. پس حتماً باید آداب پوشش را رعایت کند. 🔹بله دستگاه امام حسین بزرگ است ‌و پذیرای همه افکار و ادیان است. ولی قاعده و قانون دارد، احترام دارد. 🔹همه نوع آدمی حق دارد وارد مجلس امام حسین شود، حتی آن گنهکار هم حق دارد، اما هیچ‌کس حق ندارد آداب این مجلس را به سخره گرفته و بی‌حرمتی کند. 🔹هیچ کس حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه وارد این مجلس شود و حرمت این مجلس را بشکند و قبح زدایی کند. 🔹مهمان حرمت دارد به شرط اینکه حرمت صاحب خانه را حفظ کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻ روز هشتم محرم ◾ حضرت علی اکبر علیه السلام 🏴 ۱۵ ساله کربلا نرفتم 🔻 هدیه خاص حسینیه معلی به مردی که سالهاست از پدر پیرش مراقبت می کنه حسینیه معلی 📎 📎 📎 📎