#سلام_امام_زمانم 💚
دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب
دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب
چه لحظههای غریبی که بی تو میگذرند
چه روزگار عجیبیست بیتو ایمحبوب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@matataranavanarakh
1_17465356.mp3
3.85M
پشيمونم از اين مسيروارونه
ازاين که گم شده خونه 🍃🌺💞
@matataranavanarakh
حاج حسین یکتا :
"تو سه راهے شهادت
یسرۍ جوونےشون رو برآ #امام_زمان
زمین زدند
باشدکہمثلشهداجوانےکنیم"
#روایتگری
@matataranavanarakh
🌸🌸🌸
#تلنگر
#حجاب
🔸حجت الاسلام قرائتی 🔸
تیر سه شعبه همین کارهایی است که ما در کوچه و خیابان انجام می دهیم.😱
همین #بد_حجابی ، سه شعبه دارد !😨
یک شعبهاش این است که خودمان #گناه می کنیم.😰
یک شعبه این است که دیگران را به گناه انداختیم, آن #جوانی که به گناه می افتد دراین فضا به #گناه می افتد.😓
یک شعبه قلب #امامزمان است که ما نشانه گرفتیم...😱😭
وای برما...😭😭
#امام_زمان
@matataranavanarakh
🌸🌸🌸﴿هزاران خسروفرهادو یوسف میشود مجنون....
همین ک زاده ی زهرا هویدا میکند رخ را.....﴾🍁🍁🍁🍃🍃🍃
اللهم عجل الولیک الفرج..
🍃🍃🍃🍃🍁🍁🌸🌸🌼🌼@matataranavanarakh
May 11
قسم به وعده ی شیرین من یمت یرنی ...
که ایستاده بمیرم به احترام علی ...💕
@matataranavanarakh
یکییکی
درجیبهایکتشدستمیکرد.
یادچراغجادوافتادمهرچیدرمیآورد
تمامینداشت !!
باهمانهدیههاجادویـمکرد :
تکـهایازکفنشهیدگمنامکهخودش
تفحصکردهبود
پلاکشهـید
مهـروتسبیحتربت
باکلـیخرتوپرتهاییکهازسوریهولبنان
خریدهبود !!
تیـرخلاصرازد،صدایشراپایینتر
آوردوگفتدوتانامهنوشتمبراتون :
یکـیتویحـرمامامرضا(علیهالسلام)
یکیهمکنار
شهدایگمنامبهشتزهرا(سلاماللهعلیها) !!
برگـههاراگذاشتجلویرویم
کاغذکوچکـیهمگذاشترویآنها .
درشتنوشتهبود ...
ازهمانجاخواندمزبانمقفلشد :
تومـرجانیتودرجـانیتومرواریدغلتانی
اگرقلبمصدفباشدمیانآنتوپنهـانی ...
انگاردراینعالـمنبود
سرخوش !!
مـادروخالهامآمدندوبهاوگفتند :
هیچکاریتویخونهبلدنیست
اصلادورگازپیداشنمیشه
یهپوستتخمهجابهجانمیکنه
خیلینازنازیه !!
خندیدوگفت :
منفکـرمیکردم
چهمسئلهمهمیمیخواینبگین !
ایناکهمهمنیست !!
#همسـرشهید
#شهیدمحمدحسینمحمدخـانی♥️✨
خدایا!
اگربگویےلیاقتشهادتنداری،
خواهمگفت:
لیاقتڪدامیڪازالطافتوراداشتہام♥️✨
#شهید_حجتاللهرحیمے
@matataranavanarakh
🔹سـِـــنِّ عـاشـِـــقـی ❤️
یک سرباز عراقی تعریف میکرد :
✍یه پسر بچه رو اسیر کرده بودیم.
آوردنش سنگر من که ازش حرف بکشیم.
خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: مگه سن سربازی توی ایران
هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد.
گفتم: تو که هنوز هجده سالت نشده!
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم:
شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟
جوابش خیلی من رو اذیت کرد!!
با لحن فیلسـوفانه ای گفت:
🔸سن ســربـازی پاییـن نیومده ،
" سـن عـاشـــــقـے " پایین اومده ... 🔸
@matataranavanarakh
شب سرد و وحشتناکی را در جزیره مجنون سپری می کردیم. در آن خوف، دیدم مقصود در حال غسل با آب سرد است. گفتم:
- پسر مگه عقلت را از دست دادی که تو این سرما غسل می کنی؟
از غسل که (( فارغ شد)) به نماز شب قامت بست. بی آنکه ذره ای لرز از سرما در وجودش دیده شود. بعد از نماز، سر به سجده شکر گذاشت. سر از سجده که برداشت گفت:
- اگر دلتان به سوی او باشد، سرما که سهل است، بدترین حالت ها را هم متوجه نمی شوید!
خندید و ادامه داد:
- باید با عشق کار کرد تا دل خسته نشود.
خجالت کشیدیم که حتی زمان گرفتن وضو با آن آب سرد و در آن هوای سرد کلی غُر می زدیم.
@matatataranavanarakh
🍃🌸
#حتمابخونیم
مذهبی بودم
کارم شده بود چیک و چیک!
سلفی و یهویی..
عکس های مختلف با چادر و روسری لبنانی!
من و دوستم یهویی توی کافی شاپ
من و زهرا یهویی گلزار شهدا
من و خواهرم یهویی سرخه حصار
عکس لبخند با عشوه های ریز دخترکانه..
دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها..
کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!
دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها
از نظر خودم کارم اشتباه نبود
چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر!
کم کم در عکسهایم رنگ و لعاب ها بالا گرفت
تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!
کلافه از این صف طویل مزاحمت...
یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!
چشمم خورد به کتابی..
رویش نشسته بود خروارها خاک غفلت..
هاا کردم.. و خاکها پرید از هر طرف..
"سلام بر ابراهیم" بود عنوان زیر خاکی من...
ابراهیم هادی خودمان..
همان گل پسر خوشتیپ..
چارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی..
شکست نفس خود را..
شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه..
ساک ورزشی اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی!
رفتم سراغ ایسنتا و پستها
نگاهی انداختم به کامنتها
80 درصدش جنس مذکر بود!!!
با احسنت ها و درودهای فراوان!
لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای نسبتا بودار برادرها!
دایرکت هایم که بماند!
عجب لبخند ملیحی..
عجب حجب و حیایی...
انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده
عجب هلویی..
عجب قند و نباتی ای جان!
از خودم بدم امد
شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..
شهید هادی کجا و من کجا!
باید نفس را قربانی میکردم..
پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابرهیم و ابرهیم ها...
@matataranavanarakh