👇👇👇
💥داستان خواندنی زراعت امام باقر (ع)
🗞محمدبن منكدر(یكی از دانشمندان اهل تسنن) در عصر امامت #امام_باقر (ع) بود، به دوستانش می گفت :
👈باور نمی كردم كه علی بن حسین ( #امام_سجاد علیه السلام) از خود فرزندی به یادگار بگذارد كه در فضل و دانش مانند خودش باشد، تا اینكه روزی پسرش محمد بن علی (امام باقر علیه السلام) را دیدم ، می خواستم او را موعظه كنم ، او مرا موعظه كرد.
📌دوستانش گفتند: او تو را به چه چیز موعظه كرد؟
🔹محمدبن مندكر گفت :در هوای داغ در اطراف مدینه عبور می كردم ، ناگهان چشمم به #امام_باقر (ع) افتاد، او مردی تنومند بود، دیدم با كمك دو نفر از غلامانش ، مشغول كشاورزی است.
👈با خود گفتم : اكنون در این هوای گرم ، بزرگی از بزرگان قریش برای بدست آوردن مال دنیا، این گونه زحمت می كشد، باید بروم او را نصیحت كنم ، نزد او رفتم ، و بر او سلام كردم او در حالی كه بر اثر كار، عرق می ریخت و نفس می كشید، جواب سلام مرا داد، به او گفتم :
📌خدا كارت را سامان بخشد آیا روا است كه بزرگی از بزرگان قریش ، در این هوای داغ ، برای بدست آوردن مال دنیا، بیرون آید و این گونه تلاش كند؟
👈اگر در این حال ، مرگ به تو برسد چه خواهی كرد؟
✍️آن حضرت روی پا ایستاد و به من رو كرد و فرمود: سوگند به خدا، اگر مرگ در این حال به من برسد در حالی رسیده كه در اطاعت خدا هستم و با كار و كوشش ، دیگر احتیاج به تو و سایر مردم پیدا نمی كنم ، من آن هنگام از مرگ می ترسم ، كه در حال گناه به سراغم آید.
🗞وقتی كه من این پاسخ را از آن حضرت شنیدم گفتم : یرحكم الله اردت ان اعظك فوعظتنی : خدا تو را رحمت كند، خواستم تو را نصیحت كنم ، تو مرا نصیحت كردی.
📚داستان هاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي
@matataranavanarakh