یهودی بود..
شنیده بود که خدا عالَم را زیر دست پیامبر(ص) قرار داده است..
اما می دید زندگی محّمد(ص)ودخترش مثل فقرا است..
نه مثل زندگی پادشاهان پر از تجملات..
دلش میخواست بداند حق چیست..؟؟
از میان اطرافیان محمد(ص) علی(ع) را جور دیگری میدید
در کوچه ای رفت مقابل علی(ع) و گفت:
باتو حرف دارم صبر کن!
مرد گفت:
مگر پسر عمویت نمیگویدحبیب خداست و از طرف او آمده؟
پس چرا از خدا نمی خواهد فقرو نداریتان تمام شود؟
علی(ع)سکوت را شکست:
خدا بندگانی دارد که اگر از خدا بخواهند دیوار را برایشان طلا میکند
نگاه مرد یهودی از چشمان علی(ع) به دیوار رسید
دیوار طلا شده بودومیدرخشیدو...
#تکه_ای_از_کتاب
#پدر
#به_وقت_کتاب
#خلاصه
@matataranavanarakh