#دلنوشته 📝
#یا_مهدی 🎉
ﺍﺯ #ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ ﮔﻠﻬﺎ🌺💐 ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺑﮕﻮﻳﺪ.
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ ﮔﻠﻬﺎ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﺕ ﺁﻳﺪ؟
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻠﻲ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ.🍃
می شناسی اش؟؟؟
ﮔﻔﺖ:
ﻛﺪﺍﻣﻴﻦ ﮔﻞ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﻳﻨﭽﻨﻴﻦ ﺑﻲﺗﺐ ﻭ ﺗﺎﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟🙂
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻨﻢ.
ﮔﻔﺖ: ﮔﻞ ﺳﺮﺥ🌹 ﺭﺍ می ﮔﻮیی؟
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺳﺮﺧﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻋﻄﺮ ﻛﺪﺍﻣﻴﻦ ﮔﻞ ﺷﺒﻴﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺧﻮش تر ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮی ﺩﻳﮕﺮی ﻧﻤﻲﺷﻨﺎﺳﻢ.❤️
ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻳﺎﺱ می گویی؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﺳﭙﻴﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ نمی ﺩﺍﻧﻢ.
ﮔﻔﺖ:
ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻣﻴﻦ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ می ﺭﻭﻳﺪ؟💐🍃
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺩﺭ ﮔﻠﺴﺘﺎنی ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﺶ ﻫﻴﭻ ﮔﻞ ﺩﻳﮕﺮی نمی رﻭﻳﺪ💖
ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺩﻳﺪﻡ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ،
ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ بیﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
بی ﺗﺎﺏﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎ ﺁﺭﺍمی ﻣﻲﻛﻨﺪ...
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮔﻞ ﻭ ﺁﻥ ﺑﻮﺗﻪ،ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﻲﺟﻮﻳﺪ...
ﮔﻔﺖ:
ﺍﺳﻤﺶ ﭼﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟💔
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻧﺎﻣﺶ ﻧﺪﻳﺪﻡ.
#ﮔﻞ_ﻧﺮﮔﺲ ﺭﺍ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ.💓
میﺷﻨﺎسی ﺍﺵ؟؟؟
ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺩﻳﺪﻡ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ،ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ...
ﺑﺎﻟﻬﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺭﻭشنی ﺷﻤﻊ ﻣﻲﺩﺭﺧﺸﻴﺪ.🕯✨
ﮔﻮﻳﻲ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ،ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ.🔥
ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍشت...
ﺑﻪ سختی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭی ﺑﺎﺩ ﻧﺸﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ...🌬
ﺁﺭی...
ﺍﻭ ﮔﻞ ﻧﺮﮔﺲ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺮﺍﺭﻩﻫﺎی ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔﻞ ﺯﻳﺒﺎ ﻣﻲﺩﺍﺩ...
ﺍﻳﻨﻚ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﻭ ﻏﺮﻳﺐ...ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎﻱ ﻏﺮﺑﺖ😞
ﺗﺎ ﺁﺩﻳﻨﻪﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﻡ...💔
ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﺍی به دﻳﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﻳﺖ ﻗﺪﻡ ﮔﺬﺍﺭﻡ...
ﻣﻬﺪی ﺟﺎﻥ...❤️🍃
ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭﻡ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺤﻤﻞ ﺩﻭﺭﻳﺖ را ﻧﺪﺍﺭﻡ...😞
ﻣﻮﻻی ﻣﻦ!
می ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺍﻥ ﺛﺎﻧﻴﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
میﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﺩﻡ ﻭﺻﺎﻝ، ﻃﻠﻮﻉ ﻭ ﻏﺮﻭﺑﻲ ﭼﻨﺪ، باقی ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺎﺏ ﺳﺮخی ﻏﺮﻭﺏ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻧﮓ ﺭﻧﮓ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎی ﺩﺭﻭﻏﻴﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻡ...
ﺍﺯ #ﺁﺩﻳﻨﻪ ﻫﺎی ﺳﺮﺍﺏ ﮔﻮﻧﻪی بی ﻭﺻﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ........
ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ .......😔
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻴﺎ
ﮔﻞ ﻧﺮﮔﺲ
بیـــــا.......
ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﻳﺎ ﻣﻮﻻنا ﻳﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ (عـج) ❤️
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
@matataranavanarakh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#چادرانه
اگــــر ميـــگويند دســــت و پا گير است😥
حرفے نيســــت😕
اصلا راستـــش را بخواهے دست و پا گير اســــت😏
بعضے وقتا بعضــے جاها دستــــت را ميگـــيرد كه مبادا كارے كنے😊
و پايت را ميبــــندد كه مبادا قدمے بردارے كـــه شايستـــه تــــو
بانوے محجـــبه نيســــت😌
#آرے
دســــت و پا گير اســـــت😉
✅با افتخار قـــدم بردار بانــو✅
@matataranavanarakh
#شعر_مهدوی
آقا ســلام....
بازمنــم ، #خاک پایــتان
دیـوانه ای که لک زده #قلبش برایـتان
در این کلاس سـرد حضور تو #واجب است...
این بار چندم است که استاد غایب است؟
نرگس شکفتـه است تو را داد می زنـد
آقا بیا که فاصـله #فـریاد می زند
این روزها نمی شـود #اندوهگین_نبود
دلواپس نهایت تلخ زمين نبود...
تب کرده مادرم ز غمت مدتی شدید
هذیان مادرم شده "آقا خوش آمدید"
امشب #دلم تو را عجیب درد می کشد💔
دستم مدام واژه #برگرد می کشد
امضاء:دو چشم خیس و دلی در هوایتان
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان...
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@matataranavanarakh
یک معادله ریاضی زیبا؛ 👇👇👇👇
شاید تا بحال این سؤال براتون زیاد پیش اومده كه جمعه روز زوجه یا فرده؟ جواب حقیقی این پرسش اینه:جمعه نه فرده و نه زوجه. بلكه تركیب فرد و زوجه
یعنی روز "فر جه"
*اللهم عجل لولیک الفرج*
تعداد جمعه های یک سال 52 تاست.
و تعداد روزهای یک سال 365 روز.
💢بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه
365-52=3️⃣1️⃣3️⃣
‼️ چه پیام زیبایی دارد.
یعنی ای شیعه و ای منتظر ظـهور!! در روزهای کاری هفته باید کاری کنی که جزء این
3️⃣1️⃣3️⃣
نفر باشیم و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشیم ❤️
@matataranavanarakh
❤️﴿گفتیم چرا نیامدی؟؟...
حق داری تعطیل تر از جمعه......
خود ماهستیم😭😭😭😭😢😢😔😔😔﴾❤️❤️
اللهم عجل الولیک الفرج
@matataranavanarakh
دِلِ پُرخواهِشِ مَن را بِه حَریمَت وا کُن
شَبِ جُمعِه هَم نِشینِ مادَرَت زهرا کُن
مَن حَرَم لازِمَم اَرباب ، بِطَلَب کَربُبَلا
قَلَم وُ کاغَذَش اَزمَن،توفَقَط اِمضا کُن
@matataranavanarakh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی بی نظیر نوجوان سوری برای امام خامنه ای💚😍😍
نوای مقاومت... هادی فاعور:
┄••━═✿🍃🌷🍃✿═━••┄
@matataranavanarakh
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
🌷خجالت میکشم..😢
اسمم را گذاشتــــــه ام : منتظر
اما زمـانی که دفـــــتر انتظارم را ورق میزنی می بینی؛
فضای مجــــازی رابیشتر ازامامم میشناسم!😔
حتی گاهی صبح آفتاب نزده آنها را چِـــک میکنم.
امــــا عهــدم را نــــه...!
💗در قنوت نمازهایمان برای مهدی
فاطمه دعا کنیم
#اللهم_عجل_لولیک الفرج
🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (س)✨🌹
@matataranavanarakh
مداحی_آنلاین_می_دونم_امشب_توی_بین (2).mp3
3.38M
⏯ #شور احساسی #امام_زمان(عج)
🍃میدونم امشب توی بین الحرمینی
🍃برات بمیرم که غریب تر از حسینی
🎤 #جوادمقدم
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🌸 @matataranavanarakh
💔﴿به شیعیان ما بگویید...
که خدا را به حق عمه ام زینب قسم دهند..
که ظهور وفرج مارا نزدیک کنند...
..
...
....
💔💔😞😞....﴿کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود...﴾
اللهم عجل الولیک الفرج
@matataranavanarakh
💔﴿#مهدی -جان:
کاش در این # رمضان لایق دیدار شوم...
سحری با نظر لطف تو بیدار شوم...
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان..
تا که همسفره تو لحظه افطار شوم..﴾💔💔
اللهم عجل الولیک الفرج
@matataranavanarakh
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃 من گاهی میدیدم 👀که ایشان #نیتشان را از پرداخت صدقه، سلامتی امام زمان(عج) عنوان میکرد😇 و معتقد بود که این نیت، موارد دیگر را نیز دربر میگیرد و #بالاترین مسئلتها است. بنابراین، دعای #فرج و دعا برای سلامتی امام عصر(عج) همیشه ورد زبان ایشان بود.👌
🌺🍃امکان نداشت بدون دعای فرج، ❌شروع به خواندن دعا، #قرآن (حتی سورهای از قرآن) یا زیارت عاشورا کند؛ اگر هم #فراموش میکرد، تلاوت را قطع میکرد 🚫و بعد از دعای فرج، ادامه میداد. گویا احساس میکرد که بدون #دعای فرج اعمال اش مقبول نیست😔 و باید آن مقدمه و آن دعا برای سلامتی حضرت حجت(ع) همیشه وجود داشته باشد. این مسئله برای ما هم #عادت شده و حتی بچهها نیز از ایشان یاد گرفتهاند😍 که همیشه اعمال و دعاهایمان را با دعا برای #سلامتی امام عصر(عج) آغاز کنیم.💯
🌺🍃بسیار دیده بودم☺️ که ایشان در شرایط و موقعیتهای مختلف، #نشسته یا ایستاده، در حال تماشای تلویزیون📺 یا حین راه رفتن، گویی ناخودآگاه چیزی از ذهن و دلشان ❣میگذشت و دست بر سر میگذاشت و به امام #زمان(عج) سلام میداد. نمیدانم در آن شرایط چه چیزی به دل ایشان خطور میکرد 🤔ولی این برای من همیشه جای تعجب بود که چطور #همیشه و در هر حال، ارتباطشان برقرار است😇. اینگونه نبود که فقط در موقعیتهای #خاص به یاد حضرت(عج) بیفتد یا دیگران به ایشان یادآوری کنند،‼️ بلکه در هر شرایطی در زندگی #روزمره گویا این ارتباط حفظ میشد.😍
✍راوی؛همـسر شـهید
#شهید_جواد_اللهکرم🌷
📎سالروز شهادت
🌸 @matataranavanarakh
خانه ما آفتاب گیر بود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من وچند تا بچه قد ونیم قد، دایم با گرما دست و پنجه نرم می کردیم.
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم. من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق او کفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تا به هر کس خودش صلاح می داند بدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش. قبول نکرده بود. به اش اصرار کرده بودند. گفته بود: این کولرها مال اون خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره، تا وقتی اونا باشن، نوبت به خانواده من نمی رسه.
@matataranavanarakh
محمدرضا تورجی زاده که یکی از محبین واقعی و عجیب حضرت زهرا(س) بود،
در همه کارها و مشکلاتش به حضرت زهرا(س) توسل میکرد، این دفعه هم با این شعر هم حاج حسین خرازی را بیتاب کرد و هم مثل همیشه حاجت روا شد :
توی خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب،
توی این گیر و دار حاجی اومد بی سیم چی را صدا زد…
حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشکر بود…
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون…
تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی بیتاب شد…
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند..
الله اکبر الله اکبر ،
خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار کرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود،
میدونید دوبیتی که تورجی زاده برای حاج حسین خواند چی بود؟ و چه جوهر معرفتی تو وجود حاجی بود که با شنیدن اون بیتاب شد و همین توسل به بچه ها نیرو داد؟
اون دوبیتی این بود شاید هزار بارشنیدیم اما بی تفاوت از کنارش رد شدیم! :
در بین آن دیوار و در زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید از پهلویش خون میچکید
زهرای من زهرای من زهرای من زهرای من
@matataranavanarakh
🌷🌷🌷همسر شهید همت می گوید: بارها به من می گفتند: «این چه فرمانده لشکری است که هیچ وقت زخمی نمی شود؟ برای خودم هم سؤال شده بود، از او می پرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمی نمی شوی؟ می خندید ،حرف تو حرف می آورد و چیزی نمی گفت. آخر، شب تولد مصطفی رازش را به من گفت: «پیش خدا کنار خانه اش، از او چند چیز خواستم: اول: تو را، بعد: دو پسر از تو تا خونم باقی بماند، بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمی یا اسیر نشوم. آخرش هم اینکه نباشم توی مملکتی که امامش توش نفس نکشد.» همین هم شد.
@matataranavanarakh
گفتم احمد جان، حالا دیگر وقتش است یک آبگوشتی به قوم و خویش خود بدهی! گفت: «علی تمام دارایی من سیصد تومان است اگر عروس سیصد تومانی پیدا کردی، من آماده ام.» و خلاصه با چند نفر از دوستان آنقدر در گوشش خواندیم تا رضایت داد. گفت: «از دختر عمه ام فاطمه خواستگاری کنید.» فردای روز خواستگاری با ماشین محمد سازمند به رابر رفتند و به عقد همدیگر در آمدند. آشپزی عروسی با من بود. خیلی سرحال بودم. دیگ های جلوی خانه پدرش روی آتش بود و بوی برنج تو محل پیچیده بود. وقتی دست زدند و کل کشیدند فهمیدیم داماد را آورده اند. ملاقه به دست به پیشوازش دویدم دیدم ای داد بی داد! داماد با همان لباس جبهه است. با پیراهن فرم سپاه و شلوار خاکی! داد زدم: «مرد حسابی این دیگه چه وضعیه؟ من تمام هنر آشپزی ام را امروز رو کرده ام آن وقت تو یک دست کت و شلوار پیدا نکردی بپوشی؟» لبخند ملیحی زد و گفت: «چکار کنم علی آقا، پاسدارم دیگه!»
شهید احمد سلیمانی
@matataranavanarakh
هـر جـمـعه کـه میآید
بـوی ظـهور
شـما بـه
مـشام مـیرسد
آقـا جان!!!
بوی سر آمدن
انـتظار!!
بـوی خـوشِ زنـدگی
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🍃 @matataranavanarakh